رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

براي تمام دلواپسی هايم

نقطه چین می گذارم

در عروج چشمانت

اوج می گیرم .

تک تک واژه ها،

به حکومت می رسند

جمله ها زر اندود می شوند

وتو !

سهم تمام نقطه چین هاي من

خواهی شد..........

  • Like 6
لینک به دیدگاه

خدایا چه غریب است درد بی کسی و چه تنهایم در این غربت که تو هم از من رویگردانی

 

و اینک باز به سوی تو آمدم تا اندکی از درد درونم را برایت باز گویم

 

و خدایا تو بهتر میدانی آنچه درونم است تنهایی و بی کسی ام را دیده ای

 

,دربه دری و آوارگی ام را و هزارو یک درد که بزرگترینش ناامیدی است

 

.خدایا همه را کنار گذاشته ام اما با ناامیدی و بی هدفی نمی توانم بسازم

 

صبرم بسیار است اما پوج وبی هدف میدوم

 

. خسته شده ام خسته خسته.........

  • Like 11
لینک به دیدگاه

می‌شود برخاست در باران دست در دست نجیب مهربانی می‌شود در کوچه‌های شهر جاری شد می‌شود با فرصت آیینه‌ها آمیخت با نگاهی با نفس‌های نگاهی می‌شود سرشار از راز بهاری شد دست‌های خسته‌ای پیچیده با حسرت چشم‌هایی مانده با دیوار رویاروی چشم‌ها را می‌شود پرسید یک نفر تنهاست یک نفر با آفتاب و آسمان تنهاست

  • Like 9
لینک به دیدگاه

دلم چون کودکی دلگیر، پا را بر زمین کوبد

که "عمر خویش می خواهم!

روان و راحت و آرام جان خویش می خواهم!"

 

***

 

نمی فهمد دل سرکش

نمی فهمد خطا رفته است بازی را

دل کودک، به هر سازی که می گویم،

برایم باز می گوید که:

"عمر خویش می خواهم، پسم ده نازنینم را!"

  • Like 10
لینک به دیدگاه

کلبه متروک عشقم بیتو ای پروانه سوخت

لابلای شعله هایش این دل دیوانه سوخت

داستان عشق من درخاطرات افسانه شد

بند بند استخوانم ضمن این افسانه سوخت

بانی دمساز رفتم گوشه ویرانه ای

آه حتی بامن ونی گوشه ویرانه سوخت

مرغ عشقم باچه زحمت جزجز لانه ساخت

آخر آن بیچاره بین شعله های لانه سوخت

اشک غم از دیده ها جاریست درناکامیم

گوهیا هرکس چومن درماتم جانانه سوخت

وقتی اندوه جداهی را دلم باور نمود

هم تحمل هم امیدم هردو دریک خانه سوخت

  • Like 10
لینک به دیدگاه

هی آقای پلیس !

 

که در شعرهای کودکی‌ام

 

مرد مهربانی بودی

 

تا مرا به آغوش مادرم برسانی

 

دلم گرفته بود که از خانه بیرون آمدم

 

و نمی‌دانستم

 

طبق تبصره‌های تازه‌ی قانون

 

وقتی که دلم می‌گیرد

 

باید کدام روسری‌ام را بپوشم

 

 

راضیه بهرامی خشنود

  • Like 6
لینک به دیدگاه

دلم برای کسی که در این میان از همه بر من شبیه تره تنگ شده...

 

دلم برای یک وجود مهربون...یک حس زیبا تنگ شده...

 

من دلم برای همزادم تنگ شده:icon_redface:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

مــن بی تو بودن را...

با پرنده هایِ ایوان... با دو خط شعرِ شاملو...

با ابرهایِ نمناکِ آسمان...

با غزلی از حافظ -به همین سادگی- به سر میکنم. . .

  • Like 2
لینک به دیدگاه

ما اهل هم بودیم هم شب و هم فانوس

کجا گمت کردم کجای این کابوس

 

من دچار آسمم این هوا آلودس...

تو اگه برگردی ماسک اکسیژن هست...

تو کجایی الان منبع اکسیژن...؟!!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

این روزا مهار دلم از دستم در رفته!

اصلا نمیدونم باید چی کارش کنم!...؟؟؟؟

ور پریده از وقتی عاشق شده دلتنگ میشه...بی قرار میشه...بغض میکنه....

معلوم نیست سر به هواست؟مسته؟....

دیگه دارم از دست دلم ....

نه!

ولش کن!

بذار به حال خودش باشه!

میخواد عاشقت بمونه بلکه شاید به جنون برسه!

ولش کن!

هر چه بادا باد!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مه نشسته روی شانه‏ های شهر

 

تا که دست می‏زنی به شاخه‏ ها

 

اشک‏شان به راه می‏شود.

 

مه نشسته روی شانه‏ های من

 

دامنت برای من پناه می‏شود؟

  • Like 3
لینک به دیدگاه

سرم سنگین...

دلم غمگین...

دلم بگرفته از ما از شما از این

چرا من آنچه می خواهم نمی بینم...

چرا من آنچه می بینم نمی خواهم...

خدایا مرده ام شاید...تو حاشا می کنی مرگم ...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

زن
کهـ بـاشـی

 

بـایـد آغــــوش بـاشـی ،

 

تـا هـر بغـضـی بـی بهــانـه در آغــوشـــت دفــن شــود . . .

 

زن
کهـ بـاشـی

 

گـاهـی بـایـد فــرامـوش کـنـی کهـ
مـحـــــتــــاج آغـــــــوشــــــــــی . . .

 

0n4b4vz567afujhulmq2.jpg

  • Like 6
لینک به دیدگاه

خدایـــــــــــــــــــــ ا

مدعیان رفاقت هر کدام تا نقطه‌ای همراهند.

عده ای تا مرز منفعت

عده‌ای تا مرز مال

عده‌ای تا مرز جان

عده‌ای تا مرز آبرو

و همگان تا مرز این جهان

تنها تویی که همواره می مانی

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...