shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۰ مرحوم حسين پناهي هنرپيشه فقيد ميگفت بعد از مرگم مردم من را خواهند شناخت! و اين جمله را بنده خودم هم شنيدم وشايد بعضي از اشخاص فكر ميكردند وي عقل درستي ندارد اينك به بعضي از حرفهاي او توجه بفرماييد سيامك ازآجیل سفره عید چند پسته لال مانده است آنها که لب گشودند؛خورده شدند آنها که لال مانده اند ؛می شکنند دندانساز راست می گفت: پسته لال ؛سکوت دندان شکن است ! من تعجب می کنم چطور روز روشن دو ئیدروژن با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند وآب ازآب تکان نمی خورد! بهزیستی نوشته بود: شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد پدر یک گاو خرید و من بزرگ شدم اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت جز معلم عزیز ریاضی ام که همیشه میگفت: گوساله ، بتمرگ! با اجازه محیط زیست دریا، دریا دکل میکاریم ماهیها به جهنم! کندوها پر از قیر شدهاند زنبورهای کارگر به عسلویه رفتهاند تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند چه سعادتی! داریوش به پارس مینازید ما به پارس جنوبی! رخش،گاری کشی می کند رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد سهراب ،ته جوب به خود پیچید گردآفرید،از خانه زده بیرون مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد وای... موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!! صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم از شما چه پنهان ما از درون زنگ زدیم! 22 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خیلی قشنگ بود من کتابشو حتما میگیرم دمبال فایلای صوتیش بودم پیدا نکردم بازم بذارین از نوشته هاشون:flowerysmile: چشم پیدا کردم میذارم:wubpink: 6 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خیلی قشنگ بود من کتابشو حتما میگیرم دمبال فایلای صوتیش بودم پیدا نکردم بازم بذارین از نوشته هاشون:flowerysmile: چشم پیدا کردم میذارم:wubpink: تو این تاپیک چند تا گذاشتم. http://www.noandishaan.com/forums/showthread.php?t=48667 7 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم از شما چه پنهان ما از درون زنگ زدیم!:hanghead: 7 لینک به دیدگاه
کلافه 597 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ ممنون جالب بود. مرحوم حسين پناهي هنرپيشه فقيد ميگفت بعد از مرگم مردم من را خواهند شناخت! نه بعد از مرگت مردم تو را فراموش کردند . باز خوبه بعد چند سال بازم یادش افتادیم . روحش شاد 7 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ من خودم درزمان حیات ایشان خیلی از سبک وسیاق بازیش خوشم میومد.اصلاهم فکر نمیکردم عقل درست حسابی نداره چون یه جورایی شبیه خودم بود یا بهتر بگم من شبیه ایشان بود. یادش گرامی 6 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ سلام اما دوست عزیز این شعرها از اکبر اکسیر هست که مرحوم حسین پناهی اونارو دکلمه کرده. معرفی شاعر: برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام درود. 6 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ سلاماما دوست عزیز این شعرها از اکبر اکسیر هست که مرحوم حسین پناهی اونارو دکلمه کرده. معرفی شاعر: برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام درود. مرسیییییییی که گفتی.. من نمی دونم این قضیه از کجا شروع شد ؟ مرسی شهدخت جونم... 3 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ شعرهای دیگری از اکبر اکسیر: خواهش شير مادر، بوي ادكلن ميداد دست پدر، بوي عرق (گفتم بچهام نميفهمم) نان، بوي نفت ميداد زندگي، بوي گند (گفتم جوانم نميفهمم) حالا كه بازنشسته شدهام هر چيز، بوي هر چيز ميدهد، بدهد فقط پارك، بوي گورستان و شانه تخم مرغ، بوي كتاب ندهد! قلعه حيوانات در كوچه، گوسفندم در مدرسه، طوطي در اداره، گاو به خانه كه ميرسم سگ ميشوم چوپاني از برنامه كودك داد ميزند: گرگ آمد! گرگ آمد! و من كنار بخاري شعر تازهام را پارس ميكنم! جاذبه نيروي جاذبه شاعران را سر به زير كرده است بر خلاف منجّمها كه هنوز سر به هوايند تمام سيبها افتادهاند و نيوتن، پشت وانت سيبزميني ميفروشد آهاي، آقاي تلسكوپ! گشتم نبود، نگرد نيست! ادارات مثل روزنامهها، اول همه را سر كار ميگذارند بعد آگهي استخدام ميزنند بچههاي وظيفه، يا شاعر شدهاند يا خواننده! خدا را شكر در خانه ما، كسي بيكار نيست يكي فرم پر ميكند، يكي احكام ميخواند يكي به سرعت پير ميشود و آن يكي مدام نق ميزند: مردهشور ريختت را ببرد چرا از خرمشهر، سالم برگشتي؟! ظرفيت پدر كه رفت حياط خانه ورم كرد درخت توت پريد حوض، عكس يادگاري شد و ما، يك پرايد خريديم و مجبور شديم ششمين عضو خانواده خود را به خانة سالمندان ببريم! 4 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ تافل ابن عربی پدر عرفان نظری بود من پدر عرفان اکسیر ؛ ابن عربی از بیخ عرب بود من از بیخ ترک ؛ ابن عربی به انگور می گفت : عنب من به انگور می گفتم : اوزوم . برای انگور شناسی به کلاس زبان رفتم / اما به جای انگور مولوی را شناختیم مولوی عربی می خواند / ترکی فکر می کرد / فارسی می نوشت و ثابت می کرد : هم دلی از هم زبانی بهتر است پایان ترم ، من در آستارا ماندم / ابن عرب در بغداد و مولوی سراسر جهان را گرفت 5 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ آنتی هموروئید چقدر زور زدم تا شعرم چاپ شد این روزها بیشتر از شعر به شیاف میاندیشم میخواستم حافظ بشوم، عطار شدم "شربت اسطوخودوس موجود است" "لطفن به طرف داخل فشار دهید!" عمو صادق راست میگفت: در زندگی زخمهایی است که آدم روش نمیشه جاشو نشون بده حتا به پزشک متخصص... تعمیر اگزوز پذیرفته میشود 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده