ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۹۲ نه از سرم میافتی نه از چشمم..کجای دلم نشسته ای که جایت اینقدرامن است؟؟!! 1 نقل قول لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۹۲ ضمیرها را از من سوال نکن ... اینجا فقط اول شخص ِ مفرد مانده است ! بقیه رفته اند ... نقل قول لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۹۲ کاش خوشبختی هم مثه مرگ حق بود ! 1 نقل قول لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۹۲ غمــگیــنم همــانــنــدِ مــــرد هــــزار چــهــره که میــگفــت: ” نمــی دونــم چــرا تــو زنــدگــیم هِـــی نمــیــشه” نقل قول لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۹۲ . تند رفت کودکی های من با آن دوچرخه ی قراضه اش که همیشه ی خدا پنچر بود … 1 نقل قول لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۹۲ به من حق بده که میل به خوردن نداشته باشم این بغضها که تو به خورد من میدهی سیر سیرم میکند … 1 نقل قول لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۹۲ وقتی چاره ای نمی ماند! وقتی فقط میتوانی بگویی هرچه باداباد حتی اگر دل کوه هم داشته باشی گریه ات میگیرد … نقل قول لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۹۲ گاهی دلت از سن و سالت می گیرد میخواهی کودک باشی کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد و آسوده اشک می ریزد بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی … نقل قول لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۹۲ برایمـ از بازار یڪ بغض خوب بخر . . . این بغضـے ڪہ من دارم . . ؛ هر روز مـے شڪنـد . . .! نقل قول لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۹۲ بعد تو ﻳﮧ صداﮮ مزاﺣﻣﮯ هیچ وقت ولمــ نکرد ﻳﮧ صداﮮ مبهمی ڪـﮧ هر دمــ تو گوشم ﻣﮯگفت : … باﺧﺗﮯ نقل قول لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۹۲ قـلـبــم بـویِ کـافــور می دهـد ! شـب بـه شـب در آن مُـرده شـورهـا آرزویـی را غُسـل می دهـنـد و کفـن می کنـنـد 4 نقل قول لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۹۲ بودنت رو به تلخی می کشد نبودنت اما … رو به مرگ…شاید! یاد حرف مادر بزرگ می افتم … ” می دونم تلخه ! اما باید مثل دوا بخوریش! “ 2 نقل قول لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۹۲ برای بعضـــی دردهـا نــه میتوان گریــــــه کَــرد نـه میتوان فریــــــاد زد برای بعضـــی دردها فقـــط میتوان نگــــاه کَرد و بی صـــــدا شکست … 3 نقل قول لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۹۲ در آینه مردی دارد بغض می کند بیایید بغلش کنید پشتش را بمالید به او بگویید همه چیز درست می شود دلش می خواهد کمی دروغ بشنود آینه را پایین تر نصب کنید گمانم دیگر به زانو در آمده 6 نقل قول لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 خرداد، ۱۳۹۲ من تو را نمی سرایم !.. تو ... خودت در واژه ها می نشینی ..! خودت قلم را وسوسه می کنی !! و شعر را بیدار می کنی !! 7 نقل قول لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 خرداد، ۱۳۹۲ بدهکارم به بغض.... حسابم را باید صاف کنم.... مقداری اشک به من قرض می دهی؟! 10 نقل قول لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد، ۱۳۹۲ نام ديگرش اندوه است سرزمينی که به نام من در آن سکه میزنند فخری برزنده 6 نقل قول لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۹۲ درست که زجر ماهها صبوری مرا سوزاند اما باز هم کشنده نبود...! کشنده ان بود که تمام شرافت و صداقت من را بزرگترین اشتباه زندگیت نام گذاشتی... 6 نقل قول لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۹۲ بر روی سنگفرشهای خیابان که قدم می زنم همیشه با خود می اندیشم شاید این آخرین گامی باشد که برمی دارم. مهربان ، آهسته و سبک گام برمی دارم تا کوچه از من به نیکی یاد کند. 4 نقل قول لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 خرداد، ۱۳۹۲ ساده نیست گذشتن از کسی که گذشته ات را ساخته . . . 4 نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .