ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۰ بــــوســه و ســـیـــلی ژنرال و ستوان جوان زیردستش سوار قطار شدند. تنها صندلی های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود. ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند. قطار راه افتاد و وارد تونلی شد. حدود ده ثانیه تاریکی محض بود. در آن لحظات سکوت، کسانی که در کوپه بودند 2 چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی هریک از افرادی که در کوپه بودند از اتفاقی که افتاده بود تعبیر خودش را داشت خانم جوان در دل گفت : از اینکه ستوان مرا بوسید خوشحال شدم اما از اینکه مادربزرگم او را کتک زد خیلی خجالت کشیدم مادربزرگ به خود گفت : از اینکه آن جوانک نوه ام را بوسید کفرم درامد اما افتخار میکنم که نوه ام جرات تلافی کردن داشت ژنرال آنجا نشسته بود و فکر کرد ستوان جسارت زیادی نشان داد که آن دختر را بوسید اما چرا اشتباهی من سیلی خوردم ستوان تنها کسی بود که میدانست واقعا چه اتفاقی افتاده است. در آن لحظات تاریکی او فرصت را غنیمت شمرده که دختر زیبا را ببوسد و به زنرال سیلی بزند زندگی کوپه قطاری است و ما انسانها مسافران آن. هرکدام از ما آنچه را می بینم و می شنویم بر اساس پیش فرضها و حدسیات و معتقدات خود ارزیابی و معنی می کنیم. غافل از اینکه ممکن است برداشت ما از واقعیت منطبق بر آن نباشد. ما میگوییم حقیقت را دوست داریم اما اغلب چیزهایی را که دوست داریم، حقیقت می نامیم. 31 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۰ ما میگوییم حقیقت را دوست داریم اما اغلب چیزهایی را که دوست داریم، حقیقت می نامیم. :flowerysmile: 4 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۰ خداییش خیلی از ما نمیدونمیم کی خیر مون رو میخواد کی نه البته به داستن ربطی نداشت 5 لینک به دیدگاه
SPEEDY 3334 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 خرداد، ۱۳۹۰ ستوان دختره رو بوس کرده و به ژنرال سیلی زده و کسی هم نفهمیده... مملکته داریم؟؟! ها؟؟ چی گفتم؟ آهاان اینو نباید اینجا میگفتم! 5 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۳ اين خيلي قشنگ بود.. گفتم بياد بالا... 2 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۳ ما میگوییم حقیقت را دوست داریم اما اغلب چیزهایی را که دوست داریم، حقیقت می نامیم. این جمله معرکه بود 3 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۳ همه اصل ماجرا رو ول کردن ها خلاصش میشه اگر جای شلوغی بودی و برق رفت و تاریک شد اونی رو ک دوست داری بماچ این میشه دید مثبت و پند گرفتن از داستان 4 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۳ همه اصل ماجرا رو ول کردن هاخلاصش میشه اگر جای شلوغی بودی و برق رفت و تاریک شد اونی رو ک دوست داری بماچ این میشه دید مثبت و پند گرفتن از داستان آهان ممنون از تحلیل خوبت:vahidrk: 2 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۳ آهان ممنون از تحلیل خوبت:vahidrk: اصلا همتون منفی نگرید:icon_razz: 2 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۳ همه اصل ماجرا رو ول کردن هاخلاصش میشه اگر جای شلوغی بودی و برق رفت و تاریک شد اونی رو ک دوست داری بماچ این میشه دید مثبت و پند گرفتن از داستان 2 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۳ اصلا همتون منفی نگرید:icon_razz: 2 لینک به دیدگاه
pary naz 2414 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۳ بــــوســه و ســـیـــلیژنرال و ستوان جوان زیردستش سوار قطار شدند. تنها صندلی های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود. ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند. قطار راه افتاد و وارد تونلی شد. حدود ده ثانیه تاریکی محض بود. در آن لحظات سکوت، کسانی که در کوپه بودند 2 چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی هریک از افرادی که در کوپه بودند از اتفاقی که افتاده بود تعبیر خودش را داشت خانم جوان در دل گفت : از اینکه ستوان مرا بوسید خوشحال شدم اما از اینکه مادربزرگم او را کتک زد خیلی خجالت کشیدم مادربزرگ به خود گفت : از اینکه آن جوانک نوه ام را بوسید کفرم درامد اما افتخار میکنم که نوه ام جرات تلافی کردن داشت ژنرال آنجا نشسته بود و فکر کرد ستوان جسارت زیادی نشان داد که آن دختر را بوسید اما چرا اشتباهی من سیلی خوردم ستوان تنها کسی بود که میدانست واقعا چه اتفاقی افتاده است. در آن لحظات تاریکی او فرصت را غنیمت شمرده که دختر زیبا را ببوسد و به زنرال سیلی بزند زندگی کوپه قطاری است و ما انسانها مسافران آن. هرکدام از ما آنچه را می بینم و می شنویم بر اساس پیش فرضها و حدسیات و معتقدات خود ارزیابی و معنی می کنیم. غافل از اینکه ممکن است برداشت ما از واقعیت منطبق بر آن نباشد. ما میگوییم حقیقت را دوست داریم اما اغلب چیزهایی را که دوست داریم، حقیقت می نامیم. ولی من اینو این جوری شنیده بودم که ستوان دستش رو بوسیده بود و یه سیلی هم به گوش ژنرال زده بود. وبا خودش کلی کیف کرده بود 3 لینک به دیدگاه
unstoppable 5989 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۳ ولی من اینو این جوری شنیده بودم که ستوان دستش رو بوسیده بود و یه سیلی هم به گوش ژنرال زده بود.وبا خودش کلی کیف کرده بود من نیز هم! 3 لینک به دیدگاه
a.namdar 5908 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۳ من نیز هم! هر حقيقتي رو نباس جلو بچه گفت. لابد صلاح نبوده اصل داستان رو برات تعريف كنن 1 لینک به دیدگاه
unstoppable 5989 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۳ هر حقيقتي رو نباس جلو بچه گفت. لابد صلاح نبوده اصل داستان رو برات تعريف كنن شاید اون سروانه خودم بودم...کجا معلوم؟!؟! 3 لینک به دیدگاه
a.namdar 5908 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۳ شاید اون سروانه خودم بودم...کجا معلوم؟!؟! شايدم اون دختر زيبا رو خودت بودي؟!! 1 لینک به دیدگاه
unstoppable 5989 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۳ شايدم اون دختر زيبا رو خودت بودي؟!! البته خودت خوب میدنی که فوتوشاپم خیلی قویه... جای همه میتونم خودم رو جا بزنم... ولی اصلیتم رو فراموش نکن... اینقدر هم اسپم نده... 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده