رفتن به مطلب

دفتر اعترافات!!


ارسال های توصیه شده

:w821:چه تابيك خوبيه اينجا:w821:

من خيلي گناه كردم ...قورباغه و حلزون تشريح كردم كلي عذاب وجدان دارم ...

يهقورباغه رو با اينكه با كلروفرم بي هوشش كرده بودم ولي وقتي شكمشو باز كردم قلب نازنينش همينجوري ميزد:w821:

لینک به دیدگاه

كلاس چهارم بودم كل سال من نماينده كلاس بودم كليد كمد خانوم معلممون دست من بود زنه سوالاش اون تو بود منم ميرفتم ميخوندم هي رديف هم 20 ميشدم :Ghelyon:

لینک به دیدگاه

تقریبا 10-11 ساله بودم با دختر دایی و دختر خالم مزاحم همسایه ها میشدیم :hanghead:..... زنگ در خونه رو میزدیم وفرار میکردیم

 

من که از بقیه سریعتر میدویدم مسول زنگ زدن میشدم :icon_pf (34):همیشه سرظهر که همه خواب بودن این کارو میکردیم :ws44:

لینک به دیدگاه

منم در کودکی زنگ خونه ها رو می زدم بعد در می رفتم.... :hrqr6zeqheyjho1f9mx

 

سر امتحانات تقلب می کردم....

 

خالی می بستم و یه ملت رو اسکول می کردم....

 

همش بابام می گفت پفک نخور منم یواشکی می خریدم می خوردم.....

 

من پروندم سیاهه بهتره از این بیشتر نگم که ...... :hanghead:

لینک به دیدگاه
منم در کودکی زنگ خونه ها رو می زدم بعد در می رفتم.... :hrqr6zeqheyjho1f9mx

 

سر امتحانات تقلب می کردم....

 

خالی می بستم و یه ملت رو اسکول می کردم....

 

همش بابام می گفت پفک نخور منم یواشکی می خریدم می خوردم.....

 

من پروندم سیاهه بهتره از این بیشتر نگم که ...... :hanghead:

تقلب که عذاب وجدان نداره..:persiana__hahaha:

لینک به دیدگاه
آره زنده موند خیلی جون داشت:persiana__hahaha:

کار به اورژانس کشید.....:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

خلاصه بعد کلی تعهد و اینا تو راه برگشت تو اتوبوس ازین کیسه های بد بو رو شب زدم تو اتوبوس 3 تا بستشو با هم زدم 1 ساعت وایسادیم وسط جاده و همه پیاده شدن تا بو بره باید قیافه معاون مدرسه رو میدیدی:w02:

:persiana__hahaha:

میتونم بپرسم نمره انضباط و معدل کلت چند بوده؟

لینک به دیدگاه

مگه اینجا محل اعتراف به گناهان نیست؟پس چرا بعضی‌‌ها شیطونی‌های کوچیک بچگیرو تعریف می‌کنن که واسشون بیشتر خاطرست!!!:ydm47612zsesgift969 خودم که هرچی‌ یادم میاد می‌خوام بنویسم نمیتونم! جرات اعتراف ندارم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 ولی‌ از این شیطونی‌ها زیاد یادم اومد میام پست می‌کنم...

لینک به دیدگاه

اعتراف می کنم 14سالم بودم با رفیقام می رفتیم سیگار می گرفتیم می کشیدم!

 

ولی خدا رو شکر تجربه زندگیم رو زمان خوبی به دست اوردم که دود هیچ ارزش نداره!

 

بعدش یک زنه اومد گفت ای جوون مرگها شما چرا دارین سیگار می کشین! همه در رفتیم!

 

دیگه از اون زمان لب نزدم!

 

خدایا شکرت!

لینک به دیدگاه

6-7سالم بود،یه شب که خونه مامان بزرگم اینا بودیم به دختر عموم که 3 سال ازم کوچیکتره گفتم که دختر عموی واقعی من نیستی.

:w02:بچه چشماش 4 تا شد:w58:،منم شروع کردم توضیح دادن که آره زن عمو اینا تازه عروسی کرده بودن، یه روز زن عمو میره کنار رود خونه لباس بشوره(خونه مامان بزرگم اینا تو یکی از روستاهای شماله) که یهو تو رود خونه یه سبد میبینه که ازش صدای بچه میاد و..........

وای خیلی با حال بود من تعریف می کردم دختر عموم گریه می کرد،

:banel_smiley_4: اما دیدم که داره گندش بالا می گیره بهش گفتم همشو خالی بستم.:hanghead:

:ws3::ws3::ws3::ws3:

لینک به دیدگاه
  • 5 ماه بعد...
مگه اینجا محل اعتراف به گناهان نیست؟پس چرا بعضی‌‌ها شیطونی‌های کوچیک بچگیرو تعریف می‌کنن که واسشون بیشتر خاطرست!!!:ydm47612zsesgift969 خودم که هرچی‌ یادم میاد می‌خوام بنویسم نمیتونم! جرات اعتراف ندارم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 ولی‌ از این شیطونی‌ها زیاد یادم اومد میام پست می‌کنم...

 

 

نگار ما هنو منتظر پست های شوما هستیم :ws3:

لینک به دیدگاه

منم یه بار بعد از فیلم بروسلی جو گیر شدم در حد بنز :ws28:

حدودا 7-6 سالم بود که حرکت ضربه مرگباربروسلی رو روی خواهرم که 1سال ازم کوچیکتره انجام دادم :ws3:

نتیجه شد ناک اوت شدن خواهرم با یه دسته شکسته:hanghead:

و فرار 2 ساعته من دور خونه از ترس مامانم:icon_redface:

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...