zahra-d 4993 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ امروز اومدم تاکسی سوار شم دیدم دوتا پسر با یه مرده حدودا50ساله منتظرن تا یکی دیگه بیادو تاکسی حرکت کنه منم که دیدم 3تا مردن گفتم برم جلو بشینم.رفتم که نشستم یهو مرده که 50 سالش بود بهم گفت من میخواستم جلو بشینم(انگاری بچه کوچولو باشه)منم گفتم ببخشید دیدم 3تا مردین ترجیح دادم جلو بشینم بعد مرده گفت من اول اومدم الکی زر زر نکن منو میگی داشتم آتیش میگرفتم از ماشین پیاده شدم بهش گفتم مرتیکه ی بی ادب و ترجیح دادم پیاده برم تا با اون بی ادب همراه شم ولی ایکاش زمان به عقب برمیگشت و هرچی میتونستم بارش میکردم من اصلا هول شده بودم واقعا این باید طرز حرف زدنه یه مرده 50 ساله باشه؟مردم ادب و احترام حالیشون نیس آخه چرا یه سری از مردا انقدر فرهنگشون پایینه؟ 37 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ باید میزدی تو دهنش :w00: کل امروز بعداز ظهر اعصابم ازین خورد بود که چرا باهاش بدتر برخورد نکردم تا حساب کار دستش بیاد 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ اوه.این که چیزی نیست. من یکبار تو تاکسی جلو نشسته بودم عقب هم دو تا دختر نشسته بودن. یک دختر اومد بهم گفت بی زحمت برو عقب من می خوام جلو بشینم. فرهنگ که ربطی به خانوم و آقا بودن نداره. 13 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ اوه.این که چیزی نیست. من یکبار تو تاکسی جلو نشسته بودم عقب هم دو تا دختر نشسته بودن. یک دختر اومد بهم گفت بی زحمت برو عقب من می خوام جلو بشینم. فرهنگ که ربطی به خانوم و آقا بودن نداره. خب شده بهم گفتن برو پشت بشین البته درصورتیکه پشت زن باشه و منم رفتم اما این واقعا اعصابمو به هم ریخت مرتیکه سن پدر منو داشته 3 لینک به دیدگاه
lady architect 5358 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ اوه.این که چیزی نیست. من یکبار تو تاکسی جلو نشسته بودم عقب هم دو تا دختر نشسته بودن. یک دختر اومد بهم گفت بی زحمت برو عقب من می خوام جلو بشینم. فرهنگ که ربطی به خانوم و آقا بودن نداره. :jawdrop: 4 لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ چرا یه سری از مردا انقدر بی فرهنگن؟ بی فرهنگی که مرد و زن نداره باید میگفتی چرا یه سری از مردم این قد بی فرهنگن!!!! آدمِ بووووووووق.... همه جا پیدا میشه سعی کن اهمیت ندی!!! 13 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ دوست عزیز مشکلات انقدر مردم رو احاطه کرده که اصلا توجهی به رفتار و اعمال خودشون یا دیگران و پیامدهای اون ندارن. نمیخوام بدرفتاری و بی ادبی این آقا رو توجیه کنم ولی قبول کنید که هر انسانی یه ظرفیتی داره و از یه آدم تحت فشار نمیشه خیلی انتظار داشت. شاید همین آقا بعدا در خلوت خودش متوجه اشباهش شده و از این کار نادمه. شاید انقدر درگیری فکری داره که حتی یادش هم نمیاد که چنین کاری کرده. گاهی اوقات به دلیل مشغله فکری خود من هم به اطرافم بی توجهی میکنم. بعضی وقتا خودم متوجه میشم و عذرخواهی میکنم ولی بعضی وقتا دیگران باید منو از اشتباهاتم آگاه کنم تا در صدد جبران اقدام کنم. مثلا همین چند ساعت پیش یه نفر کنار من بود. داشت باهام به اصطلاح چاق سلامتی میکرد ولی من انقدر درگیر کارم بودم هیچ توجهی بهش نکردم. بلند شد بدون خدافظی رفت. از بسته شدن صدای در متوجه رفتنش شدم. تازه فهمیدم که داشت با من حرف میزد ولی هم توجه نکردم. شاید سوالاتی رو هم ازم پرسید ولی من چون حواسم نبود یادم نمیاد. خوب من نمیخواستم ناراحتش کنم و واقعا دست خودم نبود ولی اتفاق افتاد. همینطور ممکنه یک نفر گاها انقدر فکرش مشغول باشه که یه چیزی از دهنش بیرون بپره و حتی خودشم بعدا یادش نیاد که چیکار کرده. بیخیال. سعی کن تو قلبت ببخشیش. چون اینطوری عمیقا احساس بهتری پیدا میکنی. 15 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ یه بارم پارسال بود فک کنم تو پیاده رو داشتم میرفتم خیلی هم شلوغ بود یه خانوم چادری جلوم بود یهو واستاد بعد من پام خورد چادرش کثیف شد بعد گفتم تورو خدا ببخشید خیلی جدی گفت نمیبخشم! منم هنگ کردم 11 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ دوست عزیز مشکلات انقدر مردم رو احاطه کرده که اصلا توجهی به رفتار و اعمال خودشون یا دیگران و پیامدهای اون ندارن.نمیخوام بدرفتاری و بی ادبی این آقا رو توجیه کنم ولی قبول کنید که هر انسانی یه ظرفیتی داره و از یه آدم تحت فشار نمیشه خیلی انتظار داشت. شاید همین آقا بعدا در خلوت خودش متوجه اشباهش شده و از این کار نادمه. شاید انقدر درگیری فکری داره که حتی یادش هم نمیاد که چنین کاری کرده. گاهی اوقات به دلیل مشغله فکری خود من هم به اطرافم بی توجهی میکنم. بعضی وقتا خودم متوجه میشم و عذرخواهی میکنم ولی بعضی وقتا دیگران باید منو از اشتباهاتم آگاه کنم تا در صدد جبران اقدام کنم. مثلا همین چند ساعت پیش یه نفر کنار من بود. داشت باهام به اصطلاح چاق سلامتی میکرد ولی من انقدر درگیر کارم بودم هیچ توجهی بهش نکردم. بلند شد بدون خدافظی رفت. از بسته شدن صدای در متوجه رفتنش شدم. تازه فهمیدم که داشت با من حرف میزد ولی هم توجه نکردم. شاید سوالاتی رو هم ازم پرسید ولی من چون حواسم نبود یادم نمیاد. خوب من نمیخواستم ناراحتش کنم و واقعا دست خودم نبود ولی اتفاق افتاد. همینطور ممکنه یک نفر گاها انقدر فکرش مشغول باشه که یه چیزی از دهنش بیرون بپره و حتی خودشم بعدا یادش نیاد که چیکار کرده. بیخیال. سعی کن تو قلبت ببخشیش. چون اینطوری عمیقا احساس بهتری پیدا میکنی. سخته ......... 2 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ سخته ......... آره میدونم. ولی بهتر از اینه که تو قلبت تخم کینه رو بکاری. وقتی ببخشیش از فکرش راحت میشی. ولی تا وقتی که ازش کینه به دل بگیری تنها چیزی که عایدت میشه یه حس بدی داری از این بابت که حقوقت تضییع شده و نتونستی ازش دفاع کنی. همین باعث رنجش خاطرت میشه. به قول معروف بندازش دور. اونطرف احتمالا داره عذاب وجدانش رو حمل میکنه. ولی شما قطعا داری کینه حمل میکنی. جفتش هم باعث میشه اعصاب آدم بهم بریزه. پس دور بریزش و فراموشش کن تا راحت شی. 7 لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ یه بارم پارسال بود فک کنم تو پیاده رو داشتم میرفتم خیلی هم شلوغ بود یه خانوم چادری جلوم بود یهو واستاد بعد من پام خورد چادرش کثیف شد بعد گفتم تورو خدا ببخشید خیلی جدی گفت نمیبخشم! منم هنگ کردم چقد سخت میگیری... عادت نکردی به مردممون؟؟ اگه من سفره دلمو وا کنم برات که در میری!!!! 5 لینک به دیدگاه
::: شیـــما ::: 6955 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ منم چن وقت پیش میخواستم سوار تاکسی بشم جلو ک پر بود عقب پشت راننده ی دختره بود این طرفم ی آقاهه میخواستم سوار شم راننده گفت از اون در ( جایی ک دختره بود ) سوار شو راحت تره تا درو باز کردم دختره برگشت گفت وااااا من زودتر سوار شدم من باید سمت پنجره بشینم ب قیافش ک میخورد 23-4 سنش باشه اینو گفت موندم واقعن 11 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ بعضی وقتا تو پیاده رو حواستو که خوب جمع کنی یه حرفای رکیکی از خانما میشنوی که واقعا خجالت زده میشی که این خانم.بی فرهنگی زن و مرد نمیشناسه. به نظرم همین که جوابشو ندادی کار درستی کردی.اگه جوابشو میدادی مثل اون بودی. ولی من معمولا اینجور مواقع به طرفم فقط میگم تاسف... 12 لینک به دیدگاه
terajedi21 2134 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ فشارات اجتماعی رو کی میتونه تحمل کنه!عقده و دق دلی در بعضی افراد به اوج رسیده هرجا هستن مثل اژدها از دهنشون شعله اتش میاد بیرون!طرز صحبت کردن اگر محترمانه باشه سو استفاده می کنن اگر چیزی نگی میگن عاجز!اگرم دعوا کنی چند تا انگ بهت میبندن من نمی دونم تو این جامعه چطور نفس بکشیم:w00:. 4 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ وااااااااااا چه مثالیایی زدین ملت چقد داغونن 7 لینک به دیدگاه
Fakur 9754 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ بعد مرده گفت من اول اومدم الکی زر زر نکنمنو میگی داشتم آتیش میگرفتم از ماشین پیاده شدم بهش گفتم مرتیکه ی بی ادب گاهی وقتا ما یادمون میره که تو یه کشور جهان سومی زندگی میکنیم. ایشون بی ادبی کرده و شما هم بهش گفتید مرتیکه بی ادب. در ضمن زندگی در این اجتماع ایجاب میکنه که تا این حد نازک تارنجی نباشیم. باید واقعیت ها رو قبول کرد. فاصله فرهنگی بین مردم خیلی هم زیاد نیست که نشه تحملش کرد. ببخشید که نظرم رو رک و راست عرض کردم. 7 لینک به دیدگاه
vahid88 9651 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ نمی دونم چرا ولی بعضی از مردم همیشه به اندازه ای که می فهمن حرف میزنن نه به اندازه ای عقل و شعور جامعه ایجاب می کنه. در چنین شرایطی بی خیال شدن بهترین کاری هست که میشه انجام داد در غیر اینصورت با اون فرد هیچ فرق نخواهیم داشت اگه باهاش دهن به دهن بشیم. من همین دیروز بعداز ظهر که رفتم بیرون خسته هم بودم همین طور که تو پیاده رو راه میرفتم اکثرا بهم تنه میزدن زن و مرد هم فرق نمی کرد. اول فک کردم مشکل از راه رفتن منه بعد دیدم نه امروز واقعا مردم یه چیزیشون شده من هم بی خیال شدم بر گشتم. حتی یه نفرهم از برخوردشون به من معذرت خواهی نکرد. 6 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ اولا به مردم و زن بودن ربطی نداره... آدم بی فرهنگ و بی ادب همه جا پیدا میشه... همیشه... نه فقط در ایران... در همه جای جهان... منم هزار بار شده از این مسائل برام پیش اومده... ولی خوب من هرگز نمیتونم (اصلا بلد نیستم) خودم رو تا این حد پایین بیارم که مثل خودشون باهاشون حرف بزنم... من چیزهایی دیدم و شنیدم که اگر براتون تعریف کنم شاخ در میارید... ولی خوب اون به شما اون حرف رو زده شما هم بهش گفتید مرتیکه ی بی ادب... زیاد هم محترمانه با این موجود برخورد نکردید... 10 لینک به دیدگاه
alborzrad 2116 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۰ یادمه زمانی از روزهای خوش زندگی که دررد سری جز کلاس رفتن نداشتم و فارغ از همه دردسرای زندگی بودم ،شرایطی پیش اومد که مدت 2 ماه نتونستم با خونه تماس بگیرم و مادرمو از احوال خودم باخبر کنم ! بعد 2 ماه از تلفن خونه دانشجویی زنگ زدم خانه تا مادرم صدامو شنید شروع به گریه کرد و بعدش یهو تلفن به طور کلی قط شد ×! هر چی سعی کردم تل درست نشد ! مجبور شدم از تلفن کارتی سر خیابون استفاده کنم ، نمیدونم چطور اون مسافتو طی کردم ، اونقدر عصابی و نگران بودم ، هزار جور فکر ترسناک از ذهنم عبور کرد ، که خدایا چه اتفاقی افتاده که مادرم پشت خط اونطور گریه کرده! زمانی که سر کوچه رسیدم یه خانوم گدا پیلم شد (به معنای واقعی) هر چی گفتم خانوم کیفم همراه نیست باو نکرد از اونجا که خانم مسنی بود شروع به غرغر کرد ! منم که حالت طبیعی تو اون لحظه نداشتم هر چی از دهنم در اومد بهش گفتم (زنیکه ................... برو گم..................... کثا............ و خیلی کلمات رکیک دیگه !) وقتی به خودم اومدم از خودم بدم اومد که چرا منی که همیشه سعی کردم خویشتن دار باشم اونطور برخورد کردم !! آره عزیزم گاهی شرایط سبب میشه یه مرد (انسان) بی فرهنگ بشه و من اونجا فهمیدم که یه بی فرهنگم که نتونستم خویشتن دار باشم ! یه استادی می گفت judgement the fact داشته باشن نه اینکه judgement the valu پشت یه عکس العمل دنیای از حوادث وجود داره! که ماها فقط یه آن شو میبینم که اون عکس العمل اتفاق افتاده امیدارم منو بخشیده باشه و درکم کرده باشه !ف که گمونم محال باشه 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده