رفتن به مطلب

نـامـه هـای خـط خطـی...!


ارسال های توصیه شده

"مُـــردم" ... از این همــه "دلخـــوشی" ....!

 

کاش کســــی ...

 

مرا با "دل نگرانـــی" هایش ... "زنـــــده" کند !

 

"نیلوفر مشفق"

 

 

328f08e359a27e48e38c698d35b321c6-425

 

 

لینک به دیدگاه

تو مال منی

خودم کشفت کرده ام

تو با من می خندی

با من گریه می کنی

درد دلت را به من می گویی

دیوانه!

دلت برای من تنگ می شود

ضربان قلبت با من بالا می رود

با سکوتم، با صدایم

با حضورم، با غیبتم

تو مال منی

این بلاها را خودم سرت آوردم

به من می گویی دوستت دارم

و دوست داری آن را از زبان من فقط من بشنوی

برای که می توانی مثل بچه ها خودت را لوس کنی،نازت را بخرد،و به تو دست نزند؟

چه کسی با یک کلمه،با یک نگاه،دلت را می ریزد؟

بعد خودش جمع می کند و سر جایش می گذارد؟

چه کسی احساست را تر و خشک می کند؟

اشکت را درمی آورد.بعد پاک می کند؟

چه کسی پیش از آن که حرفت را شروع کنی تا ته آن را نفس می کشد؟

دیوانه!

من زحمتت را کشیده ام تا بفهمی هنوز می توانی انتظار بکشی

تپش قلب بگیری، عاشق شوی

تو حق نداری خودت را از من و من را از خودت بگیری

تو حق نداری " خودت " را از خودت بگیری

من شکایت می کنم از طرف هر دویمان از تو به تو

چه کسی قلب مرا آب و جارو می کند

دانه می پاشد تا کلمات مثل کبوتراز سر و کول من بالا بروند؟

چه کسی همان بلاهایی که من سر تو آوردم سر من آورده؟

من مال توام دیوانه!

دستت را به من بده!!!

24

6.jpg

 

 

لینک به دیدگاه

حــــواست بـہ دلتــ باشد . . .آن را هـ ــرجایـے نگــذار!

 

ایــن روزهــا دل را میــدزدند

 

بــعد كه بہ دردشـــان نـخــورد

 

جـای صـــندوق پـستـــ

 

آنــ ــرا در سطل آشـــغال مے اَندازند !

 

و تــو خوبــ مـیدانے دلے که اَلمثنے شد!

 

دیــگر دِلــــ نمـیشود...!

لینک به دیدگاه
حــــواست بـہ دلتــ باشد . . .آن را هـ ــرجایـے نگــذار!

 

ایــن روزهــا دل را میــدزدند

 

بــعد كه بہ دردشـــان نـخــورد

 

جـای صـــندوق پـستـــ

 

آنــ ــرا در سطل آشـــغال مے اَندازند !

 

و تــو خوبــ مـیدانے دلے که اَلمثنے شد!

 

دیــگر دِلــــ نمـیشود...!

تكليفم روشن شد

 

خاموش مي شوم

 

شيرينم....

 

فرهادوار، اينبار به جاي كوه دل ميكنم...

لینک به دیدگاه
در آغاز فصلی سبز، کوله بارم بر پشت... خستگی ها را کشته و چشم به سوی فردایی شاید روشن تر...!

تمام احساس من خلاصه ایست

از مهربانی هایت که هوای عشق تو را دارد

راز نگاه تو را دارد ، مثل چشمه ای زلال در قلبم میجوشد

و در احساس تو جاری میشود …

.

.

.

برای ستایش تو

همین کلمات روزمره کافی است ؛

همین که کجا می*روی؟

دلتنگم,

برای ستایش تو

همین گل و سنگ ریزه کافی است

تا از تو بتی بسازم …

لینک به دیدگاه

بـــــــرو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیـــــزارم ، بهانه هایت را برایم تکـــــرار نکـــن

 

حـــرفـــی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بــی وفــــا منـــم!

 

نگو میــــروی تا من خــوشبخــت باشم ، نگــو میـــروی تا من از دست تو راحت باشم…

 

نگو که لایقـــم نیستــــی و میــــروی ، نگو برای آرامـــش مــــن از زندگی ام میروی….

 

این بهـــــانــه هــــا تکــــراریسـتـــ ، هر چه دوست داری بگو ، خیـــــــــالـــی نیســــتـــ….

 

راحت حرف دلت را بزن و بگو عــــــاشقــت نیستـــــــم ، بگو دلـــت بـــا مــــن نیســتـــ و دیگر نیستم!

 

راحت بگو که از همان روزاول هم عــــاشقــــم نبــــودی ، بگو که دوستــــم نــداشتـــی و تنهــــــــا با قلــــب مــــن نبودی

 

برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیــچ احســــاســی به تو ندارم

 

سهم تو، بی وفـــایـــی مثل خودت است که با حـــــرفهــــایـش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ،

 

تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستـــن!

 

بـــــــرو، به جای اینکه مـــرحمـی برای زخــــم کهنــــه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !

 

حیف قلــــب مـــــن نیست که تــــو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی….

 

حیف چشمهـــــــای مــــن نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تــــو لایقــــم نیستـــی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!

 

بـــــــــرو و پشــت سرت را هم نگـــــاه نکـــن ، بــــــــرو و دیگر اســــم مــــرا صدا نکن

 

بگذار در حـــال خــــودم بــــاشم ، بگذار با تنهــــایــی تنهــــا باشم …

 

مــــن بـــا همــــه ی اینهـــــا هنـــوز هــــم خــــوشـــم

لینک به دیدگاه

هــمـه ے ِ قـراردادهــا را کـه روے

 

کـاغـذهـای بـے جـان نـمی نویسنـــــ....ــــد !

 

بــعـضـے از عـهـدهــا را

 

روے قــلــــبـ هـاے هــم مـی نــویــسـیـــم ...

 

.. حــواســتـ بهـ ایــنـ عــهــــدهـاے غـیـــر کــاغــذے بــاشـــد ...

 

شـکـسـتَنـشــانـ

 

یــکــ آدمــ را مــے شــکـنــد !!

لینک به دیدگاه

برای تو نامه ای می نویسم…

 

دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.

 

دلتنگی که فاصله را نمی فهمد !

 

نزدیک باشی و اما دور…دور…دور !

 

تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است.

 

تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند…

 

پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند!

 

فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند!

 

خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد ؟!

 

حالا نشسته ام برایت نامه ای بنویسم.

 

چمدانی پر از نامه جا می ماند برای تو ، از مسافری که عمری عاشقت بود…

لینک به دیدگاه

دلم برایت تنگ شده !

می خواهم آنقدر اشک بریزم

تا غبار فاصله از قلبم تمیز شود . . .

ولی می ترسم ” اینجا” ، ” ونیز” شود !!

normal_Avazak_ir-Love143.jpg

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

به من بگو بی وفا

حالا یاره که هستی

 

خزان عمرم رسید

نوبهارکه هستی

 

میخوام برم دور دورا

دلم طاقت نداره

 

دست غم تو داره

روزامو میشماره

 

 

 

لینک به دیدگاه

وقتی که دلتنگ میشم و

همراهه تنهایی میرم

داغ دلم تازه میشه

زمزمه های خوندنم

وسوسه های موندنم

با تو هم اندازه میشه

قد هزار تا پنجره

تنهایی آواز میخونم

دارم با کی حرف میزنم

نمیدونم نمیدونم

این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره

کاش میتونستم بخونم قد هزار تا پنجره

طلوع من طلوع من

وقتی غروب پر بزنه موقعه ی رفتنه منه

طلوع من طلوع من...

حالا که دلتنگی داره

رفیق تنهاییم میشه

کوچه ها نا رفیق شدن

حالا که میخوان شب و روز

به همدیگه دروغ بگن

ساعتها هم دقیق شدن

طلوع من طلوع من

وقتی غروب پر بزنه موقعه ی رفتنه منه...

لینک به دیدگاه

ملودرام مسخره ای بود زندگی!

 

این را تمام منتقدان ابراز کرده اند!

 

داستان تکراری…سکانس های اشتباه… و پایان آبکی!

 

آی خدا…ازخودت دفاع نمیکنی؟

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

گاهی وقت ها

 

شیطان دلتنگم می شودو

 

مرگ، ذهنم راقلقلک میدهد!

 

گاهی وقت ها

 

شیطان

 

به پای حوا می افتد

 

ومن

 

اشتباه آدم را

 

قورت میدهم و

 

گلوی وسوسه را

 

به دستانم می سپارم

 

وقتی خدادرهمین نزدیکی ست

 

شیطان تنم را

 

با خمیازه ای از سر هوس

 

جلد می گیرد

 

و من

 

خط های قرمزاطرافم را

 

دور میزنم و

 

راز نسل های منقرض شده ی اجدادم را

 

دردل کودکی هایم

 

به شماره می اندازم!

 

دلم را به آسمان داده ام

تا خدایم را پس بگیرم

 

انگار دوباره.......

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...