SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ اتفاقا من همش میترسیدم تو اون موقع روشن کردن شمعها بالاخره کار خودتو بکنی و بکشیمون تو آبآخرشم تیکه رو به من انداختیا تخم کفتر یادته شیخ؟ نه دیگه اون موقع داشتی منو میساختی نامردی بود دیگه آخ آخ تخم کفتر به اون زردی ندیده بودم تازه سرشم چنتا سوراخ داشت چسب زده بود کفتره البته گروه یه نفره به به چه ینفریییییی بود نوشابهههههههههه (به حالت همون چراغاااااااا) ديگه باباي منو سرپرست نكنين ساعت 6 منو برد صادقيهتا 7 داشتيم غيبت ميكرديم كله سحر تا بقيه بيان حداقل 6:30 اون حميد فاصله داره كووووووو؟:3384s: قبونت بجم بابایی خو غیبت کردیم دیگه حال داد خاله زنک بازیاااااااا خوب شد کهربا اومد و گرنه همه رو چیز میکردیماااااااااااااا ما تو اون تاریکی ندیدم چ اتفاقاتی بین شوما 2تا افتاد خوبه ندید حالا هه هه تازه نصف صحنه رو میدید کههههههههه 5 لینک به دیدگاه
HaMiD.CFD 20379 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ نه دیگه اون موقع داشتی منو میساختی نامردی بود دیگهآخ آخ تخم کفتر به اون زردی ندیده بودم تازه سرشم چنتا سوراخ داشت چسب زده بود کفتره به به چه ینفریییییی بود نوشابهههههههههه (به حالت همون چراغاااااااا) قبونت بجم بابایی خو غیبت کردیم دیگه حال داد خاله زنک بازیاااااااا خوب شد کهربا اومد و گرنه همه رو چیز میکردیماااااااااااااا خوبه ندید حالا هه هه تازه نصف صحنه رو میدید کههههههههه من کاملا صحنه های +25 تون رو دیدم 4 لینک به دیدگاه
SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ از ديشبش N بار به من اينو تاكيد كردكه كسيو نزنم:viannen_38: :aghosh: خیلیم گوش دادی :icon_pf (34): من که سالم نموندم :icon_pf (34): این حمید فاصله داره رو فقط نزدی؟ 4 لینک به دیدگاه
SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ من کاملا صحنه های +25 تون رو دیدم تو زاویه دیدت خوب خووو حمید ازشون پول بگیر بعد بگیاااااااا مفتی این صحنه هارو نگیااااااااا 4 لینک به دیدگاه
HaMiD.CFD 20379 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ از ديشبش N بار به من اينو تاكيد كردكه كسيو نزنم:viannen_38: کیو میخواستی بزنی حالا؟ تاکید نکرد شیرینی منو ورداری بیاری؟کاش اینم تاکید میکرد،من که زبونم مو درآورد انقدر بهت گفتم 4 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ :aghosh:خیلیم گوش دادی :icon_pf (34): من که سالم نموندم :icon_pf (34): این حمید فاصله داره رو فقط نزدی؟ نه خيليارو نزدم ولي اونو بايد ميزدم تازه يكيو كم زدم اونو كم ميزنم بدن درد ميگيرم :4chsmu1: خونوادشو آورده بود نميشد حواسشون نبود ميزدم:4chsmu1: 6 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ کیو میخواستی بزنی حالا؟تاکید نکرد شیرینی منو ورداری بیاری؟کاش اینم تاکید میکرد،من که زبونم مو درآورد انقدر بهت گفتم توام فقط بخاطره اون خبري كه بهم دادي فعلا از كتك خبري نيست:viannen_38: شيرينيم باشه ديگه 5 لینک به دیدگاه
SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ نه خيليارو نزدمولي اونو بايد ميزدم تازه يكيو كم زدم اونو كم ميزنم بدن درد ميگيرم :4chsmu1: خونوادشو آورده بود نميشد حواسشون نبود ميزدم:4chsmu1: :ws28: بابایی دمپایی رو برا همین ساختناااااااااااا 5 لینک به دیدگاه
SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ بچه ها بهریت چیزی که توی سفر خوردین و خیلی بهتون چسبید شی بود؟ برا من اول دلمه ها بود :aghosh: بعدش بستی اول بعدش بستی دوم توی مسابقه با متین گیمر :icon_pf (34): آخرشم اون هندونهههههههه (حال کردیناااااا هندونه براتون انتخاب کردم سالار ) نیدونم چرا چند دقیقه بعد خوردن هندونه همه در پی قضای حاجت بودن 7 لینک به دیدگاه
SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ آها بیاین بهترین دست پختا رو هم اعلام کنین. اول: دست پخت مامان دخملم بود(مامان واقعیش هاااااااااااا نه زن من) دوم: اون کوکوهایی بود که این همکارم آورده بود همه چی توش بود. سوم: یه کتلت دزار خوردم زرد رنگ نیدونم کار کی بود دیگه. 6 لینک به دیدگاه
Matin.Gamer 2247 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ منم اومدم یه پستی بدم جهت خالی نبودن عریضه شب قبلش حدودای ساعت 9 اومدم سایت ببینم ساعتش تغییر کرده ؛ که دیدم شده 7 ! :w768: زنگیدم به اون دو تا دوستام که قرار بود بیان و گفتم ساعت 6 فلان جا باشین ( کلی داد زدن پای تلفن که بابا تو چرا حرفت رو هی عوض میکنی " تغییر روز " " تغییر وضعیت ناهار " " تغییر ساعت " ) :w00: خلاصه ساعت 6 ماشین رو آتیش کردیم و راه افتادیم به سمت صادقیه ( ساعت 6 پرنده تو همت پر نمیزد . تا به حال اینقدر تو اتوبان نگازیده بودم ) داشتم دور میدون صادقیه میزدم ، جلوی پاساژ دو نفر رو بیشتر ندیدم ! پارک کردم اومدم دیدم دو نفر شده 20 نفر ! خیلی خونسرد رفتم جلو و با شیخ دست دادم . :w73: تا رفتم جلو شیخ گفت متین و دو تا دوستاش ( خوبه حالا بار اول بود منو میدید ) :icon_pf (34): پسر ها که یکی یکی دست دادیم و معرفی شدن ( البته نصفشون رو میشناختم از بس که عکس گذاشتن تو سایت ) دختر ها هم که جدا وایستاده بودن توسط جیمی نوترون ( به قول دوستم هیدروژن ) از راه دور با انگشت معرفی شدن ( البته نصفه نیمه ) دقیق ساعت 7 سوار میدلباس شدیم ! ولی .... سیتی و اوری دیر کردن خلاصههههه ... چند نفر دیگه سوار شدن و اتوبوس به راه افتاد . همون اوایل راه بود که یهو مهندس مثلا خوش فکر صدام کرد . سرم رو برگردوندم یکی گفت سلام . من سیتی ام ! ( نمیدونم چرا قرار بود اگه سیتی منو دید جفت پا بیاد تو شکمم ) . خلاصه بخیر گذشت و شکم من مشکلی براش پیش نیومد . :mornincoffee: بقیه راه و قضایا رو هم که حمید سی اف دی تعریف کرد دیگه ... فقط یه چیزی که در جلوی اتوبوس اتفاق افتاد و عقبی ها ندیدن ، مسابقه بستنی خوری منو شیخ بود دو تا بستنی اضافه اومده بود . شیخ به همه تعارف کرد ولی کسی نمیگرفت . آخر سر داد به من گفت یکیش رو من میخورم یکیش رو تو . اصلا بیا مسابقه ! خنده ملیحی کردم و گفتم قبول ! بستنی هارو از از بستشون در آوردیم . 1 ... 2 ... 3 شیخ یه گاز زد فکر کرد کولاک کرده ! یک ثانیه بعد اینجوری شد : :jawdrop: کل بستنی با یک حرکت بلعیده شد :4chsmu1: ( چه مسابقه لوسی ) دو تا دوستام که زودتر از گروه جدا شدن و خودشون برگشتن تهران . :byesad: آخرین نفری که ازش خدافظی کردم حمید سی اف دی بود . ----------------- هر چند که تورمون ، تور نشد و به مقصد اصلی نرسیدیم ، ولی از اینکه گروهی از بچه های انجمن رو دیدم و از نزدیک بیشتر باهاشون آشنا شدم خوشحالم :flowerysmile: 17 لینک به دیدگاه
SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ فقط [/url]یه چیزی که در جلوی اتوبوس اتفاق افتاد و عقبی ها ندیدن ، مسابقه بستنی خوری منو شیخ بود مسابقه رو که من بردم تو یک چهارمشو درآوردی انداختی توی جوب خدایی من همشو خوردم ینی تمام مریم یخ زداااااااااا :icon_pf (34):فقط من یهو دیدم همه رو درجا خوردی هنگ کردم یهو 7 لینک به دیدگاه
Matin.Gamer 2247 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ آقایون خانوما ......چراغاااااااا پرده هاااااااااااا متین گیمر من عاشق این موهات شدماااااااااااا :aghosh: حیف که دور از آب نسشته بودی وگرنه نقشه های شومی برات داشتم این ستی زودتر نگفت گوشی میلاد دشتشه که و گرنه میلاد رو باید با گیره آویزون میکردیم وسط اتوبوس که خشک بشه تا تهران البته حمید هایده هم نزدیک بود. میگفت لباس نداره(هرچند خالی بسته بود) اما خب مهم نبود که فقط من حس نداشتم اون نیم مترو برم جلو بکشمش تو آب فدات :aghosh: خدارو شکر زیاد به آب نزدیک نشدما :icon_pf (34): در شان من به دُرد کشی ظن بد مبر / کالوده گشت خرقه ولی پاک دامنم لوازم ضروری برای عبور از ایست بازرسی تنگه واشی آبلیمو به وفور دوغ اندکی ریش مصنوعی از نوع انبوه چراغااااااا خاموش اون یکی چراغا روشن پرده ها باز شود خانوما دیگه مقدم نیستن برن عقب که پسرا حالشو ببرن جلو تماس فیزیکی ممنوع حتی همجنسان چون طبق بررسیهای به عمل آمده در سفر 24هم کاشف به عمل اومد که فقط دو گروه جنسی نداریم اصن یکی نیست بگه چه کاریه خووووووو والا بزرگترین مزیتی که اتفاقات سفر برامون رقم زد این بود که آزادیمون مطلق شد. :vi7qxn1yjxc2bnqyf8v بزرگترین مزیتش این بود که تا تهران 10 کیلومتر بود ( به قول جیمی ) آها بیاین بهترین دست پختا رو هم اعلام کنین. اول: دست پخت مامان دخملم بود(مامان واقعیش هاااااااااااا نه زن من) دوم: اون کوکوهایی بود که این همکارم آورده بود همه چی توش بود. سوم: یه کتلت دزار خوردم زرد رنگ نیدونم کار کی بود دیگه. سومی دست پخت هادی ناصح بود 5 لینک به دیدگاه
SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ بزرگترین [/url]مزیتش این بود که تا تهران 10 کیلومتر بود ( به قول جیمی ) :ws28: زین پس تور نزدیک میذاریم سومی دست پخت هادی ناصح بود نه بابا دست پخت هادی که گرد گرد بود 4 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ عه منم خوب میخونم..................میگفتین میومدم خ. 5 لینک به دیدگاه
Matin.Gamer 2247 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ نه بابا دست پخت هادی که گرد گرد بود ولی زرد بود دیگه 3 لینک به دیدگاه
SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ اینجا چه خبره؟! عزیزم میخوان صحنه تونل رو تعریف کنن :icon_pf (34): غیرتت کجاست مررررررررد :icon_pf (34): 5 لینک به دیدگاه
SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ ولی زرد بود دیگه کلن دست پختا یا زرد بود یا سبز 6 لینک به دیدگاه
HaMiD.CFD 20379 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۰ فقط یه چیزی که در جلوی اتوبوس اتفاق افتاد و عقبی ها ندیدن ، مسابقه بستنی خوری منو شیخ بود دو تا بستنی اضافه اومده بود . شیخ به همه تعارف کرد ولی کسی نمیگرفت . آخر سر داد به من گفت یکیش رو من میخورم یکیش رو تو . اصلا بیا مسابقه ! خنده ملیحی کردم و گفتم قبول ! بستنی هارو از از بستشون در آوردیم . 1 ... 2 ... 3 شیخ یه گاز زد فکر کرد کولاک کرده ! یک ثانیه بعد اینجوری شد : :jawdrop: کل بستنی با یک حرکت بلعیده شد :4chsmu1: ( چه مسابقه لوسی ) دو تا دوستام که زودتر از گروه جدا شدن و خودشون برگشتن تهران . :byesad: آخرین نفری که ازش خدافظی کردم حمید سی اف دی بود . تا رفتم جلو شیخ گفت متین و دو تا دوستاش ( خوبه حالا بار اول بود منو میدید ) بقیشم تعریف میکردی خوینی مرده شوره اون ماسبقه دادنتگردن منو کلا نوچ کردی با اون حرکت ضایت شیخ در این زمینه استاده،منو دفعه قبل بدون هیچ پیش زمینه ای از توی مترو بین 2000نفر جمعیت تشخیص داده بود 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده