رفتن به مطلب

گلایه های بغض آلـود ...


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

مجنون زیبای من

 

دستانم را پس نزن

 

آنها را در میان دستان با سخاوت خود پنهان دار

 

بگذار دریای طوفانی نگاه من

 

در ساحل امن چشمان تو آرامش را تجربه کند و صدف های عشق را به یادگار گیرد

 

تو مخاطب خاص منی!

 

پس چرا با موج های نامهربانی عطش عشق را بر دلم میگذاری

 

چرا در برابر کالبد بی جان من

 

محبتی را که به هستی ام اعتبار می بخشد به دیگری ارزانی میداری...

 

و مرا در سرابی از یاس و نا امیدی تنها میگذاری؟

 

 

 

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.6k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن

ابتداي يك پريشاني است حرفش را نزن

 

گفته بودي چشم بردارم من از چشمان تو

چشمهايم بي تو باراني است حرفش را نزن

 

آرزو داري كه ديگر برنگردم پيش تو

راهمان با اينكه طولاني است حرفش را نزن

 

دوست داري بشكني قلب پريشان مرا

دل شكستن كار آسانيست حرفش را نزن

 

عهد كردي با نگاه خسته‌اي محرم شوي

گر نگاه خستة ما نيست حرفش را نزن

 

خورده‌اي سوگند روزي عهد ما را بشكني

اين شكستن نامسلمانيست حرفش را نزن

 

حرف رفتن مي‌زني وقتي كه محتاج توأم

رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن

 

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

بـه فـــقـر احــسـاس ِ”انـــسـانیّـــت”دچــــار شــدیـــم !

نــسلی که دردش را ،

کیـبـوردها ..

پیامک ها ..

و ..

تـلفن هـــای پـی در پـی مـی فهمـــنـد .

  • Like 6
لینک به دیدگاه

به

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
دست خودم نیست اگر می رنجم

یا اگر شادی زیبای ترا به غم غربت چشمان خودم می بندم

من صبورم اما…………

چقدر با همهء عاشقیم محزونم

و به یاد همهء خاطره های

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
سرخ

مثل یک شبنم افتاده ؛ زغم مغمومم

من صبورم اما…………..

بی دلبل از قفس کهنهء شب میترسم

بی دلیل از همهء تیرگی تلخ غروب

و چراغی که تو را ؛ از شب متروک دلم دور کند می ترسم

من صبورم اما…………….

آه………….این

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
گران صبر نمی داند چیست

  • Like 2
لینک به دیدگاه

مانند یک بهار…. مانند یک عبور….

از راه میرسی و مرا تازه میکنی.

همراه تو هزار

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
از راه میرسد

همراه تو بهار…

بردشت خشک سینه من سبز میشود.

وقتی تو میرسی…. در کوچه های خلوت و تاریک

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
من … مهتاب میدمد…

وقتی تو میرسی…

ای آرزوی گم شده

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
های من…

من نیز با تو به عشق میرسم…

  • Like 3
لینک به دیدگاه

کسی که همیشه سعی میکنه بقیه رو شاد کنه بیشتر از همه تنهاست ، اون رو تنها نزارید !

چون هیج وقت به شما نمیگه که بهتون نیاز داره ...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

گذشت آنوقت هایی که مردم همدیگر را دور میزدند ،

.

.

.

.

.

.

.

.

.

 

حالا از روی هم رد می شوند.

 

 

  • Like 7
لینک به دیدگاه

رنگی کنار شب

بی حرف مرده است

مرغی سیاه آمده از راه های دور

می خواند از بلندی بام شب شکست

سرمست فتح آمده از راه

این مرغ غم پرست

در این شکست رنگ

از هم گسسته رشته ی هر آهنگ

تنها صدای مرغک بی بک

گوش سکوت ساده می آراید

با گوشوار پژوک

مرغ سیاه آمده از راههای دور

بنشسته روی بام بلند شب شکست

چون سنگ ‚ بی تکان

لغزانده چشم را

بر شکل های در هم پندارش

خوابی شگفت می دهد آزارش

گلهای رنگ سرزده از خک های شب

در جاده ای عطر

پای نسیم مانده ز رفتار

هر دم پی فریبی این مرغ غم پرست

نقشی کشد به یاری منقار

بندی گسسته است

خوابی شکسته است

رویای سرزمین

افسانه شکفتن گلهای رنگ را

از یاد برده است

بی حرف باید از خم این ره عبور کرد

رنگی کنار این شب بی مرز مرده است

  • Like 6
لینک به دیدگاه

برای نبودن که . . .

 

همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی

 

میتوانی همین جا

 

پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ، گم شده باشی

 

این روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانم

 

قصه می نویسم و گـــــــــــاهی

 

دلم که برایتــــــــــــ . . . تنگ میشود

 

تمام خیابانها را ، با یادتـــــــــــ . . . پیاده میروم . . .

  • Like 5
لینک به دیدگاه

حـالا کـه میـخـواهـی بـروی

 

لطفــا قـدمـهـایـتـــ را تنـدتـر بـردار

 

دلـم را فـرستــاده امـ دنبـالـِـ نخــود سیـــاه . . . !

  • Like 6
لینک به دیدگاه

برای تو نوشتم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

 

تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

 

در کویر قلبم از تو برای تو نوشتم

 

ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم

 

تا هر صبح برایت شعری می سرودم

 

آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

 

و بر صورتت می لغزیدم

 

ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

 

تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

 

را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی شود برای دلتنگی هایم

  • Like 6
لینک به دیدگاه

این همه واژه

 

و من از سکوت لبریزم

 

انگار کابوس این روزهای خاکستری

 

سایه انداخته به خیال من...

 

حوالی این ساعت های بارانی

 

جای زیادی برای رفتن ندارم

 

غیر از

 

آغوش تو

 

یا

 

کوچه پس کوچه های این شهر غریب...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

دیر گاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است

بانگی از دور مرا می خواند

لیک پاهایم در قیر شب است

رخنه ای نیست دراین تاریکی

در و دیوار به هم پیوسته

  • Like 5
لینک به دیدگاه

از تمام راز و رمز های عشق

جز همین سه حرف

جز همین سه حرف ساده میان تهی

چیز دیگری سرم نمی شود

من سرم نمی شود

ولی...

راستی

دلم

که می شود!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...