mani24 29665 ارسال شده در 22 خرداد، 2013 "مُـــردم" ... از این همــه "دلخـــوشی" ....! کاش کســــی ... مرا با "دل نگرانـــی" هایش ... "زنـــــده" کند ! "نیلوفر مشفق" 4
mani24 29665 ارسال شده در 24 خرداد، 2013 تو مال منی خودم کشفت کرده ام تو با من می خندی با من گریه می کنی درد دلت را به من می گویی دیوانه! دلت برای من تنگ می شود ضربان قلبت با من بالا می رود با سکوتم، با صدایم با حضورم، با غیبتم تو مال منی این بلاها را خودم سرت آوردم به من می گویی دوستت دارم و دوست داری آن را از زبان من فقط من بشنوی برای که می توانی مثل بچه ها خودت را لوس کنی،نازت را بخرد،و به تو دست نزند؟ چه کسی با یک کلمه،با یک نگاه،دلت را می ریزد؟ بعد خودش جمع می کند و سر جایش می گذارد؟ چه کسی احساست را تر و خشک می کند؟ اشکت را درمی آورد.بعد پاک می کند؟ چه کسی پیش از آن که حرفت را شروع کنی تا ته آن را نفس می کشد؟ دیوانه! من زحمتت را کشیده ام تا بفهمی هنوز می توانی انتظار بکشی تپش قلب بگیری، عاشق شوی تو حق نداری خودت را از من و من را از خودت بگیری تو حق نداری " خودت " را از خودت بگیری من شکایت می کنم از طرف هر دویمان از تو به تو چه کسی قلب مرا آب و جارو می کند دانه می پاشد تا کلمات مثل کبوتراز سر و کول من بالا بروند؟ چه کسی همان بلاهایی که من سر تو آوردم سر من آورده؟ من مال توام دیوانه! دستت را به من بده!!! 24 3
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 24 خرداد، 2013 حــــواست بـہ دلتــ باشد . . .آن را هـ ــرجایـے نگــذار! ایــن روزهــا دل را میــدزدند بــعد كه بہ دردشـــان نـخــورد جـای صـــندوق پـستـــ آنــ ــرا در سطل آشـــغال مے اَندازند ! و تــو خوبــ مـیدانے دلے که اَلمثنے شد! دیــگر دِلــــ نمـیشود...! 2
mani24 29665 ارسال شده در 24 خرداد، 2013 حــــواست بـہ دلتــ باشد . . .آن را هـ ــرجایـے نگــذار! ایــن روزهــا دل را میــدزدند بــعد كه بہ دردشـــان نـخــورد جـای صـــندوق پـستـــ آنــ ــرا در سطل آشـــغال مے اَندازند ! و تــو خوبــ مـیدانے دلے که اَلمثنے شد! دیــگر دِلــــ نمـیشود...! تكليفم روشن شد خاموش مي شوم شيرينم.... فرهادوار، اينبار به جاي كوه دل ميكنم... 2
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 27 خرداد، 2013 در آغاز فصلی سبز، کوله بارم بر پشت... خستگی ها را کشته و چشم به سوی فردایی شاید روشن تر...! 1
mani24 29665 ارسال شده در 27 خرداد، 2013 در آغاز فصلی سبز، کوله بارم بر پشت... خستگی ها را کشته و چشم به سوی فردایی شاید روشن تر...! تمام احساس من خلاصه ایست از مهربانی هایت که هوای عشق تو را دارد راز نگاه تو را دارد ، مثل چشمه ای زلال در قلبم میجوشد و در احساس تو جاری میشود … . . . برای ستایش تو همین کلمات روزمره کافی است ؛ همین که کجا می*روی؟ دلتنگم, برای ستایش تو همین گل و سنگ ریزه کافی است تا از تو بتی بسازم … 2
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 3 تیر، 2013 خوبــــــی ِ بعضی از روزهــــــا اینه که دیگه برنمیگردن...! 2
mani24 29665 ارسال شده در 3 تیر، 2013 بـــــــرو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیـــــزارم ، بهانه هایت را برایم تکـــــرار نکـــن حـــرفـــی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بــی وفــــا منـــم! نگو میــــروی تا من خــوشبخــت باشم ، نگــو میـــروی تا من از دست تو راحت باشم… نگو که لایقـــم نیستــــی و میــــروی ، نگو برای آرامـــش مــــن از زندگی ام میروی…. این بهـــــانــه هــــا تکــــراریسـتـــ ، هر چه دوست داری بگو ، خیـــــــــالـــی نیســــتـــ…. راحت حرف دلت را بزن و بگو عــــــاشقــت نیستـــــــم ، بگو دلـــت بـــا مــــن نیســتـــ و دیگر نیستم! راحت بگو که از همان روزاول هم عــــاشقــــم نبــــودی ، بگو که دوستــــم نــداشتـــی و تنهــــــــا با قلــــب مــــن نبودی برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیــچ احســــاســی به تو ندارم سهم تو، بی وفـــایـــی مثل خودت است که با حـــــرفهــــایـش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستـــن! بـــــــرو، به جای اینکه مـــرحمـی برای زخــــم کهنــــه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی ! حیف قلــــب مـــــن نیست که تــــو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی…. حیف چشمهـــــــای مــــن نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تــــو لایقــــم نیستـــی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم! بـــــــــرو و پشــت سرت را هم نگـــــاه نکـــن ، بــــــــرو و دیگر اســــم مــــرا صدا نکن بگذار در حـــال خــــودم بــــاشم ، بگذار با تنهــــایــی تنهــــا باشم … مــــن بـــا همــــه ی اینهـــــا هنـــوز هــــم خــــوشـــم 2
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 5 تیر، 2013 حالا سال هاست که شناسنامه هاي ما را موش خورده است فرهاد مُرده است و جمعه ... نام مستعار همه هفته هاي ماست...! 1
mani24 29665 ارسال شده در 5 تیر، 2013 هــمـه ے ِ قـراردادهــا را کـه روے کـاغـذهـای بـے جـان نـمی نویسنـــــ....ــــد ! بــعـضـے از عـهـدهــا را روے قــلــــبـ هـاے هــم مـی نــویــسـیـــم ... .. حــواســتـ بهـ ایــنـ عــهــــدهـاے غـیـــر کــاغــذے بــاشـــد ... شـکـسـتَنـشــانـ یــکــ آدمــ را مــے شــکـنــد !! 3
mani24 29665 ارسال شده در 5 تیر، 2013 برای تو نامه ای می نویسم… دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد. دلتنگی که فاصله را نمی فهمد ! نزدیک باشی و اما دور…دور…دور ! تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است. تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند… پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند! فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند! خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد ؟! حالا نشسته ام برایت نامه ای بنویسم. چمدانی پر از نامه جا می ماند برای تو ، از مسافری که عمری عاشقت بود… 1
mani24 29665 ارسال شده در 5 تیر، 2013 تنهایی را دوست دارم .... بی دعوت می آید ؛ بی منت می ماند ! بی خبر نمی رود ... !!! 2
mani24 29665 ارسال شده در 5 تیر، 2013 دلم برایت تنگ شده ! می خواهم آنقدر اشک بریزم تا غبار فاصله از قلبم تمیز شود . . . ولی می ترسم ” اینجا” ، ” ونیز” شود !! 1
*mishi* 11920 ارسال شده در 17 تیر، 2013 به من بگو بی وفا حالا یاره که هستی خزان عمرم رسید نوبهارکه هستی میخوام برم دور دورا دلم طاقت نداره دست غم تو داره روزامو میشماره 5
Farhad.Jonobi 2552 ارسال شده در 17 تیر، 2013 وقتی که دلتنگ میشم و همراهه تنهایی میرم داغ دلم تازه میشه زمزمه های خوندنم وسوسه های موندنم با تو هم اندازه میشه قد هزار تا پنجره تنهایی آواز میخونم دارم با کی حرف میزنم نمیدونم نمیدونم این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره کاش میتونستم بخونم قد هزار تا پنجره طلوع من طلوع من وقتی غروب پر بزنه موقعه ی رفتنه منه طلوع من طلوع من... حالا که دلتنگی داره رفیق تنهاییم میشه کوچه ها نا رفیق شدن حالا که میخوان شب و روز به همدیگه دروغ بگن ساعتها هم دقیق شدن طلوع من طلوع من وقتی غروب پر بزنه موقعه ی رفتنه منه... 1
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 20 تیر، 2013 یادت باشد...! بعضی از آدم ها ارزش خاطره شدن هم ندارند...! 4
sam arch 55879 ارسال شده در 21 تیر، 2013 اینقد نامه ات راخط خطی کردم... که سیاه شد... چه بهتر..... حالا حسِ واژه هایت که نهان بود در سپیدی نامه...هویدا شد... 4
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 25 تیر، 2013 ملودرام مسخره ای بود زندگی! این را تمام منتقدان ابراز کرده اند! داستان تکراری…سکانس های اشتباه… و پایان آبکی! آی خدا…ازخودت دفاع نمیکنی؟ 4
atefehkhanom 2893 ارسال شده در 10 مرداد، 2013 گاهی وقت ها شیطان دلتنگم می شودو مرگ، ذهنم راقلقلک میدهد! گاهی وقت ها شیطان به پای حوا می افتد ومن اشتباه آدم را قورت میدهم و گلوی وسوسه را به دستانم می سپارم وقتی خدادرهمین نزدیکی ست شیطان تنم را با خمیازه ای از سر هوس جلد می گیرد و من خط های قرمزاطرافم را دور میزنم و راز نسل های منقرض شده ی اجدادم را دردل کودکی هایم به شماره می اندازم! دلم را به آسمان داده ام تا خدایم را پس بگیرم انگار دوباره.......
ارسال های توصیه شده