رفتن به مطلب

بوسه و سیلی


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

بــــوســه و ســـیـــلی

ژنرال و ستوان جوان زیردستش سوار قطار شدند.

تنها صندلی های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود.

ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند.

قطار راه افتاد و وارد تونلی شد.

حدود ده ثانیه تاریکی محض بود.

در آن لحظات سکوت، کسانی که در کوپه بودند 2 چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی

هریک از افرادی که در کوپه بودند از اتفاقی که افتاده بود تعبیر خودش را داشت

 

خانم جوان در دل گفت : از اینکه ستوان مرا بوسید خوشحال شدم اما از اینکه مادربزرگم او را کتک زد خیلی خجالت کشیدم

 

مادربزرگ به خود گفت : از اینکه آن جوانک نوه ام را بوسید کفرم درامد اما افتخار میکنم که نوه ام جرات تلافی کردن داشت

 

ژنرال آنجا نشسته بود و فکر کرد ستوان جسارت زیادی نشان داد که آن دختر را بوسید اما چرا اشتباهی من سیلی خوردم

 

ستوان تنها کسی بود که میدانست واقعا چه اتفاقی افتاده است.

در آن لحظات تاریکی او فرصت را غنیمت شمرده که دختر زیبا را ببوسد و به زنرال سیلی بزند

زندگی کوپه قطاری است و ما انسانها مسافران آن.

هرکدام از ما آنچه را می بینم و می شنویم بر اساس پیش فرضها و حدسیات و معتقدات خود ارزیابی و معنی می کنیم.

غافل از اینکه ممکن است برداشت ما از واقعیت منطبق بر آن نباشد.

ما میگوییم حقیقت را دوست داریم

اما اغلب چیزهایی را که دوست داریم، حقیقت می نامیم.

  • Like 31
ارسال شده در

ما میگوییم حقیقت را دوست داریم

اما اغلب چیزهایی را که دوست داریم، حقیقت می نامیم.

 

:flowerysmile:

  • Like 4
ارسال شده در
11192_gholi2.gif
  • Like 5
ارسال شده در

خداییش خیلی از ما نمیدونمیم کی خیر مون رو میخواد کی نه البته به داستن ربطی نداشت:icon_redface:

  • Like 5
ارسال شده در

ستوان دختره رو بوس کرده و به ژنرال سیلی زده و کسی هم نفهمیده... مملکته داریم؟؟!

 

ها؟؟ چی گفتم؟ آهاان اینو نباید اینجا میگفتم! :icon_redface:

  • Like 5
  • 3 سال بعد...
ارسال شده در

اين خيلي قشنگ بود.. گفتم بياد بالا...

  • Like 2
ارسال شده در

ما میگوییم حقیقت را دوست داریم

اما اغلب چیزهایی را که دوست داریم، حقیقت می نامیم.

این جمله معرکه بود:icon_gol:

  • Like 3
ارسال شده در

دقیقاااااااااا

  • Like 3
ارسال شده در

همه اصل ماجرا رو ول کردن ها

خلاصش میشه اگر جای شلوغی بودی و برق رفت و تاریک شد اونی رو ک دوست داری بماچ:w58::ws28:

این میشه دید مثبت و پند گرفتن از داستان:w02:

  • Like 4
ارسال شده در
همه اصل ماجرا رو ول کردن ها

خلاصش میشه اگر جای شلوغی بودی و برق رفت و تاریک شد اونی رو ک دوست داری بماچ:w58::ws28:

این میشه دید مثبت و پند گرفتن از داستان:w02:

آهان ممنون از تحلیل خوبت:vahidrk:

  • Like 2
ارسال شده در
آهان ممنون از تحلیل خوبت:vahidrk:

 

اصلا همتون منفی نگرید:icon_razz:

  • Like 2
ارسال شده در

وا اسلاما:icon_pf (34):

  • Like 2
ارسال شده در
همه اصل ماجرا رو ول کردن ها

خلاصش میشه اگر جای شلوغی بودی و برق رفت و تاریک شد اونی رو ک دوست داری بماچ:w58::ws28:

این میشه دید مثبت و پند گرفتن از داستان:w02:

 

:w58::ws28::whistle:

  • Like 2
ارسال شده در
اصلا همتون منفی نگرید:icon_razz:

 

:a030:

  • Like 2
ارسال شده در
بــــوســه و ســـیـــلی

ژنرال و ستوان جوان زیردستش سوار قطار شدند.

تنها صندلی های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود.

ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند.

قطار راه افتاد و وارد تونلی شد.

حدود ده ثانیه تاریکی محض بود.

در آن لحظات سکوت، کسانی که در کوپه بودند 2 چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی

هریک از افرادی که در کوپه بودند از اتفاقی که افتاده بود تعبیر خودش را داشت

 

خانم جوان در دل گفت : از اینکه ستوان مرا بوسید خوشحال شدم اما از اینکه مادربزرگم او را کتک زد خیلی خجالت کشیدم

 

مادربزرگ به خود گفت : از اینکه آن جوانک نوه ام را بوسید کفرم درامد اما افتخار میکنم که نوه ام جرات تلافی کردن داشت

 

ژنرال آنجا نشسته بود و فکر کرد ستوان جسارت زیادی نشان داد که آن دختر را بوسید اما چرا اشتباهی من سیلی خوردم

 

ستوان تنها کسی بود که میدانست واقعا چه اتفاقی افتاده است.

در آن لحظات تاریکی او فرصت را غنیمت شمرده که دختر زیبا را ببوسد و به زنرال سیلی بزند

زندگی کوپه قطاری است و ما انسانها مسافران آن.

هرکدام از ما آنچه را می بینم و می شنویم بر اساس پیش فرضها و حدسیات و معتقدات خود ارزیابی و معنی می کنیم.

غافل از اینکه ممکن است برداشت ما از واقعیت منطبق بر آن نباشد.

ما میگوییم حقیقت را دوست داریم

اما اغلب چیزهایی را که دوست داریم، حقیقت می نامیم.

 

ولی من اینو این جوری شنیده بودم که ستوان دستش رو بوسیده بود و یه سیلی هم به گوش ژنرال زده بود.:ws3:

وبا خودش کلی کیف کرده بود

  • Like 3
ارسال شده در
ولی من اینو این جوری شنیده بودم که ستوان دستش رو بوسیده بود و یه سیلی هم به گوش ژنرال زده بود.:ws3:

وبا خودش کلی کیف کرده بود

من نیز هم!:ws3:

  • Like 3
ارسال شده در
من نیز هم!:ws3:

هر حقيقتي رو نباس جلو بچه گفت. لابد صلاح نبوده اصل داستان رو برات تعريف كنن:ws3:

  • Like 1
ارسال شده در
هر حقيقتي رو نباس جلو بچه گفت. لابد صلاح نبوده اصل داستان رو برات تعريف كنن:ws3:

شاید اون سروانه خودم بودم...کجا معلوم؟!؟!:ws3:

  • Like 3
ارسال شده در
شاید اون سروانه خودم بودم...کجا معلوم؟!؟!:ws3:

شايدم اون دختر زيبا رو خودت بودي؟!! :w02:

  • Like 1
ارسال شده در
شايدم اون دختر زيبا رو خودت بودي؟!! :w02:

البته خودت خوب میدنی که فوتوشاپم خیلی قویه...

جای همه میتونم خودم رو جا بزنم...

 

ولی اصلیتم رو فراموش نکن...:ws3:

 

اینقدر هم اسپم نده...vahidrk.gif

  • Like 3
×
×
  • اضافه کردن...