shaden. 18583 مالک ارسال شده در 8 شهریور، 2011 ومن در خلوت سردم دلم را درهاله ای از سنگ میپیچم مبادا بشکند دستی بلور نازک احساس نابم را ... 6
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 10 شهریور، 2011 به یاد پدر:pichak29: بهارم دخترم از خواب برخيز شكر خندي بزن شوري برانگيز گل اقبال من اي غنچه ناز بهار آمد تو هم با او بياميز بهارم دخترم آغوش وا كن كه از هر گوشه گل آغوش وا كرد زمستان ملال انگيز بگذشت بهاران خنده بر لب آشنا كرد بهارم دخترم صحرا هياهوست چمن زير پر و بال پرستوست كبود آسمان همرنگ درياست كبود چشم تو زيبا تر از اوست بهارم دخترم نوروز آمد تبسم بر رخ مردم كند گل تماشا كن تبسم هاي او را تبسم كن كه خود را گم كند گل بهارم دخترم دست طبيعت اگر از ابرها گوهر ببارد وگر از هر گلش جوشد بهاري بهاري از تو زيبا تر نيارد بهارم دخترم چون خنده صبح اميدي مي دمد در خنده تو به چشم خويشتن مي بينم از دور بهار دلكش آينده تو 5
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 10 شهریور، 2011 چراغي به دستام چراغي در برابرم. من به جنگ ِ سياهي مي روم. گهوارههاي ِ خستهگي از کشاکش ِ رفتوآمدها بازايستادهاند، و خورشيدي از اعماق کهکشانهاي ِ خاکسترشده را روشن ميکند. فريادهاي ِ عاصيي ِ آذرخش هنگامي که تگرگ در بطن ِ بيقرار ِ ابر نطفه ميبندد. و درد ِ خاموشوار ِ تاک هنگامي که غورهي ِ خُرد در انتهاي ِ شاخسار ِ طولانيي ِ پيچ پيچ جوانه ميزند. فرياد ِ من همه گريز ِ از درد بود چرا که من در وحشتانگيزترين ِ شبها آفتاب را به دعائي نوميدوار طلب ميکردهام تو از خورشيدها آمدهاي از سپيدهدمها آمدهاي تو از آينهها و ابريشمها آمدهاي. در خلئي که نه خدا بود و نه آتش، نگاه و اعتماد ِ تو را به دعائي نوميدوار طلب کرده بودم. جرياني جدي در فاصلهي ِ دو مرگ در تهيي ِ ميان ِ دو تنهائي نگاه و اعتماد ِ تو بدينگونه است! شاديي ِ تو بيرحم است و بزرگوار نفسات در دستهاي ِ خاليي ِ من ترانه و سبزيست من برميخيزم! چراغي در دست، چراغي در دلام. زنگار ِ روحام را صيقل ميزنم. آينهئي برابر ِ آينهات ميگذارم تا با تو ابديتي بسازم. 2
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 11 شهریور، 2011 پروردگارا انتظار سخت ترین مجازاتی است که برایم در نظر گرفته ای ! مرا ...ببر..... .. 4
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 11 شهریور، 2011 درانتظار تو غمگین نمیشوم ؛ وقتی که دلم پر زتمنای جانت است وقتی دلم برای دیدن تو تنگ میشود وقتی که بغض خانه میکند در حجم سینه ام من با تو زنده ام.... در انتظار تو غمگین نمیشوم.... 3
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 11 شهریور، 2011 زنـــدگــی، پنــجره ای بـــاز، بــه دنـــیای وجـــود تـــا کــه ایـــن پنــجــره بـــاز است، جهـــانی با ماســـتــ آســـمان، نـــور، خـــدا، عشـــق، ســـعادت با مــاسـتـــ فرصتـــ بــازی ایـــن پنــجره را دریابیـــمـــ در نبـــندیم بـــه نــور، در نبـــندیمــ به آرامـــش پر مـــهر نسـیمــ پــرده از ساحـــت دل برگــیریمــ.. 4
zahra22 19501 ارسال شده در 11 شهریور، 2011 در کلاسی کهنه و بی رنگ و رو پشت میزی بی رمق بنشسته بود دخترک اسب نجیب چشم را در چمنزار کتابش بسته بود در دل او رعد و برق دردها ذهن او ابری تر از پاییز بود فکر دیشب بود ، دیشب تاسحر بارش باران شب ، یکریز بود سقف خانه چکه می کرد و پدر رفت روی بام تعمیری کند شاید از شرم زن و فرزند خویش رفت بیرون بلکه تدبیری کند وقت پایین آمدن از پشت بام نردبان از زیر پایش لیز خورد دخترک در فکر دیشب غرق بود ناگهان مشتي به روی میز خورد بعد آن هم سیلی جانانه ای صورت بي جان دختر را نواخت رنگ گل های نگاهش زرد بوداز همین رو رنگ و رویش را نباخت لحن تندی با تمام خشم گفت " تو حواست در کلاس درس نیست " بعد هم او را جریمه کرد و گفت " چاره کار شماها ترس نیست " درس آن روز کلاس دخترک شعر باران بود ، یادم مانده است نام شاعر رفته از یادم ، ولی اهل گیلان بود، یادم مانده است شب سر بالین بابا ، دخترك" باز باران با ترانه " می نوشت سقف خانه اشک می باریدۥ او " می خورد بر بام خانه " می نوشت... 6
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 13 شهریور، 2011 درسقوط هم میتوان باصلابت بود،این راابشارمی گفت...!!! 4
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 13 شهریور، 2011 دستهـــای تو به ماه و چشمهـــای من به تو نمی رسند تنهــا سرنوشت رویاهایمان یکی شده 4
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 14 شهریور، 2011 مرا اینگونه باورکن کمی تنها کمی بی کس کمی از یادها رفته خدا هم ترک ما کرده خدا دیگر کجا رفته ؟! نمی دانم مرا آیا گناهی هست ؟ که شاید هم به جرم آن غریبی و جدایی هست ؟؟؟ 2
- Nahal - 47858 ارسال شده در 14 شهریور، 2011 حال من خوب است ؛ اما .... دلم کسی را می خواهد که مرا در آغوش بگیرد ، وبگوید : نه عزیزم ؛ تو خوب نیستی ... ! 9
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 15 شهریور، 2011 دنیـای ِ اطـرافمـان را بـا /پـرده ی سینـما/ اشتـباه گـرفتـه ایـم! یـكی فـرامـوش مـی شـود ... یـكی خامـوش مـی شـود ... یـكی مـی میـرد ... مـا تـماشـا مـی كنـیم! 7
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 15 شهریور، 2011 آرامـش/ می خـواهـم ... بـه انـدازه ی خوردن ِ یـک فنـجان چـای کـوتـاه بـاشد ... یـا قـدم زدن روی ِ سنـگفـرش ِ خیـس ِ پـیاده رو طـولـانـی ... فـرقی نـمی کنـد فـقط آن لـحظـه را می خـواهـم آن لـحظـه کـه تـمام سلـول هایـم آرام مـی گـیرنــــد ... 6
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 15 شهریور، 2011 این عصرهای بهاری عجـیب بـوی ِ نـفس هـای ِ تـو را می دهـد گـوئـی ... تـو اتـفاق می افـتی و مـن دچـار می شـوم ... تـمام ِ /مــن/ دارد /تـــو/ می شـود ... بـاور مـی کنـی ؟! 6
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 18 شهریور، 2011 آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد... آزادی ماه است که او را پایبند می کند!!! 6
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 18 شهریور، 2011 هنوز هم دلم تنگ مے شود برای محض حرف زدـــــنت و براے تکیه کلامهایـــت که نمے دانستی فقط کـــلام تو نبود من هم به آنها ... تکـــیه داده بودمـــــ! 5
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 19 شهریور، 2011 آهای !! روی احساسم پا نگذارید آنقــدر مرا سرد کرد ؛ از خودش .. از عشق .. کــه حالا بــه جای دلبستن ، یخ بسته ام! آهای !!! روی احساسم پا نگذاریــد .. لیز میخوریــد .. 5
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 19 شهریور، 2011 برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام وقتی نباشی ٬ فرقی نمی کند که شنبه است یا سه شنبه ... تمام ِ روزها جمعه است ٬ و زندگـی تعطیل ...... 6
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 21 شهریور، 2011 خدایا ! دلم باز امشب گرفته بیا تا کمی با تو صحبت کنم بیا تا دل کوچکم را خدایا فقط با تو قسمت کنم خدایا ! بیا پشت آن پنجره که وا می شود رو به سوی دلم بیا،پرده ها را کناری بزن که نورت بتابد به روی دلم خدایا! کمک کن به من نردبانی بسازم و با آن بیایم به شهر فرشته همان شهر دوری که بر سردر آن کسی اسم رمز شما را نوشته خدایا! کمک کن که پروانه شعر من جان بگیرد کمی هم به فکر دلم باش مبادا بمیرد خدایا! دلم را که هر شب نفس می کشد در هوایت اگرچه شکسته شبی می فرستم برایت 3
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 21 شهریور، 2011 کدام آسمان؟؟؟؟ آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی ؟! تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟ 3
ارسال های توصیه شده