HaMiD.CFD 20379 این ارسال پرطرفدار است. اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ هوالحق ... سفر بسیار خوب و زیبایی داشتیم در تاریخ 24 تیر 1390 به مقصد تنگه واشی که متاسفانه به دلایل پیش بینی نشده ای به جای دیگری راهی شدیم یکی از دلایل ایجاد شدن ترافیک توسط تور و اتوبوس بود ودلیل دوم که در راهی شدن به سمت چشمه اعلی بود رو تا جایی که من متوجه شدم،اخلال در تاسیسات ساکنین اونجابود،اینک بشنوید جزئیات را... من مجبورم یک مقدار مایه های طنز رو به کار ببرم تا بشینید بخونید...خواهشا کسی به دل نگیره اگر شوخی میشه باهاش(قبلا پوزش میطللبم از همگی)...اصلا استعداد نوشتن ندارم ولی همینی که هسبخونید که از کفتون نره خب همه منتظر من بودند،که از راه برسم:w42:وقتی اومدم(با کوله باری از خوراکی و کمی تجربه) اولین نفر محمد مهدی بود،نوترون،حال وا حوال و اینا بعدش هم بابامون(مهندس کج فکر)رو دیدمدیگه بقیه نشسته بودند کنار و من نشد برم جلو و آشنا بشم...(تو پرانتز،اول کار مثل دفعه قبل همچین سرم خورد به در صندوق که نگواون دفعه خورد به سقف ایندفعه خورد به در صندوق) خلااااااااااااااااااااااصه رفتیم بالا و برا خونوادمون جا گرفتیم بعد منتظر شدیم تا رفیق منم اومد و تیم تکمیل شد،البته با اومدن ستیا و آبجی اورامانش حرکت که کردیم یه 100متری که رفتیم میخواستیم ببینیم ضبط ماشین سالمه یا نه روشنش کردیم دیدیم سالمه ،بعد دیگه روشن نگهش داشتیم که خراب نشه چشتون روز بد نبینه مارو کشوندن وسط :icon_pf (34):حالا قر نده کی قر بده ما که نابلد،یه آهنگ 10 دیقه ای افتاد بهمون خیس عرق شدیم بعد نشستم...لیدر تیم باهامون حرف داشت،از ایست بازرسی و خفن بودنشو... اینا گفت و و مار ارشاد کرد و گوشی اومد دستمون که یه جاهایی باید چراغا رو خاموش کنیم،و تفکیک جنسیتی داشته باشیمدر این میان انقدر تیکه های ناب انداختیم که شیخ گلوش گرفت بنده خداخیلی حرص خورد انصافاو دلسوزانه برامون دل سوزوندتازه گفت آبلیمو هست اگر چایی مایی خوردین بگینخودشم که دوغ لازم بود نافرم خلاااااااااااصه... راهی شدیم مجدد...شادی و خنده به صورت کامل برقرار بود مهرداد که ما رو سر سنش گذاشت سر کار و آخر هم نفهمیدیم چند سالشهمیگه من 21 سالمه،میگیم باو بیشتر میخوره،میگه میخوای پیرمون کنی خلاصه در بین راه دوست محمد مهدی(نوترون)چون صدای بسیار زیبایی داشت رو دعوت به خوندن کردیم،بسیار آهنگهای زیبایی رو با صدای قشنگشون اجرا کردند،از جمله آهنگ گروه همای که من به واقع لذت بردم حالا میپرسین اسمش چی بود؟جوابش واضحه دیگه،حمید بودکلییییییی حمید داشتیم توی تور،حمید فاصله دار،حمید پلاس،سی اف دی،حمید خواننده(مطرب به قول کج فکر)و... دیگه یادم نمیادپارت بعدی در پست بعدی... 54 لینک به دیدگاه
setiya 12665 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ چقدر تاپیک زده شد واسه تور این دفعه:4chsmu1: شب قبلش اصلا خوابم نمیبرد:icon_pf (34): هی لالایی خوندم واسه خودم گفتم بخواب ستی بخواااااب آخرین باری که ساعت رو دیدم 2.30 بود صب به سختی بیدار شدم:4chsmu1: بعد آبجی اوریم گفت احتمالا دیر میرسه، گفتم اشجال نداره میرم جا میگیرم میگم وایسن برات ولی خودم به مترو اول نرسیدم ، اونا زودتر از من رسیدن، آخرین نفراتی که رسیدن ما بودیم:girl_blush2: همه جاها هم پر شده صندلی های حلو رسید به ما شاهین و ... هم قرار شد تنگه بیان پیش ما:4chsmu1: خب دیگه همه میدونین که بخاطر ترافیک رامون ندادن همونحا منتظر شدیم تا شاهین بهمون برسه کل راه بالا سرمون یه عالمه ؟؟؟؟؟؟؟ بود که آقا/خانوم .... کیه:w127: اگه گفتین کی بود:4chsmu1: هیشکی نمیتونه حدس بزنه طبق نظر سنجی و اسپم بازی :gnugghender:قرار شد بریم چشمه اعلی آخرش سر از جاجرود در اوردیم از تو آب هم رد شدیم فکر کردیم تنگه واشی هستیم بعد از ناهار امتیاز دهی به دست پخت مامان ها شروع شد:4chsmu1:بعد هم بازی 7 کثیف (خبیس ، کثافت ...) متین و میلی هم خیلی خوب بازی کردن بعد هم رفتیم آب بازی :4chsmu1: کسرا هم میخواست واسمون بچه ماهی بگیره هندووووونه هم خوردیم بخاطر یه سری از فشارها مجبور شدیم زود برگردیم که آبرو ریزی نشه 39 لینک به دیدگاه
HaMiD.CFD 20379 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ پارت دوم... خب من 90درصد تیم رو میشناختم و اون ده درصد هم یه جورایی آشنایی داشتم ولی نه از نزدیک...که خب سعادتی بود و آشنا شدیم باهاشون رفتیم تا رسیدیم به یک رستوران... رستوران هم رفتیم من گلاب به روتون دستشویی نرفتم،ینی متین گیمر پرسید نمیری،گفتم نه من کلیه هامو چلوندم که تا تهرون اذیت نکنه ولی بقیه با کلی دردسر و اینا رفتن و به قول شیخ قضای حاجت بعد سوار شدیم و مجدد دنده رو چاقیدیم...هم در این زمان و هم قبلش من کفشوو در آورده بودم(مهناز حالشو ببر) سوار شدیم دوباره به قول شیخ(چراغا=ضبط)رو روشن کردیم:w70: هی گیر داده بودن که تو صدات خوبه بخون،اینو اون اوری و ستی:zadan: انداختن تو دهن شیخ،ما هم هی میگیم باو اینکاره نیستیم هی میگن باز،آخرشم زیر بار نرفتم و نخنودم:6404: خلاصه رفتیم تا رسیدیم به غول وسط راه(ایست بازرسی)... تفکیک جنسیتی صورت گرفت...لباس رفیقم یخوده نافرم بود،یه پلیز سایز خودم دادم بهش،شد عین هرکول خب رفتیم جلو تر دیدیم که همه اتوبوس ها رو دارند بر میگردونن یکیشون یه پارچه با خط مورچه ای روش بود هی این متین دلنواز به من میگفت روشو بخون چی نوشته:w00: خلاصه رفتیم به رسیدیم به جناب سر گروهبان...گفت باید برگردید،ترافیک میشه برید بالا،بنده خدا راننده هی صدا کرد جناب سرگروهبان...چطور بریم تنگه واشی؟...یارو اصلا محل نداد که نداد... پارت سوم در قسمت بعدی 39 لینک به دیدگاه
HaMiD.CFD 20379 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ پارت سوم... خب خلاصه این شد که برگشتیم و اودیم توی جاده... یه جا وایسادیم تا تصمیم بگیریم که چیکار کنیم... از بالا تا برگشتن پایین گزینه های زیر رو داشتیم 1-پیاده بریم،15کیلومتر بیشتر نیستمن که خودمو معاف کردم 2-با سواریا بریم 3-آژانس=وانت بگیریم بریزیم عقبش 4-بریم یه جای دیگه 5-هر دو گزینه 6-هیکدام 7-سوال انحرافی:JC_thinking: که آخرش رسیدیم به گزینه 4 که گزینه هامون برای جای دیگه با مشورت اتوبوس بغلی و سایرین شد دوتا:1-شولمز2-چشمه اعلی،اگر اشتباه نکنم البته خلاصه تصمیم بر این شد که بریم چشمه اعلی شخصیت هایی که در اینجا بهمون میپیوندند: 1-شاهین،که داره با یه کارت یه سری کارها میکنه که ما رو 7کیلومتر ببره بالاتر از ایست بازرسی ولی بازهم 8کیلومتر باید پیاده بریم 2-یه نفر که نمیخواد اسمش فاش بشه و حس کنجکاوی(فضولی)همه رو فعال کرده،یه سری در حال حدس زدن،یه سری در حال والیبال با توپی که دوست من آورده،یه سری تیکه به اتوبوس دادند و یه سری لم دادند خلاصه یه یک ساعتی نشستم ...حدسهای ما:یکی که تو قزوین هست،یکی که ما نمیشناسیمش و محمد میشناسدش،یکی که خونش توی شمال هست و داره میاد تو تور و...،که آخرش هم هرچی به شیخ گفتیم کیه نگفت،گفت محمد خواسته که کسی متوجه نشه تا اومدنش...البته محمد مهدی دقیقا یه لحظه گفت که کیه ولی اصلا فکر نمیکردیم که اون باشه ولی بود آرپاک عزیز بود که با شیخ از دور میومد شاهین هم که دیدیم... دیگه سوار شدیم که بریم،یه چعبه شکلات اعلا برای بچه ها آورده بودم کهه بینشون تقسیم کردم(مناسبتش هم تولدت بابام(میلی)بودسوار،بعد شاهین رو آوردیم وسط صحنه رو به آتیش کشیدیم من و میلاد و شاهین ...شاهین کولاک میکردا خلاصه رفتیم ورفتیم رفتیم و رفتیم تا بچه ها درخواست هندونه دادن،دو تا هندونه ی مممممممممممرد خریدیمکی میخواست اینا رو بیاره حالا(یکیش وسط راه نصیب خودم شد:icon_pf (34):) خب حالا جلوت وقت چیه؟آفرین تلافی،حالا تلافی چی؟تلافی اون اسپم هایی که با میلاد کردیم:icon_pf (34): هی من گفتم بابا من یه جعبه شکلات دادم منو معاف کن،گفتن نه انوشه سفارش کرده از این یکی حتما بگیر خلاصه رفتیم و بستنی ها رو خریدیم و تقسیمیدیم... اونم بستنی فالوده ای،دونه ای خدا تومن(چشمک برا میلاد و شاهین،سوتی ندید) آب جوش هم در فلاکس راننده پر کردیم که خودمون چایی بخوریم ولی بعدا میگم که آب جوش سوزوندمون،ولی باز من فکر همه جارو کرده بودم پارت چهارم در راه است... 39 لینک به دیدگاه
RoBiC 590 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ البته اونجائی که بخاطر امنیت تاسیساتش نتونستیم بریم چشمه اعلی نبود، سد لتیان بود! 23 لینک به دیدگاه
HaMiD.CFD 20379 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ البته اونجائی که بخاطر امنیت تاسیساتش نتونستیم بریم چشمه اعلی نبود، سد لتیان بود! بله صحیح است،الان متوجه شدمپارت چهارم... رسیدیم به چشمه اعلی ولی متاسفانه،متاسفانه،اونجا هم گفتند که نمیتونید وارد شید،به دلیل تاسیسات و اینا... که مجبور شدیم دور بزنیم و برگردیم،داشتیم برمیگشتیم یه رودخونه دیدیم که همون جاجرود بید گفتیم بریم پایین و یه جا مستقر بشیم رفتیم پایین اینجا جا داره از حمید کدپلاس و برادرش(روبیک)تشکر ویژه داشته باشم که با حرفه ای بودنشون در کوه نوردی و مسیرهای سخت کمک بچه ها کردند... واقعا در اون جا میدویدند تا مسیر درستی رو پیدا کنند برای راحتی ما... خلاصه رفتیم و در زیر درختی ساکن شدی...همه جور غذایی بود،کالباس،کتلت،دلمه(به قول محمد مهدی،تو این بیابووووووون)و... که ما از همه خوردیم خیلی خوب بودش سفره انداختیم من همه چی داشتم،حتی دستکش برای جلوگیری از نفوذ میکروبها خوردیم و خوردیم...دور اون سفره قاراش میش وزیبا خیلی خوش گذشت واقعا... اینجا بود که سوختگی ناشی از آب جوشی که برای راننده تهیه کردیم جس میشد،ولی گفتم که من فکر همه جارو کرده بود،برای خودمو و حمید کدپلاس و شیخ و میلاد که چای خور بودیم یکی یه لیوان از فلاسک یا فلاکس خودمبعدش هم که گفته شد..بازی ورق و هم خبیث و کبیث و اینا رو هم انجامیدن... (حمل یکی از هندونه ها از وسط راه با من بود،گفتم یادآوری کرده باشم) پارت پنج الان میرسه... 35 لینک به دیدگاه
HaMiD.CFD 20379 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ پارت پنجم... بعد از نهار و چای و اینا... من و حمید(فاصله دار)رفتیم سمت رودخونه...یهه پایی به آب زدیم که بقیه هم بیان دیدیم هیشکی نیومد،گفتیم برگردیم ببینیم کسی قلیون میکشه براش بگیریم حداقل،دیدیم اونم میکشند،باز رفتیم سمت آب،دیدیم کلی آدم +شیخ ماهی،اومدن پیش ما،البته دوست من قبلش کلی تو آب بود هندونه ها رو هم تو آب انداختیم+یه نوشابه که آخرش تبدیل شد به چای از زور داغی! شیخ نگو بلابگو،همچین رفت تو آب که یه ساعت بعد به زور آوردیمش بیرونشاهین هم وسطش رفت تو آب و یه تنی به آب زد کنار شیخ...البته این آخرش حمید رو هم اندختیم تو آب،بنده خدا هی میگفت من تا مشهد برسم چیکار کنم،حموم نیست ولی اونجا هم گفتم،خداییش شیخ 16تومن که داد،اندازه 20تومن حموم کرد اونجااز هیچی نگذشت الحقکفشاش رو هم تو آب شست،تو آب که بودیم شاهین نمیدونم از کجا یهو لاستیک فرقون رو از زیر آب کشید بیرونگفتیم بده به شیخ غرق نشه یهو خلاصه رفتیم بیرون از آب و هنودانه ای هم خوردیم...،هادی و آرپاک دو دوست متین گیمر قبل از این مرحله از بچه ها خداحافظی کردند فکر کنم و رفتند... قاچ های مردونه ای میزد این دوست محمد مهدی که همه رو کف بر میکرد بعد از هندونه دیگه کم کم باید میرفتیم...همه میگفتن:شیخ سر خیابون نگه دار آب معدنی بخریم،اونم هی میگفت باشهحواسم هست...رفتیم و یه جا وایسادیم و خلاصه به قول شیخ قضای حاجت و برعکس رو به انجام رساندیمالبته گلاب به روتون... خلاصه رفتیم سمت تهران و عده ای از بچه ها+دوستان شیخ رو میان راه پیاده کردیم... و رفتیم صادقیه ودیگه والسلام ... نخود نخود هر که رود خانه خود من و متین گیمر تا انتها با هم رفتیم و اون من رو رسوند و ازش تشکر ویژه دارم،دوستی خیلی خوبی بود همچنین با بقیه دوستان مثل مهرداد و شاهین (هادی ناصح بگم بندریتو؟نیمیگم،مال خودمه اون قسمتش) .... هر کسی اسم برده نشد به دلیل خنگی و حافظه من هست و به بزرگی خودتون ببخشید راستی این همه گفتیم فلش بیارید،یه فلش درست حسابی نیاوردنمحمد مهدی که فلشش پر از آهنگ های جواد یساری و بیژن خاوری و ...میلاد هم که دیگه نگو،نامرد دوگیگ آهنگ پر کرده بود مگه تموم میشد این آهنگاشهی من میپرسیدم 2گیگه میلاد؟مطمئنی؟ سرتون رو هم درد آوردم... پایان روزگارتان خوش 38 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ محمد مهدی که فلشش پر از آهنگ های جواد یساری و بیژن خاوری و ...میلاد هم که دیگه نگو،نامرد دوگیگ آهنگ پر کرده بود مگه تموم میشدروزگارتان خوش اون سی دی رو آخر راننده هه پیچوند ازم! نمیداد بهم. میگفت بذار تو ماشینم بمونه. میخواست منو خر کنه میگفت الان از این ماهواره جدیدا اومده فلش خور میتونی یه عالمه آهنگ ضبط کنی، اینو بدش به من !!! 26 لینک به دیدگاه
مهندس خوش فکر 11397 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ با تشکر از حمید عزیز اقا فلش منو فکر کنم راننده پیچوند اینقدر اهنگاش قشنگ بود برش داشت واسه خودش واقعا این قضای حاجت تو مسافرت معظلیه یعنی اگه مسجد ورستورانا نبودن باید چیکار میکردن مردم تو کندو که ما نیم ساعت تو صف بودیم اخ چقدرمحظوظ شدیم اونجا از عجایب این سفر رقصیدن حمید تپل ومهرداد گولاخ بود، تازه برا من یه دهن هایده خوند حمید چه کیفیتی انگار خودش زنده شده بود داشت واسم میخوند شیخ بیچاره هم که از اول تا اخر فقط داشت قر میریخت تا به بچه ها خوش بگذرهخدایی کلی بهمون استرس داد اولش گفت ایست بازرسی داره باید تفکیک جنسیتی شین . ما هم همه دکمه ها رو بستیم اماده که کسی بهمون گیر نده، جالب اینجا بود که کار به اونجا نرسید همون اول دیپروت شدیمحالا ایدی متین جالب بود میگفت جمع شیم وانت بگیریم بپریم پشتش تا تنگه بریم من موندم تو کار خلقت این بشر خوبه که شر خر (همون کسرا دوست حمید) توپ اورده بود تا حوصلمون سر نره با اضافه شدن شاهین دیگه تیم تکمیل شد و خستگی نامردیه پلیس راه از تنمون در اومد موقع ناهار سفری ما دیدنی بود معده ی من کلی تعجب کرده بود از خوردن این همه غذای متفاوت بعد گفتن هفت خبیث بازی کنیم بیچاره متین هی الکی بهش جریمه میدادیم لازم به ذکره که دستای پشت پرده نذاشتن من برنده شم. اومدیم دو دقیقه لب اب کمی استراحت کنیم که این ستی و ایجیش اومدن جای ما رو تنگ کردن . جالب انگیزی همگانی برای خیس کردن من بودمن هرکاری کردم بین این اوری و عروسشون اختلاف بیاندازم تیرم خطا رفت خلاصه خیلی خوب بود مخصوصا صدای رفیق دکتر عابدی که قرار شد اولین کاست شو بده به من بازم از همه ی دوستان بخصوص شیخ عزیز و فامیل گرانقدر خودم( ستی و اوری و پسرم حمید تپل) که باعث شدن این سفر یه خاطری دل انگیز و فراموش نشدنی باشه برای من ممنونم:w139:جای دوستانیم که نتوستن بیان خیلی خاالی بود ،امیدوارم تو سفرای بعد انوشه هم همراهیمون کنه تا عوض بستنی رو سرش در بیارم:167: در اخر همتون بیاین بغلم:aghosh: 26 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ مطمئنم چون ما نبودیم اصلا خوش نگذشته ! 17 لینک به دیدگاه
RoBiC 590 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ جا داره از دوست دکتر عابدی تشکر ویژه بکنم... صدای بسیار قشنگی داشت... و خوندن رو بلد بود. 22 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ جا داره از دوست دکتر عابدی تشکر ویژه بکنم... صدای بسیار قشنگی داشت... و خوندن رو بلد بود. مخصوصا صدای رفیق دکتر عابدی که قرار شد اولین کاست شو بده به من قربون همتون! من متعلق به همتونم! 16 لینک به دیدگاه
مهندس خوش فکر 11397 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ مطمئنم چون ما نبودیم اصلا خوش نگذشته ! نه دقیقا برعکسش ولی جدا جاتون خالی بود یکم پانتومیم بازی کنین ما لذت ببریم قربون همتون! من متعلق به همتونم! کی با تو بود دکتر برو بوگو رفیقت بیاد 14 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ منم شبش اصلا خوابم نمیبرد اومدم انجمن ببینم چه خبره دیدم همه رفتن و مثل اینکه فقط من از بچه های تور اون موقع تو انجمنم! زود رفتم خوابیدم ولی تا 2 و نیم خوابم نبرد دیگه داشتم کلافه میشدم صبح با بیچارگی بیدار شدم ...با خانم داداشم قرار بود بریم ولی تا بابام پاشه و یواش یواش لباس بپوشه و مارو برسونه ساعت شد 5 دقیقه به 6 و ماهم محال بود به ترن 6 برسیم!:icon_pf (34): به خاطر همین گفتم مقصد و به ایستگاه بعدی مترو تغییر بده و خلاصه از ایستگاه کرج سوار شدیم وخوشبختانه به 6 و 10 دقیقه که همون 6 گلشهر بود رسیدیم تو راه یه کم از انجمن و بچه هاش برای زن داداشم توضیحات دادم و اینا وقتیم رسیدیم صادقیه دیدیم مهرداد وایساده و منتظره ماشینه از اون طرفم افجی خانم به ترن نرسیده بود خلاصه مجبور شدیم چن دقیقه هم صبر کنیم تا ستی هم برسه دیگه تا پای اتوبوس با عجله () رفتیم تا رسیدیم شیخم که پای اتوبوس از دور بهمون اینجوری میکرد :icon_pf (34): که دیر شد و اینا خلاصه تا رسیدیم بزن و بکوب و این ا ادامه داشت بعدم که اقا پلیسه نذاشت بریم برگشتیم و رفتیم کنار رودخونه جاجرود نشستیم و ناهار خوردیم اخرش از همه بهتر بود چون رفتیم لب رودخونه و تو سایه نشستیم رو سنگا و پاهامون و کردیم تو آب خنک رودخونه یه کم همدیگه رو خیس کردیم و بعدم اومدیم هندونه خوردیم و بعد از ظهرم برگشتیم 25 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ میبینم که دارین خاطره میگین و خستگیتون در رفت بیخودی اومده بودین غر میزدین هی از این به بعد پس یادم باشه هر کی زیاد حرف زد دعواش کنم متحول شه بعدشم که اصلا چه جوری دلتون اومد من و نبرین من همش غصه خوردم تو خونه ... فک کنم اهم گرفته بودتون 14 لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ بااز عجایب این سفر رقصیدن حمید تپل ومهرداد گولاخ بود، پسر ندیدی خوشگل برقصه؟:persiana__hahaha: ایــــــــــــش! ماشالا بگو برارم چشم میخوره!!:ubhuekdv133q83a7yy7 8 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ پسر ندیدی خوشگل برقصه؟:persiana__hahaha:ایــــــــــــش! ماشالا بگو برارم چشم میخوره!!:ubhuekdv133q83a7yy7 حمید تپل کیه اون وختش ؟:JC_thinking: 5 لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ حمید تپل کیه اون وختش ؟:JC_thinking: من برارمو گفتم! ولی حمید تپلم احتمالا hamid.ghi می باشید!! 4 لینک به دیدگاه
Hossein.T 22596 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ قربون همتون! من متعلق به همتونم! یه بار بخون صداتم ضبط کن بذارش تو اون تاپیکی که ایلیا زد. :mornincoffee: 9 لینک به دیدگاه
مهندس خوش فکر 11397 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ پسر ندیدی خوشگل برقصه؟:persiana__hahaha:ایــــــــــــش! ماشالا بگو برارم چشم میخوره!!:ubhuekdv133q83a7yy7 حالا میگفت اگه امکانات بود عربی هم میرقصیدم اره انصافا قشنگ می رقصید کلی خندیدیم بهش 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده