peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۲ راه غریبی ست راه دلتنگی وقتی افتادی تو این راه دیگه باید تا ته گریه بری بعد از تو بیراهه های هق هق دور بزنی ازتو میدون افسردگی یه بپیچی به سمت محله حس تنهایی اگه تونستی از این محله بیرون بیای دو سه تا چهارراه خستگی رو که رد کردی میرسی به خیابون عافیت.............. 5 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۲ من از پس این زمانه برمیخیزم با یک بغل عاشقانه بر میخیزم من آمده ام برای یک رویش نو با رویش یه جوانه برمیخیزم ابن راه که میروم خطا جایز نیست با عشق تو عاقلانه بر میخیزم ......... اشعار ناتمام.. 1392/08/24 پیمـــــــــــــــــــــان 4 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۲ یه بغضی داره گلومو فشار میده نه میترکه نه رهام میکنه گاهی فقط از تار شدن چشمام میفهمم که خیس شدن خیلی وقته میخوان گریه کنم ....نه به خاطر تو،به خاطر خودم خیلی وقته احساس دلتنگی میکنم ...نه به خاطر خودم، به خاطر تو... حالا تو بگو چه کنم؟ دلتنگی هامو....اشکامو.....بغضهامو.... فقط دارم میرم جلو.....هدفی فعلا ندارم 5 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۹۲ برف رو دوست دارم وقتی میباره یاد تو میوفتم، یاد دستهای یخ کرده و دستکشی که دستت نمی کردی........ یاد پیاده روی کل خیابون ولیعصر دنبال پیتزا فروشی هنوزپیتزا دوست داری یا نه؟ صبوریم کمه بیقراریم زیاده.....چقدر بیقرارم من صاف و ساده............ عزیزم چقدر سخته دل کندن از تو....عزیزم جقدر تلخه کام من از تو شب از نیمه های زمستون گذشته ......به خوابم بیا قبل از اینکه بمیرم 6 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۹۲ هوا خیلی سرد شده ...... متنفرم از هوای سرد...... دیگه قلمم چیزی های خوب نمینویسه چون تمام خوبی هام باتو تمام شد رفتم سمت چرت و پرت نویسی فقط واسه اینکه هنوز باشم ،هنوز باشی،هنوز باشیم همینم که مینویسم آخرین تلاشمه ، تقلای دل نیمه جونه که نمیخواد بمیره مثل دست و پا زدن یه محتضره ،تلاشیه برای اینکه نمیره اما دست اجل قدرتش از این حرفها بیشتره.... میگیره هر اونچه باید بگیره -ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــFINISH 7 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۲ امروز حس خوبی دارم ، سبک و بی وزن یه حس خوبی دارم نمیدونم چرا؟تو میدونی؟آره ....تو حتما میدونی چون تمام احساسات خوبم به تو ختم میشه حتی اگه نباشی از تو فقط صداتم کافیه تا کلی حال منو خوب کنه ممنونم ازت ، از اینکه هستی از اینکه به پام نشستی ، پای خوبی و بدی ، پای دار و ندار از روزی که اومدی تو زندگیم رنگ زندگیم عوض شد....... همسر عزیزم عاشقانه دوستت دارم........... 7 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۲ تمام دلتنگی هامو که جمع می کنم به اندازه یه کف دست نیست تمام غمهام اندازه یه روز نمیشه اما هنوز نو هندسه علاقه موندم چطور میشه زاویه برخورد عقل و احساس همیشه نود درجه است؟ چرا برآیند بردار علاقه و عقل همیشه صفره؟ تانژانت زاویه برخورد نگاه عشاق رو تاحالا کسی اندازه گرفته؟ آیا میشه از دلتنگی انتگرال گرفت؟ لاپلاس گریه چی میشه؟ حد خنده در +و- بینهایت چی میشه؟ واسه همینه از ریاضی بدم میاد 7 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۳۹۲ خیلی بده ....... احساس از دست دادن ......اونم از دست دادن چیزی که خیلی خیلی برات عزیزه این حس لعنتی همیشه با آدم هست ،ذاتیه ، کاریش نمیشه کرد حس از دست دادن از همون ثانیه ای که چیزی رو به دست میاری باهات هست..... خدایا،خیلی اینن خس بده خیلــــــــــــــــــــــــــــــی.... وای به اون وقت که عاشق بشی و معشوقه تو به دست بیاری ،بعضی وقتها حاضری برای از دست ندادنش آدم بکشی..... این حس میتونه واسه یکی از اعضای خانواده ات باشه،مثلا مادر......پدر... فقط بگم خیلی حس بدیه 5 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۲ گاهی وقتها به مرگ فکر میکنم به اینکه چطور بمیرم بهتره؟بعد مرگم چی میشه؟چه کسانی ناراحت میشن؟کیا خوشحال؟ یه جورایی دوست دارم بمیرم 4 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۹۲ گاهی دلم میخواد تنها باشم گاهی دوست دارم بنویسم اما تنها نیستم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی ابهـــــــــــــــــــــا الناس.....چرا ازدواج باید دست و پای آدم رو ببنده ؟چرا میگن خوب نیست آدم متآهل تنها باشه ؟ دلم تنگ شده واسه یه کم تنها باشم و فقط فکر کنم گاهی دوست دارم اصلا حرف نزنم گاهی از خودم بدم مباد...گاهی عاشق خودم میشم از من به شما نصیحت......گاهی بگزارید همسرتون تنها باشه زیاد بهش نچسبید هرچقدر هم دلتون براش تنگ شده باشه با این همه زندگی مو دوست دارم ، .............. 4 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۲ گقته بودم ازت دلخورم گفته بودی چرا؟......من حوابی ندادم اعترافش سخته اما حالا که با هم کار میکنیم یه جورایی طرز رفتارت برام مهم شده به خیلی چیزها حسودی میکنم برام مهم شده با من مهربون باشی .....مسخره است ...نه؟ فکر بد نکن......این فقط یه حسه...حس حسادت ...نه بیشتر ..نه کمتر.. حسی که دوست دارم با من بهتر از بقیه رفتار کنی به من بیشتر از بقیه اعتماد داشته باشی اما شاید رفتار خودم اجازه این کار رو بهت نداده اما برام مهمی.....به عنوان یه همکار......................................... 9 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۲ باد پیچید در ترانه برگ برگ لرزید از بهانه باد هرکجا برگ خشک بود بود افتاد باع نالید و گفت:«باد،مباد!» در شگفتم گناه باد چه بود؟ برگ خشکیده بود باد ربود باد نبود هرگر دشمن برگ مردن برگ دست باد نبود زندگی ذره ذره میکاهد خشک و پژمرده میکند چون برگ مرگ ناگاه میبرد چون باد.............. زندگی کرده دشمنی یا مرگ؟ 7 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۲ چند وقتیه با خدا قهرم شایدم خدا بامن قهره ...نمیدونم دنیا برام قفس شده ....حس میکنم هوا برای تنفس ندارم... تاحالا شده تو یه اتاق درو پنجره هارو ببندی و بخاری رو تا ته زیاد کنی؟دیدی های اتاق چطوری میشه ؟الان دقیقا همون احساس رو دارم دنبال یه پنجره ام تا باز کنم و چندتا نفس عمیق بکشم خدایا کمکم کن...... پنجره ای میخوام واسه نفس کشیدن.... 8 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اسفند، ۱۳۹۲ زمان لازم دارمکمی زمان به من میدهی؟وقت کم آورده ام برای غصه خوردن ،برای غم.... زمان لازم دارم اونقدر وقت کم دارم که نمیتوانم گریه کنموقت لازم دارم به من کمی زمان میدهی؟برای اینکه حایی بایستم و فریاد بکشموقت لازم دارم که اندکی بخوابمخیلی سخته از زمان عقب بمونی.......... 8 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۳ حالم از چیزی کرفته که نمیتونم بگم کاری نمیتونم بکنم حتی فریاد هم نمیتونم بزنم میریزم تو خودم تا کی این کاسه صبر لبریز بشه خدا میدونه 9 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۳ یکسال گذشت...... با تمام اتفاقاتی مه باید میافتاد و نیوفتاد و اتفاقاتی که نباید و افتاد یکسال از عمرم کم شد و یکسال به کوله باری که باید بکشم اضافه..... بدنم رو به فرسایش میره ..اونم از نوع عمقی و فلسفی ذهنم ساییدگی مزمن گرفته ،آرتروز خنده گرفته ام فشار خون خوشی هام بالاست باید مراقب باشم زیاد خوشم نباشد چون کار دستم میدهد ، یادم باشد قرصهای افسردگیم دیر نشود! در سالی که گذشت.................بیخیال ....حتی میترسم تکرارشان کنم ، نکند دوباره اتفاق بیوفتد؟ سال جدید........رسیدنت مبارکــــــــــــــــــــــــــــــــــ 9 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین، ۱۳۹۳ گاهی دلم میخواد خودمو بایگانی کنم اونم توی آخرین قفسه از اتاق بایگانی.... جایی که حتی خودمم بخوام پیداش کنم نتونم بعضی وقتها بایگانی خیلی به درد میخوره....کاش آدمها هم میتونستند هر وقت کم میارند یه سر به بایگانی بزنند کلی چیز واسه بایگانی کردن دارم کاش میشد با یکی درددل کنم .......... چه گناهی کردم مرد شدم؟ مرد که باشی حق نداری درددل کنی ، حق نداری کم بیاری حق نداری ناراحت بشی حتی حق نداری خسته بشی......آخه چرا؟مگه ما دل نداریم؟مگه ما روح و روان ندارم؟ دلم خیلی پره 10 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۳ دلم چه گناهی کرده است؟ دلی که وابسته به عشقی ممنوعه است باور کنی با نکنی فرقی در اصل قضیه نداره ......فرمول دل من اثبات شده است از چه فرار میکنی؟ بایستــــــــــــــــــــــــــــــ! تمام این راهها به تو ختم میشود..........هفته و چهلم و سال که بماند! خیلی وقته دلگیر شده ام آنهم دلگیـــــــــــــر تو......دیگر برای فرار دیر است به کجا میخواهی بگریزی؟وقتی تمام راهها به خودت میرسد!! آری ...لحظه ای و فقط لحظه ای در آغوشم آرام بگیر که این لحظه به تمام عمر میارزد 4 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۳ خیلی چیزها عوض شده....... دیگه من اون آدم سابق نیستم.......دیگه شاد نیستم،دیگه نمیخندم گاه و بیگاه الکی میزنم زیرگریه......عصبی شده ام.....مصرف قهوه تلخم بالا رفته گاهی تو سینه ام احساس سنگینی میکنم ، آره ،قلبم درد میگیره اما نمیگذارم متوجه بشی.....وقتی دستم از درد تیر میکشه سریع میزنم تو خط شوخی تا متوجه نشی آره دیگه من اون آدم سابق نیستم من الان یه شبه هستم از اون پیمانی که باهاش آشنا شدی ، فقط نقابم یه نقاب! اما نهایت سعی خودمو میکنم تا این تغییر رو احساس نکنی.... اما دلم برا خودم تنگ شده 4 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۹۳ دلم خیلی شور میزنه....نمیدونم چرا نگرانم.......اصلا حس خوبی نیست هوا ابریه ...شاید واسه همینه ....آخه منکه هوای ابری رو دوست دارم گاهی حس میکنم تو فضایی هستم که باهاش قریبه ام "میخوام تو آیینه ها بهتر از این شم نگاه من نوازش هم بلد نیست به خاطر تو التماس کردم با لبهایی که خواهش هم بلد نیست" این شعر رو خیلی دوست دارم خیلی به احساس من نزدیکه 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده