RAPUNZEL 10430 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ :w821:چه تابيك خوبيه اينجا:w821: من خيلي گناه كردم ...قورباغه و حلزون تشريح كردم كلي عذاب وجدان دارم ... يهقورباغه رو با اينكه با كلروفرم بي هوشش كرده بودم ولي وقتي شكمشو باز كردم قلب نازنينش همينجوري ميزد:w821: لینک به دیدگاه
RAPUNZEL 10430 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ يادش بخير ازين آلوچه هاي غير بهداشتي ميخريدم مامانم دعوام ميكرد ميگفت نخور منم يواشكي ميرفتم ميخريدم ميخوردم لینک به دیدگاه
RAPUNZEL 10430 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ كلاس چهارم بودم كل سال من نماينده كلاس بودم كليد كمد خانوم معلممون دست من بود زنه سوالاش اون تو بود منم ميرفتم ميخوندم هي رديف هم 20 ميشدم :Ghelyon: لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ بابام واسم تفنگ بادی ساچمه ای خریده بود منم باهاش هر چی گنجشک میدیدم میزدمالان پشیمونم یه بار هم به یه کلاغ تیر زدم ولی نمرد دنبالم کرد لینک به دیدگاه
afa 18504 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ تقریبا 10-11 ساله بودم با دختر دایی و دختر خالم مزاحم همسایه ها میشدیم ..... زنگ در خونه رو میزدیم وفرار میکردیم من که از بقیه سریعتر میدویدم مسول زنگ زدن میشدم :icon_pf (34):همیشه سرظهر که همه خواب بودن این کارو میکردیم لینک به دیدگاه
felorans666 12046 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ منم در کودکی زنگ خونه ها رو می زدم بعد در می رفتم.... :hrqr6zeqheyjho1f9mx سر امتحانات تقلب می کردم.... خالی می بستم و یه ملت رو اسکول می کردم.... همش بابام می گفت پفک نخور منم یواشکی می خریدم می خوردم..... من پروندم سیاهه بهتره از این بیشتر نگم که ...... لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ منم در کودکی زنگ خونه ها رو می زدم بعد در می رفتم.... :hrqr6zeqheyjho1f9mx سر امتحانات تقلب می کردم.... خالی می بستم و یه ملت رو اسکول می کردم.... همش بابام می گفت پفک نخور منم یواشکی می خریدم می خوردم..... من پروندم سیاهه بهتره از این بیشتر نگم که ...... تقلب که عذاب وجدان نداره..:persiana__hahaha: لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ آره زنده موند خیلی جون داشت:persiana__hahaha:کار به اورژانس کشید.....:5c6ipag2mnshmsf5ju3 خلاصه بعد کلی تعهد و اینا تو راه برگشت تو اتوبوس ازین کیسه های بد بو رو شب زدم تو اتوبوس 3 تا بستشو با هم زدم 1 ساعت وایسادیم وسط جاده و همه پیاده شدن تا بو بره باید قیافه معاون مدرسه رو میدیدی :persiana__hahaha: میتونم بپرسم نمره انضباط و معدل کلت چند بوده؟ لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ :persiana__hahaha:میتونم بپرسم نمره انضباط و معدل کلت چند بوده؟ انضباطم بیست بود معدلمم تا دبیرستان بیست بود ولی از دبیرستان به بعد دور و بر 18 و 17 بود. لینک به دیدگاه
NEGARi 9387 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ مگه اینجا محل اعتراف به گناهان نیست؟پس چرا بعضیها شیطونیهای کوچیک بچگیرو تعریف میکنن که واسشون بیشتر خاطرست!!!:ydm47612zsesgift969 خودم که هرچی یادم میاد میخوام بنویسم نمیتونم! جرات اعتراف ندارم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 ولی از این شیطونیها زیاد یادم اومد میام پست میکنم... لینک به دیدگاه
hamidbala 2844 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۰ اعتراف می کنم 14سالم بودم با رفیقام می رفتیم سیگار می گرفتیم می کشیدم! ولی خدا رو شکر تجربه زندگیم رو زمان خوبی به دست اوردم که دود هیچ ارزش نداره! بعدش یک زنه اومد گفت ای جوون مرگها شما چرا دارین سیگار می کشین! همه در رفتیم! دیگه از اون زمان لب نزدم! خدایا شکرت! لینک به دیدگاه
sipi 923 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۳۹۰ 6-7سالم بود،یه شب که خونه مامان بزرگم اینا بودیم به دختر عموم که 3 سال ازم کوچیکتره گفتم که دختر عموی واقعی من نیستی. بچه چشماش 4 تا شد،منم شروع کردم توضیح دادن که آره زن عمو اینا تازه عروسی کرده بودن، یه روز زن عمو میره کنار رود خونه لباس بشوره(خونه مامان بزرگم اینا تو یکی از روستاهای شماله) که یهو تو رود خونه یه سبد میبینه که ازش صدای بچه میاد و.......... وای خیلی با حال بود من تعریف می کردم دختر عموم گریه می کرد، اما دیدم که داره گندش بالا می گیره بهش گفتم همشو خالی بستم. :ws3::ws3: لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۰ مگه اینجا محل اعتراف به گناهان نیست؟پس چرا بعضیها شیطونیهای کوچیک بچگیرو تعریف میکنن که واسشون بیشتر خاطرست!!!:ydm47612zsesgift969 خودم که هرچی یادم میاد میخوام بنویسم نمیتونم! جرات اعتراف ندارم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 ولی از این شیطونیها زیاد یادم اومد میام پست میکنم... نگار ما هنو منتظر پست های شوما هستیم لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۰ منم یه بار بعد از فیلم بروسلی جو گیر شدم در حد بنز حدودا 7-6 سالم بود که حرکت ضربه مرگباربروسلی رو روی خواهرم که 1سال ازم کوچیکتره انجام دادم نتیجه شد ناک اوت شدن خواهرم با یه دسته شکسته و فرار 2 ساعته من دور خونه از ترس مامانم لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده