رفتن به مطلب

چرا یه سری از مردا انقدر بی فرهنگن؟


ارسال های توصیه شده

امروز اومدم تاکسی سوار شم دیدم دوتا پسر با یه مرده حدودا50ساله منتظرن تا یکی دیگه بیادو تاکسی حرکت کنه

منم که دیدم 3تا مردن گفتم برم جلو بشینم.رفتم که نشستم یهو مرده که 50 سالش بود بهم گفت من میخواستم جلو بشینم(انگاری بچه کوچولو باشه)منم گفتم ببخشید دیدم 3تا مردین ترجیح دادم جلو بشینم

بعد مرده گفت من اول اومدم الکی زر زر نکن

منو میگی داشتم آتیش میگرفتم از ماشین پیاده شدم بهش گفتم مرتیکه ی بی ادب:w000: و ترجیح دادم پیاده برم تا با اون بی ادب همراه شم

ولی ایکاش زمان به عقب برمیگشت و هرچی میتونستم بارش میکردم من اصلا هول شده بودم واقعا این باید طرز حرف زدنه یه مرده 50 ساله باشه؟مردم ادب و احترام حالیشون نیس

آخه چرا یه سری از مردا انقدر فرهنگشون پایینه؟

  • Like 37
لینک به دیدگاه
باید میزدی تو دهنش :w00:

کل امروز بعداز ظهر اعصابم ازین خورد بود که چرا باهاش بدتر برخورد نکردم تا حساب کار دستش بیاد

  • Like 6
لینک به دیدگاه

اوه.این که چیزی نیست. :ws52:

من یکبار تو تاکسی جلو نشسته بودم عقب هم دو تا دختر نشسته بودن.

یک دختر اومد بهم گفت بی زحمت برو عقب من می خوام جلو بشینم. :banel_smiley_4:

فرهنگ که ربطی به خانوم و آقا بودن نداره.

  • Like 13
لینک به دیدگاه
اوه.این که چیزی نیست. :ws52:

من یکبار تو تاکسی جلو نشسته بودم عقب هم دو تا دختر نشسته بودن.

یک دختر اومد بهم گفت بی زحمت برو عقب من می خوام جلو بشینم. :banel_smiley_4:

فرهنگ که ربطی به خانوم و آقا بودن نداره.

خب شده بهم گفتن برو پشت بشین البته درصورتیکه پشت زن باشه و منم رفتم اما این واقعا اعصابمو به هم ریخت مرتیکه سن پدر منو داشته

  • Like 3
لینک به دیدگاه
اوه.این که چیزی نیست. :ws52:

من یکبار تو تاکسی جلو نشسته بودم عقب هم دو تا دختر نشسته بودن.

یک دختر اومد بهم گفت بی زحمت برو عقب من می خوام جلو بشینم. :banel_smiley_4:

فرهنگ که ربطی به خانوم و آقا بودن نداره.

 

:jawdrop:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
چرا یه سری از مردا انقدر بی فرهنگن؟

 

بی فرهنگی که مرد و زن نداره

باید میگفتی چرا یه سری از مردم این قد بی فرهنگن!!!!

آدمِ بووووووووق.... همه جا پیدا میشه سعی کن اهمیت ندی!!!

  • Like 13
لینک به دیدگاه

دوست عزیز مشکلات انقدر مردم رو احاطه کرده که اصلا توجهی به رفتار و اعمال خودشون یا دیگران و پیامدهای اون ندارن.

نمیخوام بدرفتاری و بی ادبی این آقا رو توجیه کنم ولی قبول کنید که هر انسانی یه ظرفیتی داره و از یه آدم تحت فشار نمیشه خیلی انتظار داشت. شاید همین آقا بعدا در خلوت خودش متوجه اشباهش شده و از این کار نادمه. شاید انقدر درگیری فکری داره که حتی یادش هم نمیاد که چنین کاری کرده.

 

گاهی اوقات به دلیل مشغله فکری خود من هم به اطرافم بی توجهی میکنم. بعضی وقتا خودم متوجه میشم و عذرخواهی میکنم ولی بعضی وقتا دیگران باید منو از اشتباهاتم آگاه کنم تا در صدد جبران اقدام کنم. مثلا همین چند ساعت پیش یه نفر کنار من بود. داشت باهام به اصطلاح چاق سلامتی میکرد ولی من انقدر درگیر کارم بودم هیچ توجهی بهش نکردم. بلند شد بدون خدافظی رفت. از بسته شدن صدای در متوجه رفتنش شدم. تازه فهمیدم که داشت با من حرف میزد ولی هم توجه نکردم. شاید سوالاتی رو هم ازم پرسید ولی من چون حواسم نبود یادم نمیاد. خوب من نمیخواستم ناراحتش کنم و واقعا دست خودم نبود ولی اتفاق افتاد. همینطور ممکنه یک نفر گاها انقدر فکرش مشغول باشه که یه چیزی از دهنش بیرون بپره و حتی خودشم بعدا یادش نیاد که چیکار کرده.

 

بیخیال. سعی کن تو قلبت ببخشیش. چون اینطوری عمیقا احساس بهتری پیدا میکنی. :icon_gol:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

یه بارم پارسال بود فک کنم تو پیاده رو داشتم میرفتم خیلی هم شلوغ بود یه خانوم چادری جلوم بود یهو واستاد بعد من پام خورد چادرش کثیف شد بعد گفتم تورو خدا ببخشید خیلی جدی گفت نمیبخشم! منم هنگ کردم

  • Like 11
لینک به دیدگاه
دوست عزیز مشکلات انقدر مردم رو احاطه کرده که اصلا توجهی به رفتار و اعمال خودشون یا دیگران و پیامدهای اون ندارن.

نمیخوام بدرفتاری و بی ادبی این آقا رو توجیه کنم ولی قبول کنید که هر انسانی یه ظرفیتی داره و از یه آدم تحت فشار نمیشه خیلی انتظار داشت. شاید همین آقا بعدا در خلوت خودش متوجه اشباهش شده و از این کار نادمه. شاید انقدر درگیری فکری داره که حتی یادش هم نمیاد که چنین کاری کرده.

 

گاهی اوقات به دلیل مشغله فکری خود من هم به اطرافم بی توجهی میکنم. بعضی وقتا خودم متوجه میشم و عذرخواهی میکنم ولی بعضی وقتا دیگران باید منو از اشتباهاتم آگاه کنم تا در صدد جبران اقدام کنم. مثلا همین چند ساعت پیش یه نفر کنار من بود. داشت باهام به اصطلاح چاق سلامتی میکرد ولی من انقدر درگیر کارم بودم هیچ توجهی بهش نکردم. بلند شد بدون خدافظی رفت. از بسته شدن صدای در متوجه رفتنش شدم. تازه فهمیدم که داشت با من حرف میزد ولی هم توجه نکردم. شاید سوالاتی رو هم ازم پرسید ولی من چون حواسم نبود یادم نمیاد. خوب من نمیخواستم ناراحتش کنم و واقعا دست خودم نبود ولی اتفاق افتاد. همینطور ممکنه یک نفر گاها انقدر فکرش مشغول باشه که یه چیزی از دهنش بیرون بپره و حتی خودشم بعدا یادش نیاد که چیکار کرده.

 

بیخیال. سعی کن تو قلبت ببخشیش. چون اینطوری عمیقا احساس بهتری پیدا میکنی. :icon_gol:

سخته .........

  • Like 2
لینک به دیدگاه
سخته .........

 

آره میدونم. ولی بهتر از اینه که تو قلبت تخم کینه رو بکاری. وقتی ببخشیش از فکرش راحت میشی. ولی تا وقتی که ازش کینه به دل بگیری تنها چیزی که عایدت میشه یه حس بدی داری از این بابت که حقوقت تضییع شده و نتونستی ازش دفاع کنی. همین باعث رنجش خاطرت میشه. به قول معروف بندازش دور. اونطرف احتمالا داره عذاب وجدانش رو حمل میکنه. ولی شما قطعا داری کینه حمل میکنی. جفتش هم باعث میشه اعصاب آدم بهم بریزه. پس دور بریزش و فراموشش کن تا راحت شی.

  • Like 7
لینک به دیدگاه
یه بارم پارسال بود فک کنم تو پیاده رو داشتم میرفتم خیلی هم شلوغ بود یه خانوم چادری جلوم بود یهو واستاد بعد من پام خورد چادرش کثیف شد بعد گفتم تورو خدا ببخشید خیلی جدی گفت نمیبخشم! منم هنگ کردم

 

 

چقد سخت میگیری... عادت نکردی به مردممون؟؟ اگه من سفره دلمو وا کنم برات که در میری!!!! :ws3:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

منم چن وقت پیش میخواستم سوار تاکسی بشم جلو ک پر بود عقب پشت راننده ی دختره بود این طرفم ی آقاهه

میخواستم سوار شم راننده گفت از اون در ( جایی ک دختره بود ) سوار شو راحت تره

تا درو باز کردم دختره برگشت گفت وااااا من زودتر سوار شدم من باید سمت پنجره بشینم :w58: ب قیافش ک میخورد 23-4 سنش باشه اینو گفت موندم واقعن :hanghead:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

بعضی وقتا تو پیاده رو حواستو که خوب جمع کنی یه حرفای رکیکی از خانما میشنوی که واقعا خجالت زده میشی که این خانم.بی فرهنگی زن و مرد نمیشناسه.

 

به نظرم همین که جوابشو ندادی کار درستی کردی.اگه جوابشو میدادی مثل اون بودی.

 

 

ولی من معمولا اینجور مواقع به طرفم فقط میگم تاسف...

  • Like 12
لینک به دیدگاه

فشارات اجتماعی رو کی میتونه تحمل کنه!عقده و دق دلی در بعضی افراد به اوج رسیده هرجا هستن مثل اژدها از دهنشون شعله اتش میاد بیرون!طرز صحبت کردن اگر محترمانه باشه سو استفاده می کنن اگر چیزی نگی میگن عاجز!اگرم دعوا کنی چند تا انگ بهت میبندن من نمی دونم تو این جامعه چطور نفس بکشیم:w00:.

  • Like 4
لینک به دیدگاه
بعد مرده گفت من اول اومدم الکی زر زر نکن

منو میگی داشتم آتیش میگرفتم از ماشین پیاده شدم بهش گفتم مرتیکه ی بی ادب:w000:

 

گاهی وقتا ما یادمون میره که تو یه کشور جهان سومی زندگی میکنیم.

ایشون بی ادبی کرده و شما هم بهش گفتید مرتیکه بی ادب.

در ضمن زندگی در این اجتماع ایجاب میکنه که تا این حد نازک تارنجی نباشیم. باید واقعیت ها رو قبول کرد. فاصله فرهنگی بین مردم خیلی هم زیاد نیست که نشه تحملش کرد. ببخشید که نظرم رو رک و راست عرض کردم. :icon_gol:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

نمی دونم چرا ولی بعضی از مردم همیشه به اندازه ای که می فهمن حرف میزنن نه به اندازه ای عقل و شعور جامعه ایجاب می کنه.

در چنین شرایطی بی خیال شدن بهترین کاری هست که میشه انجام داد در غیر اینصورت با اون فرد هیچ فرق نخواهیم داشت اگه باهاش دهن به دهن بشیم.

 

من همین دیروز بعداز ظهر که رفتم بیرون خسته هم بودم همین طور که تو پیاده رو راه میرفتم اکثرا بهم تنه میزدن زن و مرد هم فرق نمی کرد.

اول فک کردم مشکل از راه رفتن منه بعد دیدم نه امروز واقعا مردم یه چیزیشون شده من هم بی خیال شدم بر گشتم.

حتی یه نفرهم از برخوردشون به من معذرت خواهی نکرد.:banel_smiley_4:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

اولا به مردم و زن بودن ربطی نداره... آدم بی فرهنگ و بی ادب همه جا پیدا میشه... همیشه... نه فقط در ایران... در همه جای جهان...

 

منم هزار بار شده از این مسائل برام پیش اومده... ولی خوب من هرگز نمیتونم (اصلا بلد نیستم) خودم رو تا این حد پایین بیارم که مثل خودشون باهاشون حرف بزنم...

من چیزهایی دیدم و شنیدم که اگر براتون تعریف کنم شاخ در میارید...

 

ولی خوب اون به شما اون حرف رو زده شما هم بهش گفتید مرتیکه ی بی ادب... زیاد هم محترمانه با این موجود برخورد نکردید...

  • Like 10
لینک به دیدگاه

یادمه زمانی از روزهای خوش زندگی که دررد سری جز کلاس رفتن نداشتم و فارغ از همه دردسرای زندگی بودم ،شرایطی پیش اومد که مدت 2 ماه نتونستم با خونه تماس بگیرم و مادرمو از احوال خودم باخبر کنم !

 

بعد 2 ماه از تلفن خونه دانشجویی زنگ زدم خانه تا مادرم صدامو شنید شروع به گریه کرد و بعدش یهو تلفن به طور کلی قط شد ×! هر چی سعی کردم تل درست نشد ! مجبور شدم از تلفن کارتی سر خیابون استفاده کنم ، نمیدونم چطور اون مسافتو طی کردم ، اونقدر عصابی و نگران بودم ، هزار جور فکر ترسناک از ذهنم عبور کرد ، که خدایا چه اتفاقی افتاده که مادرم پشت خط اونطور گریه کرده!

 

زمانی که سر کوچه رسیدم یه خانوم گدا پیلم شد (به معنای واقعی) هر چی گفتم خانوم کیفم همراه نیست باو نکرد از اونجا که خانم مسنی بود شروع به غرغر کرد ! منم که حالت طبیعی تو اون لحظه نداشتم هر چی از دهنم در اومد بهش گفتم (زنیکه ................... برو گم..................... کثا............ و خیلی کلمات رکیک دیگه !)

 

وقتی به خودم اومدم از خودم بدم اومد که چرا منی که همیشه سعی کردم خویشتن دار باشم اونطور برخورد کردم !!

آره عزیزم گاهی شرایط سبب میشه یه مرد (انسان) بی فرهنگ بشه و من اونجا فهمیدم که یه بی فرهنگم که نتونستم خویشتن دار باشم !

یه استادی می گفت judgement the fact داشته باشن نه اینکه judgement the valu

 

 

پشت یه عکس العمل دنیای از حوادث وجود داره! که ماها فقط یه آن شو میبینم که اون عکس العمل اتفاق افتاده

امیدارم منو بخشیده باشه و درکم کرده باشه !ف که گمونم محال باشه

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...