رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

[h=6]می دانی؟

 

یک وقت هایی باید

رویِ یک تکه کاغذ بنویسی

 

تعطیل است

 

و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت

... ... باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

 

به آسمان خیره شوی

 

و بی خیال سوت بزنی

 

در دلت بخندی به تمام افکاری که

 

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

 

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند.

 

حسين پناهي

[/h]

لینک به دیدگاه

تا آخر ِ عمردرگیر ِ من خواهی بود,

و تظاهر می کنی نیستی!!!

مقایسه,

تو را از پا در خواهد آورد...

من،

می دانم به کجای قلبت شلیک کرده ام...

"تو"دیگرخوب نخواهی شد...!.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

مي دانم روزي از کوچه دل تنگي هايم گذر خواهي کرد

 

من آن روز کوچه را با اشک هايم آب خواهم داد

 

تا بوي خوش آمدن يار همه را با خير کند

 

و به انتظار ديرينه من پايان دهد

 

و من تو را

 

عشقت را

 

حتي دوست نداشتن هايت را

 

در سينه ام

 

در خيالم

 

در روحم

 

حبس خواهم کرد.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

توي سرماي زمستون

روبخارپشت شيشه

اسم تونوشتم اما

ميدونم بي تو نميشه

ميدونم که با توبودن

يه هواي ديگه داره

اين دل عاشق وتنها

طاقت دوري نداره

همه ي شعرهامو خوندم

که تو برگردي دوباره

آخه اين دلم بجزتو

هيچکسي رو دوست نداره

کاش مي شدخاطره هامون

دوباره مثل هميشه

تازه شن توفصل سرما

روبخار پشت شيشه

همه ي شعرهامو خوندم

که تو برگردي دوباره

آخه اين دلم بجزتو

هيچکسي رو دوست نداره

هنوزم دلخوش و شادم

به شمردن دقايق

که يروز ميايي کنارم

  • Like 4
لینک به دیدگاه

بی هیچ صدائی می آیند

 

زمانی که نمی دانی

 

در دلت یک مزرعه آرزو می کارند و...

 

بی هیج نشانی از دلت می گریزند

 

تا تمام چیزی که به یاد می آوری

 

حسرتی باشد به درازای زندگی

 

چه قدر بی رحمند رویاهـاا ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دلتنگی برای من تمامی ندارد !

فرقی هم ندارد

جز در مقیاس اندازه و نوع

وقتی هستی یک جور

و وقتی نیستی هم ؛ کمی بیشتر !

من همیشه دلتنگ توام...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

دلم میخواهد یک روز،

 

تقدیر به جای گره انداختن در کار آدم‌ها،

 

اشتباهی بکند،

 

و میان دستان مـــن و تــــو ،

 

گره‌ی کور بیاندازد،

 

که با دندان هم باز نشود...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

شبـــــی با خیال تـــــــو هم خونه شــد دل

 

نبــــــودی ندیــــــدی چه ویــــــرونه شد دل

 

نبـــــــــودی ندیـــــــدی پریشونیامـــــــــــــو

 

فقط باد و بــــــارون شنیدن صدامــــــــــــــو

 

غمت ســـــرد و وحشی به ویرونه میـــــــزد

 

دلمـــــــــ با تـــــــو خوش بود و پیمونه میزد

 

نه مَـــــــــــــــــرد غلندر نه آتش پرستمــــــــ

 

فقط با خیالتــــــــــــــ شبا مسته مستمــــــ

 

الهی سحــــــــــــر پشت کــــــوه و ببینـــــه

 

خـــــدا این شبـــــــــارو از عاشــــق نگیره

 

شبــــــــ ـ ـ ـای جـــــــوونی چه بی اعتباره

 

همش بیقـــ ــ ـ ـ ـراری همش انتظـ ــ ــ ـاره

  • Like 2
لینک به دیدگاه

مدتي است مجازي ميخنديم

 

مجازي شاديم

 

مجازي عاشق ميشيم

 

 

مجازي ديگران رو دلداري ميديم

 

اما ...

 

اما..... واقعي تنهاييم

 

 

واقعي درد ميكشيم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

همیشه عاشقم حتی زمانی که میگی میری

همیشه تشنه چشمات چرا میگی ازم سیری؟

چرا پیشم نمیمونی چرا میگی دلت خونه؟

درسته خالیه دستام ولی کادوم بهت جونه

دلت خونه ازین شاعر ازین عاشق که می خونه

ترانه سازه چشمات فقط پیش تو می مونه

من بی عقل احساسی نبودم لایق چشمات

ببخشید ای گل نازم شدم من عاشق چشمات

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ديشب از بام جنون ديوانه اي افتاد و مرد

پيش چشم شمع ها پروانه اي افتاد و مرد

 

از لطافت ياد تو چون صبح گل ها خيس بود

شبنمي از پشت بام خانه اي افتاد و مرد

 

موي شبگوني كه چنگش ميزدي شب تا سحر

از سپيدي لا به لاي شانه اي افتاد و مرد

 

ازدياد پنجره جان قناري را گرفت

در قفس از نغمه ي مستانه اي افتاد و مرد

 

اين كلاغ قصه را هرگز تو هم نشنيده اي

تا خودش هم قصه شد افسانه اي افتاد و مرد

  • Like 3
لینک به دیدگاه

برگ ها می ریزند!

 

دل من می گیرد...

 

و پرستوی سفرکرده ی تنهای بهار

 

عاقبت در سفر تنگ قفس می میرد...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

کسی را به جرم عشق

در آتش افکندند،آتش آرام گرفت،

او می سوخت و تار می زد و ترانه می خواند

از خاک تا ملکوت.

وقتی که عشق هست

تماشای تو خواهد رویید

سبز خواهد شد

درخت دلدادگی همین است

 

......راه گریزی نبود

عشق آمد . جان مرا

در خود گرفت و خلاص

من در تو

همچون جزیره ای خواهم زیست

  • Like 3
لینک به دیدگاه

در این اتاق تهی پیکر

انسان مه آلود

نگاهت به حلقه کدام در آویخته ؟

درها بسته

و کلیدشان در تاریکی دور شد

نسیم از دیوارها می ترواد

گلهای قالی می لرزد

ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند

باران ستاره اتاقت را پر کرد

و تو درتاریکی گم شده ای

انسان مه آلود

پاهای صندلی کهنه ات در پاشویه فرو رفته

درخت بید از خک بسترت روییده

و خود را در حوض کاشی می جوید

تصویری به شاخه بید آویخته

کودکی که چشمانش خاموشی ترا دارد

گویی ترا می نگرد

و تو از میان هزاران نقش تهی

گویی مرا می نگری

انسان مه آلود

ترا در همه شبهای تنهایی

توی همه شیشه ها دیده ام

مادر مرا می ترساند

لولو پشت شیشه هاست

و من توی شیشه ها ترا می دیدم

لولوی سرگردان

پیش آ

بیا در سایه هامان بخزیم

درها بسته

و کلیدشان در تاریکی دور شد

بگذار پنجره را به رویت بگشایم

انسان مه آلود از روی حوض کاشی گذشت

و گریان سویم پرید

شیشه پنجره شکست و فرو ریخت

لولوی شیشه ها

شیشه عمرش شکسته بود

  • Like 3
لینک به دیدگاه

خدایا.....

کاش زندگی هم مثل بازی فوتبال بود

وقتی زمین می خوردیم تو مثل داور از بنده هات می پرسیدی

می تونی ادامه بدی؟؟؟؟!!!!!

لینک به دیدگاه

ماهه من غصه نخور زندگی جذر و مد داره

دنیامون یه عالمه آدمه خوب و بد داره

ماهه من غصه نخور همه که دشمن نمیشن

همه که پر ترک مثل تو و من نمیشن

ماهه من غصه نخور مثل ماها فراوونه

خیلی کم پیدا میشه کسی رو حرفش بمونه

ماهه من غصه نخور گریه پناه آدماس

ترو تازه موندن گل ماله اشک شبنماس

 

ماهه من غصه نخور زندگی بی غم نمیشه

اونی که غصه نداشته باشه آدم نمیشه

ماهه من غصه نخور خیلیها تنهان مثل تو

خیلیها با زخمای زندگی اشنان مثل تو

 

ماهه من غصه نخور زندگی خوب داره واسش

خدا رو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت

 

ماهه من غصه نخور زندگی بی غم نمیشه

اونی که غصه نداشته باشه آدم نمیشه

ماهه من غصه نخور

 

 

دنیا رو بسپار به خدا

هر دومون دعا کنیم تو هم جدا منم جدا

  • Like 2
لینک به دیدگاه

عشق

عشقُ نخستین نیاز برای پیوند است،

 

عشق یعنی دوست داشتن به اضافه صداقت ، رفاقت ، معرفت

 

عشق یعنی امروز ، فردا و همیشه عشق آن سوی من است ،

 

آن سوی تردید ، آن سوی اگر ، آن سوی اما ، شاید ...

 

عشق را باید به جا آورد ، محترم شمرد ،

 

شناخت عشق کودکی است که بوی صداقت و صراحت می دهد

 

دست عشق را در کوچه های پر از ازدحام زندگی نباید رها کرد عشق را نباید

 

رنجاند ، نباید گریاند عشق را باید پاس داشت

  • Like 2
لینک به دیدگاه

فصل که رخت عوض می کند

دوباره عاشقت می شوم

 

گیرم زمستان باشد و من

آهسته روی پیاده روی یخزده راه بروم

عشق تو همین شال پشمی است

که نفسم را گرم می کند

 

بر لبم نام تورا می برم

تا برف

مثل قند

در دل زمستان آب شود

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...