Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ همون بهتر که نیامدی !!!!! به من گفتند 50 نفر از یاران خالصت زمینه را برای ظهورت فراهم کرده اند،اما وای بر این کوفیان که درهای بیعت را به روی من بستند. و من اکنون با تنی مجروح رسیده ام خانه..... یا اسی مظلوم. 5 لینک به دیدگاه
CodePlus 15426 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ به نام او .. سیلام بچه هاااااااااااااااااااااااااااا :icon_pf (44): یکی بود یکی نبود یه مامان بزی بود با 44 تا بچه که نصف بیشترشون تو دیار غربت (ولایت تهرون) بودن... یه روز مامان بزی که خبردار شده بود تو ولایت تهران نمایشگاه بین المملیه کتاب برگزار شده .. تصمیم گرفت برای بالا بردن سطح علمی خودش سری به اونجا بزنه .. القصه ... مامان بزی بار سفر رو بست و کوچولوهاشو بوسید و بهشون هشدار داد که مبادا در رو بروی گرگ بد ذات باز کنینا ... میاد همتونو میخوره (اگه جا بشین تو شیکمش البته !:JC_thinking:).. بچه های مامان بزی هم که حرف گوش کنننننننننننن .. گفتن چشم مامانی شوما برو خیالت راحت ما حواسمون هست بجون تو (:دی!):2rqfst4: مامان بزی با هزار نگرونی و دلشوره راهی ولایت تهرون شد .. غافل از اینکه بچه هاش قبل از اینکه مامان بزی 100 متر دور بشه .. پیچیدن به بازی !.. در زیر اسم بچه های مامان بزی لیست شده اما بچه ها اینقدرها هم گاگول نبودن که همه با هم راهی بشن .. چون میدونستن گرگه حتما در کمینشونه ... به ناچار به استراتژی گرز آهنین رو آوردن ..به این شکل که جدا جدا یا در دسته های 2 - 3 تایی راهی ولایت تهرون شدن .. حالا در راه با چه چیز میزایی دست و پنجه نرم کردن و اینا بماند .. حسش نیس بگم .. 4 روز بعد .. بچه ها به تهرون رسیدن .. به شهر عجایب .. بدون هیچ معطلی .. با درشکه به ایستگاه شهید بهشتی رفتن و به نمایشگاه کتاب قدم گذاشتن .. :eyepopping: در نزدیکی جایی به اسم موصالا که کتابا همش اونجا بود .. توی چمنا (:دی) اطراق کردن .. ولی بچه های خوبم .. فکر میکنین گرگه بی خیال این همه بره گوگول مگولیه شده ؟ نه .. گرگ نابکار ما تا تهرون دنبالشون اومده بود .. گرگ قصه ما در تمام طول مسیر به غذاهایی که میتونه با بچه های مامان بزی درست کنه فکر میکرد:pot: .. ولی تا پاشو گذاشت تو نمایشگاه .............اووو ... یهو متحول شد .. پیش خودش گفت .. وای خدای من .. من چه گرگ بدی ام .. تموم عمرمو به کشتن و تیکه پاره کردن بزغاله ها گذروندم و از درس و مردسم غافل شدم ... حالا که تا اینجا اومدم .. کتاب میگیرم و واحدهای باقیموندمو پاس میکنم ... سال دیگه کنکور و دانشگاه ... خب .. بشنوید از بچه ها که تو چمنا دیگه نمیدونستن چیکار میکنن ... از ذوق و شوق .. البته بخاطر چمن نه ها .. بخاطر اینکه بعد از مدتها همیدگه رو دیدن ودور هم هستن و میتونن با هم بازی کنن بعد از گرفتن چن تا عکس یادگاری .. و برای لحظاتی .. نه .. ساعاتی پخش و پلا شدن .. شروع به بازیها و تفریحات سالم کردند .. و شب نشده به خونه هاشون برگشتن .... مامان بزی هم با کوله باری از کتابهای گاج به خونه برگشت .. و همه با هم به خوبی و خوشی زندگی کردن .. :icon_pf (17): == اما این همش توهم نویسنده بود ... قصه از اونجا شروع شد که من حمید کدپلاسیان .. طبق معمول (روانی شدم دیگه) زود رسیدم ... تقریبا ساعت 11 و نیم !:w768: تا رسیدم تابلوی نواندیشان که بعضیا منکر وجودش شدن رو کوبیدم وسط چمنا .. به این امید که کسی بیاید شاید اما کسی نیامد شاید که .. پس نشستیم به آهنگ گوش کردن .... هی .. نمیدونم چرا همش معین میومد و داریوش و ابی و شاهین نجفی ! چن مین گذشت که یهو صدای انفجاری از توی گوشیم فکرمو مخدوشید .. بله .. این کسی نبود جز ... mIn.. ! الو ... کوجایی ؟ .... تو نمایشگاه .. با دوستم .. ناهار بخوریم میایم .. باشه بدو .. کمی بعد .. سحر نایتینگل .. الو حمید کجایی ؟ .. تو علفا .. یه نموره بیای بالاتر از ایستگاه میبینی .. .. اوکی .. بسلامتی شدیم 2 تا مشغول حرفای زن و شوهری بودیم که ییهو یکی عین چیییییییییییی اومد زد کاسه کوزمونو ریخت بهم .... یکی از شلوخای انجمن ...خانوم ها و آقایون .. معرفی میکنم .. setiya ! یه کم بعد نم نم پیداشون شد این جماعت تنبل .. یکی .2 تا .. 3 تا .. 4 تا .. بسه بابا چه خبره .. :banel_smiley_90: داشت تازه خوش خوشانمون میشد که همون چن نفر احساس کردن گرسنشونه .. رفتن یه چی بزنن ...... اما خبری ازشون نشد .. ! .. یعنی چی .. ؟ یعنی گرگه خوردتشون ؟!!.. اون که ردیف شده بود ... !! بعد از کمی خیال بافی .. ستی پیداش شد و گفت : چرا نمیاین شما دو تا .. همه اونورن .. !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! نه که ما چغندر بودیم .. اینه که همه اونور جمع شده بودن .. ماشالا یه 20 نفری هم بودن .. خلاصه همینجوری نم نم زیاد شدیم ....... هر ازگاهی .. یکی از بچه ها میرفت .. با 2 نفر برمیگشت .. .. انگار که نواندیشان یه در هم تو نمایشگاه داشته باشه .. حالا بشنوید از گروه خائنین ... گروه خائنین به گروهی اطلاق میشه که در حالی که قرار ساعت 14 هست .. ساعت 14 تازه از ددر برگشته و بفکر ناهار میافتن .. اونم کجااااا .. ونک !!!!!!!!!!!!!!!!! این گروه شامل .. محمد و ****و****و****و*****و غیره میشد ! با پیوستن گروه خائنین به این جمع راس ساعت 15:20 شدیم 44 نفر تموم .. یه چن تا عکس و جنغولک بازی و آشنایی بچه ها با هم و از این دست کارا که اییییییییییی چه معنی میده .... جلفا ......................... نشستیم تا لختی دور هم باشیم و از دانش هم سود بجوییم ! اونم با بازی مافیا و اونیکی ...(ممد اسمش چی بود ؟):JC_thinking: اینجا بود که به قدرت بازیگری بچه ها پی بردیم ... آه خدای من .. چه استعدادهایی .. :w645: باید تیم تاتر نواندیشان رو هم راه بیاندازییییی ایم .. خلاصه .. سرتونو درنیارم (که آوردم :دی) اینقدر بازی کردن ... تاااااااااااا اووو خیلی .... بعدم نم نمک از هم جدا شدیم و رفتیم سمت خونه مامان بزی اینا .. نکات و اتفاقات مهم این دیدار : حضور شخصیت محبوب و دوست داشتنی انجمن از دید بعضیا .... اسی معروف به اسی جیگر طلا انتقال قدرت از شیخ به اسی با هدای انگشتر شیخ به اسی روی جهاز شترها... در روزی که به خدیرقُم معروف شد حرفهای درگوشی محمد با اسی و سعی در نرم کردن او .. قبل از شیلترینگ سایت حرفهای درگوشی همه با هم .... (یعنی چی قراره بشه !) و باقیش ... حسش نیس .. میخواستین بیاین خو .. دهه خلاصه که جاتون خالی دیگه ... 18 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ یه ساعت دارین اسپم میکنین :w00:هنوز عکس نذاشتین مگه دوربیناتون با ذغال کار میکنه اخه ؟ من یه سری عسک باحال دارممممممممممممممممممم اونارو میذارمممممممممممممممممم پول میگیرم نذارم هرکی نمیخواد....:62izy85: 6 لینک به دیدگاه
CodePlus 15426 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ بازم اسپم ؟!!! بچه ها بیان هر کدوم هر چی دارن تعریف کنن و بعد عکس و بعد اسپم .... خدایی جدی میگم ... عکسارو فقط برا اونایی که بودن میفرستما ... 9 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ به به میبینم که همه به سلامتی رسیدن خونهاشون نیــــــــــام جمعتون کنم ما نیز رفتیم بیچاره یکی از بچها با لباس سربازیش اومده بود پست و پیچونده بود... آخه چی بگم:icon_pf (34):فرماندمون فهمید پیچیده بودم:w00:خدا کنه اضاف نخورم ولی به درکم اگه بوخورم چون امروز بچهایی رو دیدم که عاشقانه دوسشون داشتم 10 لینک به دیدگاه
saray89 3064 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خلاصه که جاتون خالی دیگه ... :icon_gol: خو میگفتین یه خودکار براتون بخرم :w00: نکنه این خودکار رو از تو جوب پیدا کردین که اینجوری مینویسه ( وای خودکار کیه من برم قایم شم :banel_smiley_52:) من یه سری عسک باحال دارممممممممممممممممممم اونارو میذارمممممممممممممممممم پول میگیرم نذارم هرکی نمیخواد....:62izy85: خو بذار دیگه در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست 3 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ حضور شخصیت محبوب و دوست داشتنی انجمن از دید بعضیا .... اسی معروف به اسی جیگر طلا از دید بعضیا،اگر به اندازه همون بعضی ها یار صدیق داشتم،همین فردا قیام میکردم.:w00: انتقال قدرت از شیخ به اسی با هدای انگشتر شیخ به اسی روی جهاز شترها... در روزی که به خدیرقُم معروف شد شیخ موسی اشعری،فریب من را خورد و اکنون در کوفه هم هیچ جایی ندارد،چه برسه به تهران. حرفهای درگوشی محمد با اسی و سعی در نرم کردن او .. قبل از شیلترینگ سایت حرفاش خیلی آموزنده بود،به من درس زندگی داد. مثل پیرمردی فداکار مرا راهنمایی میکرد. لقب پدر انجمن برازنده اوست...... قلبم الان مثل گنجشک شده و نمیتوانم دیگر تاپیکی بزنم !!!!! سیاســـت و دیانـــتم بر باد رفت.......... 5 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ بچه ها عکسا رو زودتر بزارین ببینیم خیلی دلم میخواد جمع صمیمانه تونو ببینم :shad: 4 لینک به دیدگاه
hamid_shahrsaz 28920 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ عکس جبری نیست بلبل.من رفتم لالا.شب همگی به خیر 1 لینک به دیدگاه
CodePlus 15426 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ بچه هایی که بودن بیان اعلام کنن که راضین عکساشونو بزارم ... زووووووووووووووووود .......... عکسا یخ کرد 7 لینک به دیدگاه
setiya 12665 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ کاربران در حال دیدن موضوع: 19 نفر (13 عضو و 6 مهمان) setiya, Aartemis, Amirdb, Atre Baroon, bigfish, hakan6485, hamed.zizo, m.mahnaz, mohsen 88, setayesh, unique1366, چکاوکـــــــــ :4chsmu1: 5 لینک به دیدگاه
Nightingale 10531 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ آره بذار مال منو البته عکس های دسته جمعیو ها 4 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ وااااااااااااااااای چقد بهتون خوش گذشته!!!:dancegirl2: مرسی از تعریفت اقا حمید عکس بزارین دیگه! 4 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ جاي من دوتا گنجشكي كبوتري چيزي آزاد مي كردين 8 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ بچه هایی که بودن بیان اعلام کنن که راضین عکساشونو بزارم ... زووووووووووووووووود .......... عکسا یخ کرد روی چشمان من فقط یک نوار سیاه بکش و بذار. من راضیم به رضای حق..... 11 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ شما بقیه رو راضی کنید منم فرماندمو راضی میکنم عکس با لباس نظامی آن هم با اون اکیپ سرتا پا گناه من را پای دار میبرد:icon_pf (34): من راضی ....:girlhi: 7 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ جاي من دوتا گنجشكي كبوتري چيزي آزاد مي كردين یک دونه کلاغ را با تیر کمان زدند و همانجا کبابش کردند !!! اونوقت برات گنجشک آزاد کنند...... :icon_pf (34): 6 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ یک دونه کلاغ را با تیر کمان زدند و همانجا کبابش کردند !!! اونوقت برات گنجشک آزاد کنند...... :icon_pf (34): واي از اين شكم پرستان كلاغ كش يا اسي :icon_pf (34): 3 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ در آن جمع یه چشم آبی هم پیدا کردم 3 لینک به دیدگاه
Nightingale 10531 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ مرسی حمید از تعریفت _________________ یک دونه کلاغ را با تیر کمان زدند و همانجا کبابش کردند !!! اونوقت برات گنجشک آزاد کنند...... :icon_pf (34): اسی رو تو موقعیت سختی قرار دادم گفتم همینجوری مثه سایت حرف بزن قرمزشم بکن الان حالت بهتره فکر کنم میتونی قرمزش کنی کمتر آب میخوری دیگه 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده