غایب 4790 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = روزی شیخ از بازار گذر کردی ، گوسفند مذبوحی را دید در قصابی آویزان و مردمان هیچ یک توان و یارای خرید نداشت. شیخ فرمود : عمر این گوسفند بعد از مرگ درازتر است از عمرش قبل مرگ. و مریدان مدهوش گشتند و نعره ها زدند. = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = شیخ روزی با مریدان از بازار میوه فروشان گذر کرد و گیلاسی دید که کرمی در آن لولیده و به ولع تمام گیلاس همی خورد. شیخ گریست و فرمود : خوشا به آن کرم و توانگریش . عمری زیستم و نتوانستم چارکی گیلاس بخرم. دست ما کوتاه و خرما بر نخیل آسمان و زمین بر ما شده بخیل و مریدان رم کردند و سر به بیابان گذاشتند. 10 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۰ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام مریدی ترسان نزد شیخ برفت و عرض بکرد : یا شیخ خوابی دیدم بس عجیب ، خواب دیدم گدای سر چهار راه از من کمک قبول نکردی و بگفت که تو تحریمی. شیخ فرمود : کمی دیر خواب دیدی. گامبیا و امبیا و سنگال نیز ایران تحریم بکرده اند. حیرانم ازاین عجایب تودرتو***دگران را برق بگیرد مارا جرقه ی پتو! و مریدان همی گریستند. = = = = = = = = = = = = = = = = = مریدی “تگری زنان” نزد شیخ برفت و گفت یا شیخ حالم دریاب که بغایت رسید. شیخ فرمود : مریدا تو را چه شده ؟ عرض کرد : مرادا ! چشمانم ز حدقه درآمده ، خون در کله ام جمع بشده ، جهان در پیش چشمانم تیره گشته و شاخی بر سرم سبز شده. شیخ فرمود : چیزی نیست ، یحتمل بعد از اخبار BBC ، اخبار بیست و سی بدیده ای. و مریدان نعره ها و فغان ها زدند. = = = = = = = = = = = = = = = = = شیخ را پرسیدند : از برای چه ساکتی ؟ فرمود : سکوتم از رضایت نیست ، دلم اهل شکایت نیست. و مریدان از هوش برفتندی. = = = = = = = = = = = = = = = = = روزی شیخ به گشت و گذار در نت همی پرداخت و لکن سرعت اینترنت ایران به سرعت الاغ پیر لنگ لوکی می مانست که کُره ای در شکم دارد و باری بر کول ! پس هیچ سایتی نبود مگر آن که تا لود شدنش شیخ چهار رکعت نماز همی گذاردی. نوبت به لغت نامه دهخدا برسید . شیخ به انگشت تدبیر اینتر بزد و … بالا آمد آن صفحه ی نحس شوم *** دق دهنده ی مردم مرز و بوم پس شگفتی مریدان را درگرفت. شیخ را پرسیدند : یا شیخ این لغت نامه ای بود. این دیگر چرا ؟ شیخ بگریست … لغتنامه مملو زلغات کهن و نو***چه ربطی داشت به سیاست و پو.ر.نو که چنینش کردند پیلتر و مسدود *** گناه دهخدای ادیب دیگر چه بود ؟ و مریدان آنقدر بگریستند و نعره کشیدند تا تسمه موتورشان بسوخت. = = = = = = = = = = = = = = = = = مریدی بر سر زنان نزد شیخ برفت رقعه ای به شیخ داد و عرض کرد یا شیخ قبض گازتان آمد. فغان و ناله از مریدان برخاست. شیخ گریان فرمود : کاش قبض روح می شدیم و قبض گاز نمی شدیم ، حال آن کلنگ بده ببینم. مرید عرض کرد : یا شیخ این کلنگ نیست قبض است. فرمود : هرچه که هست خانه مان را ویران بکرده. پس نیک در قبض نگریست که صفرهایش از قبض برون زده بود. فرمود : به گمانم هیزم نیز گران گشته. بگردید و تپاله جمع کنید که گر آن هم گران شود بی گمان بیچاره ایم. خوشا تپاله و وفور بی مثالش *** نه به این گاز و بهای بی زوالش و مریدان خون بگریستند . = = = = = = = = = = = = = = = = = شیخ را پرسیدند : اینترنت ایران به چه ماند ؟ فرمود : به زنبور بی عسل. عرض کردند : یا شیخ ، اینکه قافیه نداشت. فرمود : واقعیت که داشت . و مریدان رم کردندی و به صحرا برفتندی. ................ ادامه دارد 7 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۰ فک کنم تکراریه ها .... هومن مگه نزده بود تاپیکشو ؟:JC_thinking: 1 لینک به دیدگاه
lady architect 5358 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۰ :icon_gol: واقعا مریدان دارن سر به بیابون میزارن:icon_pf (34): 2 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۰ فک نم تکراریه ها .... هومنمگه نزده بود تاپیکشو ؟:JC_thinking: چرا ولی خب این جدیدشه گیر نده تو دیگه ترو خدا:shame: 3 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۰ چرا ولی خب این جدیدشهگیر نده تو دیگه ترو خدا:shame: شیخ به پاره ای از مریدانش دستور داد تا برای رسیدن به صبر، چهل روز معتکف بشدندی، مریدان شوریده حال شدندی و از شیخ پرسیدندی که یا شیخ، راه دیگری هم برای به دست آوردن صبر موجود باشد؟ شیخ فرمود آری یک ساعت استفاده از اینترنت پر سرعت ایران، مریدان همی نعره ای کشیدندی و راه بیابان پیش گرفتندی..... اینم به خاطر تو ... 4 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خیلی با حال بود. ادامه شو زود بده بخونیم حال کنیم. 1 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۰ شیخی را از احوالات مهاجرت پرسیدند ، بگفت هم چون شب اول قبر ماند و هرکسی را بسته به سنگینی نامه ی اعمالش حکمی دگر است. لیک اهل سلوک فرموده اند که هفت مرحله دارد و مرتبت هرکدام را ندانی مگر از آن مرحله به سلامت بیرون آیی و اگر مرد راه نباشی به خوان هفتم نرسی اول) نیت: آن لحظه است که مهاجر به ستوه می آید و عزم هجرت می کند .از این نقطه فرد از خاک خود کنده شده است و ولوله ی عزیمت در جانش افتاده و به جرگه ی مهاجرین پیوسته است. از مناسک این مرحله سعی بین صفا و مروه و دویدن به دنبال وکیل و انتظاردر صف طویل درب سفارت و دار الترجمه و آزمون آیلتس و تافل و نوافل و ال و بل است و این خود اول قدم است دوم) استجابت: زمانی است که صبر مسافر به بار می نشیند و مهر ویزای بلاد خارجه بر پاسپورت وی کوبانده می شود. مهاجر در این مرحله خود را پیروز ترین مردمان جهان می داند و هم وطنانش را به چشم کور کچل هایی می بیند که در باتلاق بی فرهنگی و ترافیک و فقر فرو می روند و به خود افتخار می کند که به زیرکی و رندی از این جهنم جهیده است سوم) عزیمت: مرحله ی گذاشتن تمام وابستگی ها از خانه و زندگی و متعلقین و متعلقات و دوستان و اقوام است.برخی این مرحله را به مرگ تعبیر کنند.با هجوم خاطرات و دلبستگی ها اندک اندک ترس و تردید در مهاجر فزونی می گیرد.سرانجام وی زندگی اش را در چمدانی جمع می کند و پس از گذشتن از زیر آیینه و قران به سمت ناشناخته رهسپار می شود.فرودگاه امام خمینی آخرین بخش این خوان است . چهارم)شعف: مهاجر چون در بلاد کفر فرو می آید خود را در بهشتی می یابد سبز و تمیز و منظم ،مردمانش خندان و جوی های شراب روان و لعبتکان کون لخت نیمه عریان و مو طلایی شادان در بیکینی از کنار وی عبور می کنند. مردان مسلمان را در این مرحله شعف دو برابر نسوان است و قالباٌ هنوز عرق راه از چهره بر نگرفته بر در عرق فروشی و نایت کلاب و بار و دیسکو و استریپ کلاب صف می بندند تا سیر و سلوک عرفانی خویش آغاز نمایند پنجم) بحران هویت: مهاجر تلاش می کند هویت گذشته اش را فراموش کرده و در جامعه ی جدید ذوب شود.وی ناگهان از کلثوم جوراب آبادی سنگ سری اصل تبدیل به کاترینا ماریا سانتا کروز می شود. اگر از جماعت نسوان باشد در این مرحله بطور حتم موههای خود را بلوند می کند و با پوست سیاه سوخته و ابرو پاچه بزی و کله ی طلایی زهره ی هر بیننده ای را می برد. در این مرتبه از سلوک دامن های کوتاه و بیرون انداختن ران های چاق و سلولیتی و پوشیدن لباس های آلاپلنگی و استفاده مکرر از کلمات اوه مای گاد و اوه شیت از اوجب واجبات می باشد ششم) قربت: در این مرحله مهاجراندک اندک متوجه می شود که در دیار جدید غربیه است و به احتمال قوی غریبه هم باقی خواهد ماند و خودش هم چیزی شبیه همان مردم کور کچلی است که از انها فرار کرده است و هیچ سنخیتی با این مردم خونسرد و مامانی و قد بلند ندارد. جلوی آینه می ایستد وناگهان می بیند که یک شرقی کوتوله و احساساتی و قانون گریز و سیاه سوخته است و با موههای طلایی اش نه تنها شبیه نیکول کیدمن نشده بلکه شبیه هویج شده است.در اینجا مهاجر ناگهان دچار نوستالژی شدید برای کشک بادمجان و دلمه و دیزی با نان سنگک می شود و به یاد بوی ترمه ی خانوم بزرگ و قلیون و مزه انار دون کرده و صدای کت شلواری می افتد و دیدگانش از اشک تر می شود . چون بدینجا رسید شیخ سکوت کرد و دهان از گفتار ببست و آفتابه اش را برداشت و به سمت مبال روانه شد. مریدان پرسیدند هفتمین مرتبت چیست؟ نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت: هفتم را هر کس خودش می نویسد 5 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۰ گويند شيخ محمود بستري از نوادگان شيخ محمود شبستري بود كه چون شب و روز برايش فرقي نداشت و پيوسته در خدمت خلق بود، مريدان را فرموده بود كه "شب" را از نامش بزدايند و خود را "شيخ محمود بستري" ناميده بود و گاهي خود را دكتر ميناميد كه گفته مي شد از شدت علاقه به بستري شدن به اين سو گرايش داشت. حاليا ذكري از شيخ ما: در جرايد آورده بودند که : هدفمندی یارانه ها تاثیر چندانی بر قیمت مسکن ندارد. شیخ را گفتند این تاثیر “نه چندان زیاد” چقدر است؟ شیخ فرمود پنجاه شصت میلیون ! و مریدان گریستند و یقه را پاره کردند. 4 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۰ روزی از شیخ پرسیدند اگر زنان همه چادری و تمام حجاب شوند دیگر چه چیز مردان را فاسد کند ؟ گفت : دماغ زنان ! و مریدان فغان کردند و نعره ها زدند. 5 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۰ در ظهر تابستانی شیخ فرمود : هوا بس ناجوانمردانه گرم است. و مریدان گریستند. شیخ گفت : زقنبوت ! هرچه که من می گویم که نباید بگریستید ! و مریدان غش غش خندیدند ! 5 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۰ شقی میاد میبنده ها تاپیکو ... تکراریه بوخودا .... :w821: 2 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۰ شقی میاد میبنده ها تاپیکو ... تکراریه بوخودا .... :w821: اینجا تالار شقی نیست که بخواد ببندتش 1 لینک به دیدگاه
lady architect 5358 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۰ شقی میاد میبنده ها تاپیکو ... تکراریه بوخودا .... :w821: من این متن رو جایی ندیده بودم تازشم الگه بسته شه که دیگه نمیشه کاری کرد مرسی شهدخت 1 لینک به دیدگاه
SPEEDY 3334 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ مریدی بر سر زنان نزد شیخ برفت رقعه ای به شیخ داد و عرض کرد یا شیخ قبض گازتان آمد. فغان و ناله از مریدان برخاست. شیخ گریان فرمود : کاش قبض روح می شدیم و قبض گاز نمی شدیم ، حال آن کلنگ بده ببینم. مرید عرض کرد : یا شیخ این کلنگ نیست قبض است. فرمود : هرچه که هست خانه مان را ویران بکرده. پس نیک در قبض نگریست که صفرهایش از قبض برون زده بود. فرمود : به گمانم هیزم نیز گران گشته. بگردید و تپاله جمع کنید که گر آن هم گران شود بی گمان بیچاره ایم. خوشا تپاله و وفور بی مثالش *** نه به این گاز و بهای بی زوالش و مریدان خون بگریستند . 14 لینک به دیدگاه
SPEEDY 3334 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ مریدی “تگری زنان” نزد شیخ برفت و گفت یا شیخ حالم دریاب که بغایت رسید. شیخ فرمود : مریدا تو را چه شده ؟ عرض کرد : مرادا ! چشمانم ز حدقه درآمده ، خون در کله ام جمع بشده ، جهان در پیش چشمانم تیره گشته و شاخی بر سرم سبز شده. شیخ فرمود : چیزی نیست ، یحتمل بعد از اخبار bbc ، اخبار بیست و سی بدیده ای. و مریدان نعره ها و فغان ها زدند. 6 لینک به دیدگاه
SPEEDY 3334 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ گویند شیخ مریدی داشت "گنجو" نام ، که همی نالید صبح تا شام که : " آهااای آهااای آهااای یا شییییخ من تشنمه" شیخ فرمود : خب آب بنوش. مرید بگفت : یا شیخ مرا با آب طهران کاری نیست ، مرا آب معدنی ده. شیخ فرمود : آب طهران و آب معدنی هر دو ز یک منشأ باشند. هر دو آب اعضای یک قناتند * که در پیدایش ز یک نیتراتند چو عضوی نوشد زین آب بدگوار * دگر عضوها را هم کند بیمار تو که ز محنت دیگران بی غمی * خدا خیرت دهد ، لنگه ی خودمی پس شیخ بگفت : ای مرید ، امروز تو را معجونی دهم بس چاره ساز . که گواراترین آب ها باشد و آن ساندیس است که یک قطره اش اسانس و دگر قطرات همان آب است. پس مریدان به سوی معجون هجوم ها بردند. شیخ فرمود : زهرمار ، کمی هم برای من نگه دارید. پس مریدان نعره ها زدند. 7 لینک به دیدگاه
SPEEDY 3334 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ مریدی ترسان نزد شیخ برفت و عرض بکرد : یا شیخ خوابی دیدم بس عجیب ، خواب دیدم گدای سر چهار راه از من کمک قبول نکردی و بگفت که تو تحریمی. شیخ فرمود : کمی دیر خواب دیدی. گامبیا و امبیا و سنگال نیز ایران تحریم بکرده اند. حیرانم ازاین عجایب تودرتو***دگران را برق بگیرد مارا جرقه ی پتو! و مریدان همی گریستند. 8 لینک به دیدگاه
SPEEDY 3334 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ شیخ را پرسیدند : اینترنت ایران به چه ماند ؟ فرمود : به زنبور بی عسل. عرض کردند : یا شیخ ، اینکه قافیه نداشت. فرمود : واقعیت که داشت . و مریدان رم کردندی و به صحرا برفتندی. 8 لینک به دیدگاه
SPEEDY 3334 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۰ روزی شیخ به گشت و گذار در نت همی پرداخت و لکن سرعت اینترنت ایران به سرعت الاغ پیر لنگ لوکی می مانست که کُره ای در شکم دارد و باری بر کول ! پس هیچ سایتی نبود مگر آن که تا لود شدنش شیخ چهار رکعت نماز همی گذاردی. نوبت به لغت نامه دهخدا برسید . شیخ به انگشت تدبیر اینتر بزد و … بالا آمد آن صفحه ی نحس شوم *** دق دهنده ی مردم مرز و بوم پس شگفتی مریدان را درگرفت. شیخ را پرسیدند : یا شیخ این لغت نامه ای بود. این دیگر چرا ؟ شیخ بگریست … لغتنامه مملو زلغات کهن و نو***چه ربطی داشت به سیاست و پو.ر.نو که چنینش کردند پیلتر و مسدود *** گناه دهخدای ادیب دیگر چه بود ؟ و مریدان آنقدر بگریستند و نعره کشیدند تا تسمه موتورشان بسوخت. 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده