laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۱ براي تمام دلواپسی هايم نقطه چین می گذارم در عروج چشمانت اوج می گیرم . تک تک واژه ها، به حکومت می رسند جمله ها زر اندود می شوند وتو ! سهم تمام نقطه چین هاي من خواهی شد.......... 6 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۱ عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه پنهان کردن قلبي است که به اسفناک ترين حالت شکسته است 11 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۱ خدایا چه غریب است درد بی کسی و چه تنهایم در این غربت که تو هم از من رویگردانی و اینک باز به سوی تو آمدم تا اندکی از درد درونم را برایت باز گویم و خدایا تو بهتر میدانی آنچه درونم است تنهایی و بی کسی ام را دیده ای ,دربه دری و آوارگی ام را و هزارو یک درد که بزرگترینش ناامیدی است .خدایا همه را کنار گذاشته ام اما با ناامیدی و بی هدفی نمی توانم بسازم صبرم بسیار است اما پوج وبی هدف میدوم . خسته شده ام خسته خسته......... 11 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۱ میشود برخاست در باران دست در دست نجیب مهربانی میشود در کوچههای شهر جاری شد میشود با فرصت آیینهها آمیخت با نگاهی با نفسهای نگاهی میشود سرشار از راز بهاری شد دستهای خستهای پیچیده با حسرت چشمهایی مانده با دیوار رویاروی چشمها را میشود پرسید یک نفر تنهاست یک نفر با آفتاب و آسمان تنهاست 9 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۱ دلم چون کودکی دلگیر، پا را بر زمین کوبد که "عمر خویش می خواهم! روان و راحت و آرام جان خویش می خواهم!" *** نمی فهمد دل سرکش نمی فهمد خطا رفته است بازی را دل کودک، به هر سازی که می گویم، برایم باز می گوید که: "عمر خویش می خواهم، پسم ده نازنینم را!" 10 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۱ کلبه متروک عشقم بیتو ای پروانه سوخت لابلای شعله هایش این دل دیوانه سوخت داستان عشق من درخاطرات افسانه شد بند بند استخوانم ضمن این افسانه سوخت بانی دمساز رفتم گوشه ویرانه ای آه حتی بامن ونی گوشه ویرانه سوخت مرغ عشقم باچه زحمت جزجز لانه ساخت آخر آن بیچاره بین شعله های لانه سوخت اشک غم از دیده ها جاریست درناکامیم گوهیا هرکس چومن درماتم جانانه سوخت وقتی اندوه جداهی را دلم باور نمود هم تحمل هم امیدم هردو دریک خانه سوخت 10 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۱ مردم همگی رد میشوند چه امتحان سختی است خیابان.:icon_pf (34): 9 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۱ كسي چه مي داند... من ... چندبار فرو ريختم... چندبار دلتنگ شدم... از ديدن كسي كه فقط پيراهنش شبيه تو بود...! 9 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۹۱ هی آقای پلیس ! که در شعرهای کودکیام مرد مهربانی بودی تا مرا به آغوش مادرم برسانی دلم گرفته بود که از خانه بیرون آمدم و نمیدانستم طبق تبصرههای تازهی قانون وقتی که دلم میگیرد باید کدام روسریام را بپوشم راضیه بهرامی خشنود 6 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۹۱ دلم برای کسی که در این میان از همه بر من شبیه تره تنگ شده... دلم برای یک وجود مهربون...یک حس زیبا تنگ شده... من دلم برای همزادم تنگ شده 7 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۹۱ مــن بی تو بودن را... با پرنده هایِ ایوان... با دو خط شعرِ شاملو... با ابرهایِ نمناکِ آسمان... با غزلی از حافظ -به همین سادگی- به سر میکنم. . . 2 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اسفند، ۱۳۹۱ ما اهل هم بودیم هم شب و هم فانوس کجا گمت کردم کجای این کابوس من دچار آسمم این هوا آلودس... تو اگه برگردی ماسک اکسیژن هست... تو کجایی الان منبع اکسیژن...؟!! 7 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اسفند، ۱۳۹۱ خدا آدم ها را بدلیلی وارد زندگی شما می کند… و به دلیلی بهتر آن ها را خارج می کند… 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۱ دلم که تنگ می شود روی تکه کاغذی می نویسم " شانه هایت " و یک دلِ سیر روی همین تکه کاغذ اشک می ریزم ...! سارا وحدتی 7 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۱ جامعه بر تن اینقدر زار می زند که تنگیِ دل پنهان است... 7 لینک به دیدگاه
afra68 174 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۱ این روزا مهار دلم از دستم در رفته! اصلا نمیدونم باید چی کارش کنم!...؟؟؟؟ ور پریده از وقتی عاشق شده دلتنگ میشه...بی قرار میشه...بغض میکنه.... معلوم نیست سر به هواست؟مسته؟.... دیگه دارم از دست دلم .... نه! ولش کن! بذار به حال خودش باشه! میخواد عاشقت بمونه بلکه شاید به جنون برسه! ولش کن! هر چه بادا باد! 6 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۱ مه نشسته روی شانه های شهر تا که دست میزنی به شاخه ها اشکشان به راه میشود. مه نشسته روی شانه های من دامنت برای من پناه میشود؟ 3 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۱ سرم سنگین... دلم غمگین... دلم بگرفته از ما از شما از این چرا من آنچه می خواهم نمی بینم... چرا من آنچه می بینم نمی خواهم... خدایا مرده ام شاید...تو حاشا می کنی مرگم ... 4 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۱ زن کهـ بـاشـی بـایـد آغــــوش بـاشـی ، تـا هـر بغـضـی بـی بهــانـه در آغــوشـــت دفــن شــود . . . زن کهـ بـاشـی گـاهـی بـایـد فــرامـوش کـنـی کهـ مـحـــــتــــاج آغـــــــوشــــــــــی . . . 6 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۱ خدایـــــــــــــــــــــ ا مدعیان رفاقت هر کدام تا نقطهای همراهند. عده ای تا مرز منفعت عدهای تا مرز مال عدهای تا مرز جان عدهای تا مرز آبرو و همگان تا مرز این جهان تنها تویی که همواره می مانی 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده