رفتن به مطلب

گلایه های بغض آلـود ...


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

نه از سرم میافتی نه از چشمم..کجای دلم نشسته ای که جایت اینقدرامن است؟؟!!

  • Like 1
  • پاسخ 1.6k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

ضمیرها را از من سوال نکن ...

اینجا فقط اول شخص ِ مفرد مانده است !

بقیه رفته اند ...

ارسال شده در

کاش خوشبختی هم مثه مرگ حق بود !

  • Like 1
ارسال شده در

غمــگیــنم

 

همــانــنــدِ مــــرد هــــزار چــهــره که میــگفــت:

 

” نمــی دونــم چــرا تــو زنــدگــیم هِـــی نمــیــشه”

ارسال شده در

.

تند رفت کودکی های من با آن دوچرخه ی قراضه اش که همیشه ی خدا پنچر بود …

  • Like 1
ارسال شده در

به من حق بده

 

که میل به خوردن نداشته باشم

 

این بغض‌ها که

 

تو به خورد من می‌دهی

 

سیر سیرم می‌کند …

  • Like 1
ارسال شده در

وقتی چاره ای نمی ماند!

 

وقتی فقط میتوانی بگویی

 

هرچه باداباد

 

حتی اگر دل کوه هم داشته باشی

 

گریه ات میگیرد …

ارسال شده در

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد

 

میخواهی کودک باشی

 

کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد

 

و آسوده اشک می ریزد

 

بزرگ که باشی

 

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی …

ارسال شده در

برایمـ از بازار یڪ بغض خوب بخر . . .

 

این بغضـے ڪہ م‍ن دارم . . ؛

 

هر روز مـے شڪنـد . . .!

ارسال شده در

بعد تو ﻳﮧ صداﮮ مزاﺣﻣﮯ هیچ وقت ولمــ نکرد

 

ﻳﮧ صداﮮ مبهمی ڪـﮧ هر دمــ تو گوشم

 

ﻣﮯگفت :

 

… باﺧﺗﮯ

ارسال شده در

قـلـبــم بـویِ کـافــور می دهـد !

 

شـب بـه شـب

 

در آن مُـرده شـورهـا آرزویـی را غُسـل می دهـنـد و کفـن می کنـنـد

  • Like 4
ارسال شده در

بودنت رو به تلخی می کشد

 

نبودنت اما …

 

رو به مرگ…شاید!

 

یاد حرف مادر بزرگ می افتم …

 

” می دونم تلخه ! اما باید مثل دوا بخوریش! “

  • Like 2
ارسال شده در

برای بعضـــی دردهـا نــه میتوان گریــــــه کَــرد نـه میتوان فریــــــاد زد

 

برای بعضـــی دردها فقـــط میتوان نگــــاه کَرد و بی صـــــدا شکست …

  • Like 3
ارسال شده در

در آینه مردی دارد بغض می کند

 

بیایید بغلش کنید

 

پشتش را بمالید

 

به او بگویید همه چیز درست می شود

 

دلش می خواهد کمی دروغ بشنود

 

آینه را پایین تر نصب کنید

 

گمانم دیگر به زانو در آمده

  • Like 6
ارسال شده در

من تو را نمی سرایم !..

 

 

 

 

 

 

تو ...

 

خودت در واژه ها می نشینی ..!

 

خودت قلم را وسوسه می کنی !!

 

و شعر را بیدار می کنی !!

 

  • Like 7
ارسال شده در

بدهکارم به بغض....

 

حسابم را باید صاف کنم....

 

مقداری اشک به من قرض می دهی؟!:icon_redface:

  • Like 10
ارسال شده در

نام ديگرش اندوه است

 

سرزمينی

 

 

که به نام من در آن

 

سکه می‌زنند

 

 

فخری برزنده

  • Like 6
ارسال شده در

درست که زجر ماهها صبوری مرا سوزاند

 

اما باز هم کشنده نبود...!

 

کشنده ان بود که تمام شرافت و صداقت من را

 

بزرگترین اشتباه زندگیت نام گذاشتی...

  • Like 6
ارسال شده در

بر روی سنگفرشهای خیابان که قدم می زنم

همیشه با خود می اندیشم

شاید این آخرین گامی باشد که برمی دارم.

مهربان ، آهسته و سبک گام برمی دارم

تا کوچه از من به نیکی یاد کند.

  • Like 4
ارسال شده در

ساده نیست گذشتن از کسی

که گذشته ات را ساخته . . .:sigh:

  • Like 4

×
×
  • اضافه کردن...