peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 31 دی، 2012 این روزها حسود گشته ام به تو وهرآنچه به تو مربوط میشود گاهی از شده حسادت میخواهم منفجر شوم نمیدانم چرا؟ اما به تو حسودی میکنم شاید از سر حسادت به تو حسودی میکنم شاید از سر لجاجت!! خدا میداند چون خودم هم هنوز نمیدانم........... فقط میدانم وحشتناک دوستت دارم 12
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2012 از کوچه های پاییز هم میگذریم بی اعتنا به التماس برگهای حشکی که زیر پا له میکنیم گاهی هم باید به آسمان نگاه کرد............... 13
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 13 بهمن، 2012 ورق میزنم دفتر دلتنگی هایم را پر از حرفهای ناگفته است و بغضهایی که نشکسته میخواهم پاک کن بردارم و تمام صفحات را پاک کنم درست مثل زمان دبستان .... زمانی که مشقهایمان پر بود از غلطهایی که میشد پاک کرد با اینکه جایش میماند اما بهرحال پاک میشد و چقدر بد کرد آن آموزگاری که نوشتن با خودکار را یادمان داد دیگر نمیشد پاک کرد هر انچه اشتباه مینوشتیم اری..................... عشق تنها مشقی بود که با خودکار نوشتم 13
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 1 اسفند، 2012 سکـــــــــــــــوت این روزهایت بدجور روی شانه هایم سنگینی میکند کمر گوشهایم زیر این بار شکسـ.-_.ــت شاید بتوانم با سنگینی سکوتت کنار بیایم اما سنگینی نگاهت را چه کنم؟ از پشت پنجره خاطراتم به من زل میزنی آخر بی انصاف ..... این دیواری که نگاهت به ان تکیه زده مخروبه ای ست رو به زوال و ویرانی... آری ....اعتراف میکنم به هر آنچه کرده ام .. اعتراف میکنم نگاهی دزدانه و عاشقانه از پشتمن به تو نگاه میکرد... هر روز و هر روز و من پناهگاهی بودم برای آن نگاه دزدانه ..... اما بدان آن نگاه زیر خاکروبه هایان دیوار کهنه مدفون است هنوز.. و وحشتناک تو را دوست دارد گرچه ظاهر این دیوار نشانی از آن نگاه ندارد دیگر اما خوب دقت کن نبش آن کوچه که هر روز از آن گذر میگردی نقش قلبی کهنه ست..... یادگاری بردار...... من خودم فرو خواهم ریختــــــــــــــــــــــ........ 10
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 2 اسفند، 2012 دلتنگی هایم را دانه دانه از کمد دلم برمیدارم، تا میکنم و میگذارم تو یه چمدون ... هر کدام دنیایی خاطره برایم زنده میکند ... چمدانم پرشد...اما کمد دلم هنوز لبریز از دلتنگی هاست هم دلم میخواد کمدم رو آتش بزنم هم نمیتونم ازشون دل بکنم آه خدای من!بدجو.ر دلم برای خودم تنگ شده است 11
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 29 اسفند، 2012 دوران جدید رو شروع کردم هم تو زندگی مشترکم هم تو کارم کمی میترسم.... در شرف یه امتحان واقعی هستم خدا کنه ختم به خیر بشه 11
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 5 فروردین، 2013 کمی با من همراه شو... میخواهم بین کوچه های خیالم قدم بزنیم هوای افکارم کمی گرفته است ..تو ببخش اینجا هوا کمی ابریست و گرفته برای کسی که میدانم که میداند چی میگویم بیا.....از این کوچه که بگذریم میرسیم به یک دشت پر از لاله های واژگون آرزو که جوی خوش خیالی از بین آن میگذرد و چه گوارا آبی ست... کمی پای این جوی بنشین و در آن خود را تماشا کن...دست و رویی بشوی و راهی شو ...راه درازی در پیش است تا پایان این دشت خیال... به کوههای سعادت من در آن دور دست خیره نشو ..زیبایی آنها سرابی بیش نیست بیا...خسته که نشدی؟ کمی جلوتر درختی میان چمنزار خیالم هست که سالهاست زیر آن درخت خوابیده ام ....... اندگی درنگ کن .. باز میگردم... 9
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 8 فروردین، 2013 وقتی ساعتها توی افکار خودم غوطه ورم وقتی هیچ اهنگی و تصنیفی رو نمیتونم بنویسم دیگه قلم هم بعد تو با من قهر کرده است.. وقتی تمام نوشته هایم را یکجا میسوزانم وقتی هیچ شعری رو نمیتونم پیدا کنم ناگزیر این شعر رو از محسن یگانه نقل قول میکنم برایت چون واضح تر از این نمیتوانم احساساتم را برایت بیان کنم پس گوش کن متن آهنگ تو که میدونی : تو که میدونی همه ی عمرو اونجا گذاشتم و رفتم تو که میدونی بجز آغوش تو جایی نداشتم و رفتم اگه رفتمو تو سراغمو نمیگیری هنوزم که هنوزه اگه به جز خودم کسی نیست که دلش برای من بسوزه نه نمیدونی آخه همه ی غمامو به تو نگفتم نه نمیدونی آخه نخواستم از چشم تو بیافتم نه نمیگفتم آخه تحمل غمه منو نداری نه نمیگفتم آخه میترسیدم بری تنهام بذاری بگو فهمیدی وقتی میرفتم نگرون خودم نبودم غمه آیندت بدجور نشسته بود توی همه ی وجودم اگه تصویری که ازم توی ذهنت بودو و خرابش کرد به خاطر خودت دیگه ازم نخوا که پیشت برگردم نه نمیدونی آخه همه ی غمامو به تو نگفتم نه نمیدونی آخه نخواستم از چشم تو بیافتم نه نمیگفتم آخه تحمل غمه منو نداری نه نمیگفتم آخه میترسیدم بری تنهام بذار 8
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 3 اردیبهشت، 2013 سکوت من شده تنها فریادی که میزنم بغضهایم را در گوشه لبخندم پنهان میکنم نکند دلت بلرزد وقتی آرام به تو لبخند زدم و خداحافظی کردم وقتی که رو گرداندم از تو و خیس شد گونه هایم ز غم ندیدنت.... آری.. من هم گریه میکنم...باورکن بلدم شاید ندیده باشی اما... من هم گریه میکنم 9
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 9 اردیبهشت، 2013 گاهی کارهایی میکنی عجیـــــــــــــب نقطه ضعف مرا میدانی و خوب ازآن نقطه شکنجه ام میکنی اصلا به من چه... کاش میشد این دروغ بزرگ را باور کنم 10
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2013 از هم فاصله گرفتیم بیشتر و بیشــــــــــتر و بیشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــتر.... تا جایی که دیگر همدیگر را نمیدیدیم .... حال قضاوت کن ... این قدر فاصله لازم بود؟ 15
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 12 اردیبهشت، 2013 میخواهم در این نوشته ام سکوت کنم راستی!چقدر خوب میشد با نوشتن سکوت کرد کاش میشد نوشت و حرف نزد خیلی دلم تنگ شده برای خودم برای خودی شاد بود برای خودی که دلهره اش و نگرانی اش تنها نداشتن مدادرنگی 24 رنگ بود گم شد، رفت نمیدانم در کدام خم کوخه دستم را رها و کرد و در میان ازدهام جمعیت زمانه گم شد حال یک چشمم به پشت سرم است و یک چشمم به آینده کجایی ای کودکی من ای خود من... دلم خیلی برای خودم تنگ شده است خیــــــــــــــــــــلی 11
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2013 وقتی عکست را نگاه میکنم غرق سرور میشوم ازاینکه روزی عاشق هم بودیم به خود میبالم ولی نمیخواهم تو بدانی گاهی از دیدن عکست خیس میشوم از غصه و نمناک از ابر تنهایی افتخار میکنم که هستی از اینکه سبز شدنت را میبینم ازاینکه شاهد رشد و شکوفایی تو هستم به خودم میبالم تو سبزباش به جای من که در شوره زار خود پوسیدم خوشحالم هستی باش تا خوشحال بمانم 11
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 26 اردیبهشت، 2013 خیلی با خودم کلنجار میرم یه نوشته ای بگذارم که شاهکار باشه نمونه باشه شروع میکنم به نوشتن ،با کلمات بازی میکنم جا بجا شون میکنم انواع استعاره ها و صنایع ادبی رو به کار میبرم اما بی فایدست نمیشه... اون چیزی که میخوام نمیشه چون حس نداره پس بیخیال صنایع ادبی ساده ، بی آلایش و واضح دوستت دارم 9
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 16 خرداد، 2013 ثانیه ها دارند با هم مسابقه میدهند تا از هم پیشی بگیند مگه چقدر تا عید مونده ؟ یه نفس عمیـــــــــــــــــــــــــــــــــق بکش... بذار بوی عید بره زیر پوست خاطره هات دوباره جونت بگیره یاد بــــــــــــــــــــــــــــوی عیدی و اسکناسهای نو و تانخورده بوی چرم کفشهای نو و جفت شده تو گنجه که نگه داشتی واسه عید که هر روز میری تمیزشون میکنی با یه وسواس خاص خیلی آروم و با احتیاط که نکنه خراب بشه آره .. عید داره کم کم میاد... اما اینبار یه فرقی با عیدهای دیگه داره و تو خوب میدونی.. عیدت مبارک هر کجا هستی شاد باشی هموطن شاید پیش هم نباشیم اما همیشه به یادت هستم 8
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 18 خرداد، 2013 یه غم عجیبی تو دلمه نمیشناسمش باهم غریبه ایم ...غمم رو میگم تا حالا ندیده بودمش به تازگی توی پس کوچه های دلم پرسه میزنه احساس تنهایی میکنم با اینکه اطرافم پر از آدمهایی هست که دوستم دارند یه چیزی هست که توی زندگیم نباید باشه و هست از درون آزارم میده یه آزار شیرین نمیدونم هرچی هست ...خدا به خیر بگذرونه 7
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 26 خرداد، 2013 تنم خسته است ذهنم آشوب اما آرامش خاصی دارم که این آرامش را مدیون تو ام ممنونم اجازه دادی باتو زندگی کنم 11
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 31 خرداد، 2013 خط به خط صفحاتم خالیست خانه ام پوشالیست چه کسی حال مرا میفهمد؟ که من دلشده در قلب زمین گم شده ام... من و یک برگ سفید دفتر گوشه ای خلوت و دنج با چراغی کم نور که فقط صفحه ی زیبای سفید دفتر در نگاهم پیداست ما بقی هرچه که هست ظلمات است و سیاه من به این لحظه دلم خوشحال است که قلم وحشی و نارام و عبوس بنویسد آنچه در درون دل افسرده من پنهان است چه کسی حال مرا میفهمد؟ وقتی از کنج خموش قلبم ناله برمیخیزد گریه ام میگیرد و چه حسرت انگیز درپی آغوشم چه کسی حال مرا میفهمد؟> وقتی از بین نیستان هراس دل من میگذرد میرود تا ته دشت وحشت میرسد پای سراب غصه راه را گم کردم من کجای دل بی تاب تو ام؟ 8
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 3 تیر، 2013 لعنت به هرچی عیده نفرین شده ایم انگار مــــــا بهار گذشته ،خزان عمویم شد... امسال هم سیزده ، پدر زنم رو داره ازم میگیره ... خدابا ، نفرین تو به این روزهای منحوس بدم میاد دیگه از هرچی عید و بهار و سیزده به در.... تو رحم کن ... این بنده نازنین رو از ما نگیر 9
peyman sadeghian 30244 مالک ارسال شده در 6 تیر، 2013 تمام شد.... دیگر نبض زندگی اش نمیزند دیگر کسی حال مرا نمیپرسد وچه سرنوشت نحسی وچرا هایی که جوابی برایش نیست... آری او رفت و چه زیبا مرگی... من فقط توانستم لحظه ی تلخ وداع برایش فاتحه ای بخوانم واو خندان بود حال ما بود که بد حال پریشانی بود سلام ای غروب غریبانه دل سلام ای طلوع سحرگاه رفتن سلام ای غم لحظه های جدایی خداحافظ ای شعر شبهای روشن خداحافظ ای شعر شبهای روشن خداحافظ ای قصه عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن عشق خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی مانی ای مانده بی من تو را می سپارم به دلهای خسته تو را می سپارم به مینای مهتاب تو را می سپارم به دامان دریا اگر شب نشینم اگر شب شکسته تو را می سپارم به رویای فردا به شب می سپارم تو را تا نسوزد به دل می سپارم تو را تا نمیرد اگر چشمه واژه از غم نخشکد اگر روزگار این صدا را نگیرد خداحافظ ای برگ و بار دل من خداحافظ ای سایه سار همیشه اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم خداحافظ ای نوبهار همیشه 9
ارسال های توصیه شده