peyman sadeghian 30244 این ارسال پرطرفدار است. اشتراک گذاری ارسال شده در 4 خرداد، ۱۳۹۰ گاهی دلم برای خودم تنگ میشود حکایتم حکایت تیشه وسنگ میشود گاهی چراغ خانه ی خاموش قلب من درگیرحس مبهم غم آهنگ میشود آری هنوزدلم برای خودم تنگ میشود....... 52 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 خرداد، ۱۳۹۰ یادش بخیر!زمانی می نوشتم ناگفته های این دل زخم خورده را.اماخیلی وقت است که قلم فرسایی نمیکنم نمی نویسم وقتی دوباره دلتنگ خود شدم سراغ قلم رفتم بیچاره داشت درتب ننوشتن می سوخت وهذیان میگفت !اشکهایش روی کاغذ زیردستش پس داده بود!گویی قرنهاست که دارددرفراق کاغذگریه میکند!وقتی دستانم اندام نحیفش رالمس کرد تازه فهمیدم چقدرضعیف شده است!دستانم رامیگویم دیگرقوتی برای نوشتن نداشت دستم میسوخت ازحرارت قلم وچه شهوتی داشت برای نوشتن اینباراشکهای چشم من بود که امانم نمیداد!کاغذی برداشتم بی خط.میخواستم حرفهایم میان میله های خط زندانی نباشندو آزادورها روی کاغذ بدوند و شادی کنند!وقتی به خودآمدم که کاغذخیس بود ازاشکهایم که ازچشمان قلمم جاری گشته بود! خیلی دلم برای خودم تنگ شده بود............... 29 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۰ چه لحظه های شومی! چقدر نفرت انگیز وملالت بار چه بعدازظهر نحسی وچقدر آوار افکار شوم وسیاه دلم خیلی گرفته است آنقدرکه میخواهم یک کویر گریه کنم بغض سنگین وسنگین تر میشود گلویم سخت فشرده میگردد هرچه بیشتر تلاش میکنم کمتر اثر میکند .... . . . . وناگهان.............. وقتی به خود میآیم که لباسم خیس از اشک چشمان شده است وچشمانم عجیب میسوزد اتاق مثل قبرستانی مرا احاطه کرده است واین افکار شوم که میتراود از این ذهن چرک کرده......... ذهنی که در فراسوی زمان زنگار بسته است همیشه غروب پنجشنبه مرا می آزارد غروبی که آوارتنهایی ام را برسرم فرو میریزد چقدر دلم برای خودم تنگ شده است.................................. ........................ .......... ... . واین نقطه چینها......................... چه میگویم؟.......... نمیدانم!!!!!!!!!!!!! فقط شهوت نوشتن دارم..................... وتراوش این خونابه های ذهن مسموم.................. تکه های جگرم که ازدرددوری صد پاره شده اشت.................. ذهنم درد میکند استخوان افکارم شکسته است............ امروزهم دلم برای خودم تنگ شد................ 23 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۰ سلام ای دل نوشته های من................ چقدر دوست دارم آغوش باز کنم برایت.................. اینجا تک وتنها نشسته ای.........میدانم دلت از من گرفته است:there: میدانم خیلی در حقت ظلم کرده ام......................اما تو بزرگواری کن ومرا ببخش........هربارکه می آیم اینجا فقط در گوشه گوشه انجمن دنبال نشانی از تو میگردم.....هرجا ردپایی از تو باشد برآن خاک سجده میگذارم ومیبوسم ردپایت را................ کاش میزان علاقه ام را میتوانستم به رشته تحریردرآورم..کاش اینقدر ازهم دور نبودیم.......آخرین باری که دیدمت چقدر زیباتر شده بودی.....چقدر بزرگ شده بودی............ نمیدانم کی میتوان بگویم این دل نوشته مال من است........دل نوشته ای به زیبایی لبخند خدا.......باورکن هرروز دلم برایت تنگ تر از روز پیش است اما انگار باور نداری............ افسوس این فاصله مکانی میان من وتو دیواری شده که نمیتوانم از ان عبور کنم.......هرروز باید مثل زندانی ها ازپشت این گوشی مجازی با تو سخن بگویم................ای کاش دلم اینقدر زود به زود برای خودم تنگ نمیشد............... به خدا میسپارمت ای دوست ای رفیق لحظه های انتظار وتنهایی ام هرکجا هستی ای دوست که معنی دلتنگی هایم هستی شاد باش............ که دل به این شادی سپرده ام که روزی از این دلتنگی برای خویشتن رهایم کنی آره روزی می آید که دیگر دلم برای خودم تنگ نمیشود.............. روزی می آید............ لحظه هارا بی تکاپو میسپارم دست باد ...................................................تاکه شاید بازآردلحظه هارا باد،شاد بادباخود لحظه هارا چندسالی برده است ...................................................تاکنون چشم انتظارم تاخبرآید زباد (مال خودمه:viannen_38:) [FLASH=width=200 heigh=200] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام [/FLASH] 20 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۰ آنقدر دلتنگ میشوم که گاهی دل پروانه به حالم میسوزد تنهایی شده سوهان روحم که از درون میپوساندم وقتی روزمرگی ات را هر روز صبح وبا صدای پای آفتاب مرور میکنی بدون اینکه یاوری داشته باشی وهمراهی.. اینکه هر روز را به امید ناجی سپری کنی تا شاید یخ قلبت با تابش نگاهی گرم باز شود اینکه هر روز در فکر کسی هستی واو تنها خاطره ای از تو در یاد دارد اینکه هر جا نگاه میکنی ردپایی از تمام احساست مانده بر زمین خاکی روزگار چگونه این همه نشانی را ببینم ودلتنگ نشوم.... 19 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۹۰ «روزگاری که جنون رونق بازارم بود تو نبودی که بیایی به پرستاری من»» این جمله مدام تو. ذهنم میچرخه بدون دلیل بدون دلیل شایدم دلیلی هست ومن نمیبینم فقط میدونم این روزها تو نبودی که بیایی به پرستاری من 17 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۹۰ می نویسم با درد مینویسم با اشک مینویسم شاید .......فرجی پیدا کرد مینویسم شاید غصه از رو برود ،گریه ام بند آید مینویسم شاید مرهمی بر دل غم دیده خود بگذارم مینویسم شاید تو بیایی ودگر رخت ببندد ماتم ننه سرمای وجودم زنده است منتظرمانده به راه نوروز که بیایدببرد با خودش این سرما را دل ، آتشفشان گشته ولی نیست راهی برای فوران احساس فورانی که به وسعت تمام گلهاست آری اینجا دل آتشفشانی دلتنگ قصد فوران دارد ومیل آتش مینویسم شاید دل این آتشفشان کهنه همزمان با گریه بغض گلویم واشد...... مینویسم............شاید!!! 16 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۹۰ چقدر خوب که دلتنگی من شهوت این قلم خسته ودلتنگ مرا بار دیگر نو کرد.... قلمم وحشی وشهوت انگیز به نوشتن روکرد باردیگر طغیان احساس خط به خط خاطره ات را میبرد باردیگر فوران اشکم از جگر ،داغ دلم را میشست بار دیگر ماندم خسته وچشم به راه بار دیگر احساس خسته وغرق گناه گوشه ای کز کرده وچه آرام وقشنگ اشک میریزذ برای احساس وچه زیبا وقتی دل آشفته این تنها را تو به تنهایی خود میگذاری برود قلمم وحشتناک میل گفتن دارد گفتن قصه قلبی خسته گفتن حرف دل پروانه که چرا میچرخد گرد این شمع که آخر این شمع بالهایش را گرو میگیرد که دلم بانگ برآورد خموش دل پروانه زتو میگیرد ای قلم بنویس اما بی صدا نکند لغزش تو باعث رنجش قلبی گردد من از این خوشحالم که دگر این قلم خسته من حرف خود را گفته است دگر آسوده بخواب................. 17 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۹۰ باردیگر این قلم لغزید ورفت درمیان کوچه های خستگی باردیگر ذهنم آشوب است از تشویش روح باردیگر غصه هایم آمدند باری این ذهن پریشان مرا هیچ آهنگی سروسامان نداد باردیگر باردیگر گم شدم باردیگر سخره ی مردم شدم آه ای ابر سیاه زندگی اندکی از آسمان من برو تا که شاید آفتاب آخرم باشد این پرتو که میتابد به من...................... 15 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۰ در یک غروب سرد دریک غروب یخ بسته از نگاه تو میلغزد اشک من برگونه های من تا بلکه بشنوی صدای خورد شدن اسخوانهای این جسم توخالی این رابطه شاید یک اتفاق بوده یک تصادف غیرمنتظره میان نگاه ما تقصیرهرکه هست کدام بیمه خسارت مارا جبران خواهدکرد؟ 17 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۹۰ مدام در فکرم مدام در اندوه میان جنگلی از دلهره های انبوه میروم تا نرسم میروم تا که دل آینه دیگر نشکند غصه تلخ جدایی شاید درپس این همه دلتنگی من سرتعظیم فرود آورده ست این چه رسمی ست در این بازی پوچ که من چشم میگذارم وتو پشت یه باغچه ،یک خاطره پنهان هستی ودر این بازی قایم باشک کس دیگر تورا خواهدیافت................... 14 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۹۰ شکوه از خویش کنم ،شکوه از تو که مرا حاصل نیست شاید این قلب شکسته دیگر،قصرزیبای تورا قابل نیست ماکه عادت داریم،به شکسته بودن تو خودت را نشکن 12 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ در کشاکش روزگار متولد شدم پاگرفتم وراه هافتادم هنوز بچه بودم............ حرف زدن آموختم ........ بزرگتر شدم وبه مهدکودک رفتم وبعد دبستان ......... اما هنوز بچه بودم به دوران راهنمایی رسیدم ، زمزمه هایی شروع شد.......تو دیگر بچه نیستی ونوجوان شده ای.. خوب حال دیگر من نوجوان شده ام نوجوانی برومند ورشید... سال اول راهنمایی... سال دوم راهنمایی..... سال سوم راهنمایی.... هنوز نوجوانم... سال اول دبیرستان شد...... بعدش انتخاب رشته ورفتن به هنرستان.....هنوز نوجوان خطاب میشوم... سال پایانی هنرستان ،به کارآموزی رفتم وهنوز نوجوانم.... کم کم با همان کارآموزی وارد بازار کار شدم وبه کسب درآمد رسیدم سپس به سربازی رفتم.... حال دیگر نوجوان نبودم.... مرا به چشم دیگری میدیدیند، توقعات بیشتری داشتند به میگویند مرد شده ای........... و الان 10 سال است که مرد شده ام یک چیز را هرگز نفهمیدم.............. دراین بین دوران جوانی ام چه شد؟ 12 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ یه تیکه کاغذهرچند کوچک به خودکار هرچند درحال تمام شدن یه گوشه دنج با کمی نور در حد اینکه بتونی ببینی چی داری مینویسی یه تکیه گاه هرچند کم درحدزانوهایت به خداکافیه واسه اینکه بنویسی دوستم داری... نگران آسمان نباش ...من نگهش داشته ام به زمین نیاید........... 12 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۰ کوله بارم را بسته ام قصدم مسافرت نیست میخواهم بروم ................... به کجایش را نمیدانم .... اما با هر قدم منتظرم که بگویی نرو... قدم اول... قدم دوم.... زودباش لعنتی...... بگو نرو.....باورکن برمیگردم 10 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۰ سرمو بین دستام میگیرم اونقدر درد میکنه که تحملش سخته دلم میخواد از درد سرمو بکوبم به زمین وبه اصطلاح زمین رو گاز بگیرم هجوم جملات راه رو بر اشکهایم بسته است نمیتوانم گریه کنم شاید نمیخواهم......... نمیدونم چیه؟اما نمیخوام گریه کنم میخوام بریزم تو خودم تا روزی دق کنم شاید اینجوری بهتر باشه چون وقتی حرف میزنی وشکایت میکنی فقط واسه اینکه آروم بشی وسبک گمان میکنند کم آوردی چطوری بگم دیگه زبون دیگه ای بلد نیستم به خدا اگه شکایت میکنم واقعا فکر میکنید دارم کمر خم میکنم؟نه عزیزمن تازه دارم کمر راست میکنم ، دنبال یه راه حلم دارم بلند بلند فکر میکنم هیچی نگو وواسه یه بار هم که شده ساکت شو................ فقط شنونده باش کار سختی نیست به خدا فقط تشنه شنیده شدنم .کمک نمیخوام ، دلسوزی نمیخوام ، همفکری نمیخوام ، قفط ساکت..هیسسسسسسس! بذار افکارم رو جمع کنم .... میدونم نمیتونی کمک کنی پس ساکت باش بذار خودم افکارم رو مرتب کنم.... چرا فکر میکنی هر وقت میام واست درددل کنم میخوام کمکم کنی؟هان؟ تورو خدا هیچی نگو.....حتی بغض هم نکن.......... اگه میتونی شنونده باش وگرنه ره خودگیر ویکی راهگذر باش........ تورو خدا اینجوری نیگام نکن .... فقط ازت میخوام وقتی حرف میزنم ساکت باشی وفقط گوش کنی همین! فقط گوش کن!!!خواهش میکنم 14 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۰ اندکی آرامتر ...... صدای پای نبودنت آزارم میدهد اندکی ارامتر بگذر از من بگذار این دم آخر سیر تماشایت کنم..... آرامتر برو ، آرامتر تا دم نبودنت راحت تر جان بسپارم کمی آرامتر قدم بردار آن چه به روی آن قدم میزنی شاید سنگ باشد اما دل من است اندکی آرامتر.......... صدای گوشخراش رفتنت آزارم میدهد حال که میخواهی بری.........برو سد راهت نمیشوم...........بلکه خود، دلم را سنگ فرش راهت میکنم برو............ برو اما بخاطر داشته باش قرارنبود اینجوری تمام بشه...خاطرت هست؟ برو عزیزترینم...شاید این دل که تو به دستم دادی اشتباهی بود اندازه ی یک دانه برف که تحمل ننمود گرمی دستم را ازمیان دستم ....قطره ای شد ، افتاد من نمیتوان منصرفت کنم نمیتوان بگم نرو................ تصمیم خودراگرفته ای ...مثل همیشه لجباز....مثل همیشه یکدنده باشه ، اینقدر براین همت شوم ، پای خود را نفشار برو دیگر جانم بیش از این سنگ دلم را به قدومت نشکن آنچه تو دیرزمانی ست از آن میگذری کوچه وباغ وخیابان نیست نیست نام این راه وگذر قلب واحساس من است.... حال که رفتی...........بگذر جاده ی قلبم از امروز دگر بسته شده.......... جاده در دست تعمیر است.................... 12 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 بهمن، ۱۳۹۰ عجیب دلشوره دارم نمیدانم از چیست ؟ یا از کیست؟ فقط دلم شور میزند .....نگرانم حس خوبی نیست ...نمیدانم چرا؟ اما انگار هنوز خیلی چیزها رو نمیدنم فقط نگرانم........همین 15 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۰ اندکی دلگیرم..اندکی دلخسته مثل یک مرغ اسیر دست وپایم بسته میروم تا به کجا؟......حس ماندن نیست نیست آسمان هم انگار ......درب خود را بسته نشود گفت چرا...چون دلیلی هم نیست بیخودی دلگیرم دست دنیا هم نیست آنقدر عمق سکوتم بالاست که سقوطم حتمی ست آمدم تا نروم ....آمدم تا به فراسوی نسیم دست خود را بدم دست خدا گرتوهم قصد عزیمت داری یا علی..........بسم الله 11 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ وازه های وحشی فکرهای مسموم اندکی عشق ته کاسه ی جانت مانده نوش جان دیگران کاسه لیس آنقدر هست که به من چیزی از آن عشق نرسد 14 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده