mohammad 87 سبز 2382 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ و خدا خر را آفرید و به او گفت: و تو یک خر خواهی بود. و مثل یک خر کار خواهی کرد و بار خواهی برد، از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی که تاریکی شب سرمی رسد. و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود. و تو علف خواهی خورد و از عقل بی بهره خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی کرد. خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم، اما پن...جاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است. پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم. و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد. و خدا سگ را آفرید و به او گفت: تو نگهبان خانه انسان خواهی بود و بهترین دوست و وفادارترین یار انسان خواهی شد. تو غذایی را که به تو می دهند خواهی خورد و سی سال زندگی خواهی کرد. تو یک سگ خواهی بود. سگ به خداوند پاسخ داد: خداوندا! سی سال زندگی عمری طولانی است. کاری کن من فقط پانزده سال عمر کنم. و خداوند آرزوی سگ را برآورد. و خدا میمون را آفرید و به او گفت: تو یک میمون خواهی بود. از این شاخه به آن شاخه خواهی پرید و برای سرگرم کردن دیگران کارهای جالب انجام خواهی داد و بیست سال عمر خواهی کرد. میمون به خداوند پاسخ داد: بیست سال عمری طولانی است، من می خواهم ده سال عمر کنم. و خداوند آرزوی میمون را برآورده کرد. و سرانجام خداوند انسان را آفرید و به او گفت: تو انسان هستی. تنها مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره زمین. تو می توانی از هوش خودت استفاده کنی و سروری همه موجودات را برعهده بگیری و بر تمام جهان تسلط داشته باشی. و تو بیست سال عمر خواهی کرد. انسان گفت: سرورم! من دوست دارم انسان باشم، اما بیست سال مدت کمی برای زندگی است. آن سی سالی که خر نخواست زندگی کند و آن پانزده سالی که سگ نخواست زندگی کند و آن ده سالی که میمون نخواست زندگی کند، به من بده. و خداوند آرزوی انسان را برآورده کرد. و از آن زمان تا کنون انسان بیست سال مثل انسان زندگی می کند..... و پس از آن، سی سال مثل خر زندگی می کند، ازدواج می کند و مثل خر کار می کند و مثل خر بار می برد... و پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و هرچه به او بدهند می خورد. ....و وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون زندگی می کند، از خانه این پسر به خانه آن دختر می رود و سعی می کند مثل میمون نوه هایش را سرگرم کند. و این بود همان زندگی که انسان از خدا خواست 12 لینک به دیدگاه
hb_redlov 12 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ سلام چقدر دنیات کوچیکه، نکنه فقط به بعد مادی انسان فکر می کنی؟ لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۰ آدمی که ازدواج می کنه و بچه دار می شه مثل خر وسگ می شه؟؟؟؟ لینک به دیدگاه
کلافه 597 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۰ این مطلب از خودت بود یا از جایی نوشتی ؟ خیلی توهین داشت . انسان را با حیوانات قیاس کردن و توهین به همه انسانها اصصصصصصصصصصصصصصلا کار خوبی نیست. 1 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۰ رسما" داره به همه توهين ميكنه...:icon_pf (34): شايد ديگران ناراحت نشن اما من بعنوان يكي از همه ميتونم معترض باشم؟ 1 لینک به دیدگاه
کلافه 597 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۰ نه شکارچی ، نه تفنگ ، نه گلولههیچکدام نمی دانستند که پرنده برای جوجه هایش غذا می برد اما خدا که می دانست ! ... تفنگ و گلوله شعور نداشتند ولی خدا به شکارچی شعور داده بود . او باید می فهمید فصل تخم گذاری و جوجه داشتن پرنده کی است. ! ... لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۰ من این رو در سخنرانی دکتر انوشه هم شنیده بودم لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ عجب ! کی این داستان رو گفته ؟ :JC_thinking: لینک به دیدگاه
sookut 13735 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ باید بگم متاسفانه یه واقعیت تلخه... لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ یکم منصفانه نگاهش کنیم راست میگه....... نباید بهمون بربخوره آخه تقریبا درسته لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده