raz-raz 3612 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۲ خیالـت راحـت باشـد , چیــزی نشـده یک شکسـت عاطفـی سـاده ؛ دوستـش داشتـم , دوستـم داشت دوستـش دارم , دیگـر دوستــم نـدارد مانـــــده ام , رفتـــــه ... هستـــــم , ولــــی او نیـــست به همیـن سادگی ... فقــــط ... فقـط یک نفــر ایـن حـوالی بـدجــــوری... سیگـــــــــاری شده.... 3 لینک به دیدگاه
raz-raz 3612 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۲ خسته امخسته ی کمی خوابکمی خوابِ آرام کاش مثل یک حلزونبه لحظهای قبل بخزممچاله شومدر صدفی که مرا از دنیامرا از شما جدا میکندو بخوابمو فراموش کنمهر چه بر من گذشته هر که از من گذشته کاش به اندازه ی تمام عمرم بخوابم کاش وقت بیداریمثل جنینی باشممچالهبی خاطره از دنیا بی خاطره از شما کودکی باشم که می خنددکودکی که هنوز از هیچ چیززندگی نمی ترسد آه چه آرزویِ ناچیزیست تولدی دوبارهبرایِ آدمی خسته 1 لینک به دیدگاه
raz-raz 3612 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۲ من مرده ام... باور نمیکنی؟ نبض چشمانم را بگیر... دیگر برق نمی زندبا دیدن کسی...... 2 لینک به دیدگاه
raz-raz 3612 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۲ آدما عادت میکنندبه بودنها , خندیدن ها , خوش گذراندن کنار فردی خاص کافیست تعدادی ساعت برایشان خاطره ی خوب بسازیعادت میکنند به تکرار این خاطرات کنارت عادت میکنند به بودنت گاه میگویند دوستت دارمتو جدی نگیرآنها فقط عادت کرده اندجمله ای میگویند برای ماندنت برای تکرار کردن آن خاطرات شیرین برایشانعادت کرده اند همانطور که اگر برویتنهایشان بگذاریبعد از مدتی عادت میکنندبه تنهایی , به خندیدن بی تو به ادامه دادن زندگی بدون حضورت آدمها عادت میکنند دوستت دارم هاجدی نیست لااقل تو جدی نگیر 5 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۲ کوتاه ترین قصه ی دنیا : رفت … برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 3 لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۲ دلتنگم رفیق....دلتنگ زنـدگــی اِنـگــار تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن !! هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام هُـول میزنــد بـــرای ضـربــه بـعــد .... ! کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـَعـنـتـــی ... خـیــالـت راحـت !!.... خـسـتـگــی ِ مــن بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شـود ...... 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۲ گلویم گیر کرده! نه پیشِ کسی! گیرِ من از خفگیِ بغض است.... شعرِِ جاری شدن بخوان بریم.... 4 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۲ بی حس شده ام از درد ! از بغــض ! فقط گاهـی … خـط ِ اشکی …میسـوزانـد صـورتـم را. 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۲ روزگـــــار ... میــخندے ..؟ کمےحـرمت نــگه ﬤار ...؛ مــگر نمی بینے سیاهپوش آرزوهایـــم هستم …! 1 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۲ خــــــدایا.... در لیست آدمهــــایت اشتباهــــی شده است ..!! اســم من که ایـــــوب نیست... 1 لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۲ . بعضی ها دستشان «رو» میشود امـــــا رویشان کم نمی شود! چقدم زیاد هستن این بعضی ها . 5 لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۲ “گوسفندانی” بودیم آمدند “خرمان” کنند “گرگ” شدیم….!! 4 لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۲ این روزها یکـــرنگ که باشی چشمشان را می زنی..! خسته می شوند از رنگ تکـــراریت… این روزهـــا دوره رنگین کمــــان هاست..! 4 لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۲ مترسك ناز می كند كلاغ ها فریاد می زنند و من سكوت می كنم..... این مزرعه ی زندگی من است خشك و بی نشان 4 لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اردیبهشت، ۱۳۹۲ كاش یكی پیدا میشد كه وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون، به جای اینكه بپرسه" چته؟ چی شده؟" ؛ بغلت كنه و بگه" گریه كن"........ 4 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۲ نقض عجیبی است بین دروغھای وقتِ عشقبازی و راستگویی محض بعد از آن فقط وقتی در آغوشت بودم از تو مردانگی دیدم بقیه وقت ها من از تو مَرد تر.....بودم.!!! 3 لینک به دیدگاه
bande khoda 899 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۲ منکه نام شراب از کتاب میشستم زمانه کاتب دکان می فروشم کرد 2 لینک به دیدگاه
bande khoda 899 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۲ پرنده خوشبختی در دست کسی می آرامد که آن را در چنگش نگیرد. 2 لینک به دیدگاه
bande khoda 899 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۲ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند ! استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟ شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند! استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟ شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد. استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟ شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم . استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟ شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم! استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟! شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود! استاد گفت :پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش! همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی. تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری . خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد، نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....! 3 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۲ ﮔﻔﺖ : ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﺧﺖ ﺩﺍﺭﺩ!!! ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ … من ﺑﺎﺯیــــــــــــ ﻧﮑـــــــــﺮﺩﻡ … ﻣﻦ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺯﻧﺪﮔـــــــــﯽ ﮐﺮﺩﻡ … 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده