sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۱ دیدنتآرامم نمی کند فاصله فاصله است حتی به ضخامت همین لباس می خواهم تنگ در آغوشت گیرم.. که عجیب کم دارم شنیدن ضربه های قلب تو را! 6 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ [h=6] [/h][h=6][/h][h=6] خـــیــــانــــَـتــــ یــَـعـــنــــی : کــَســـی رو نــَـخــوای ، وَلــــی وانــِمـــود کــُنـــی دوســـِش داری...! [/h] 5 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ [h=6] شما که غریبه نیستین ! همه ی زندگیم بود .... ولی ... هیچ جای زندگیم نبود ... !!! [/h] 4 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ [h=6] صدای قلب نیست .. صدای پای توست که شب ها ،در سینه ام میدوی!! کافیست کمی خسته شوی.. کافیست بایستی .. [/h] 5 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ آنچــه مــا آدم هــا را از هم دور می کنــد .. زمان نیست ، زمــانه است ؛ زودتــر از کفش هایمان دوست عوض می کنیــم! 7 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۱ میدونی؟؟ باید بفهمی وقتی دلت میگیره...تنهایی!!! باید یاد بگیری از هیچ کس توقع نداشته باشی!!! باید عادت کنی که با کسی درد دل نکنی!!! باید درک کنی که هرکس مشکلات خودشو داره!!! باید بفهمی وقتی ناراحتی...دلتنگی....یا بی حوصله ای.... هیچ کس حوصله ی تورو نداره...!!! دیگه باید فهمیده باشی همه رفیق وقتای خوشی اند...!!! همه خودشون انقدر درد سر دارن که حوصله گند اخلاقیای تورو ندارن...!!! همه اینقدر کار دارن که وقت ندارن واسه تو وقت بذارن...!!! که به حرفات گوش بدن یا وقتی تنهایی کنارت باشن...!!! ولی...ولی تو نباید اینجوری باشی...!!! تو باید سنگ صبور باشی...!!! تو باید سنگ باشی...!!! دردای تو پیش دردای اونا هیچی نیست...!!! تو اصلا سختی نکشیدی...!!! تو اصلا تنها نموندی....!!! تو هیچ وقت غصه دار نیستی...!!! نباید باشی...!!! فـهـمـیـدی...؟؟؟ 5 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۱ تنها باشي غروب جمعه باشد باران ببارد احساس مي كني بلا تكليف ترين آدم روي زميني... 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۹۱ دلواپسیهایم را خلاصه کردهام در لورازپامهای بیخاصیت که خواب را شرطی کردهاند اما تو را نه . فاطمه سلیمانی 3 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۹۱ وقتــــی مــی گویـــمـــ : برایـــمــ دعــا کــــن یـــعنـــی کـــمـــ آورده امـــ . . . یــعنــــی دیــگـــر کـــاری از دستـــ خـــودمـــ بــرای خـــودمـــ بـــر نــمــی آیــــد ! 3 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۹۱ کـاش دفتـر خاطراتــم چراغ جادو بود تا هر وقت از سـرِ دلتنگــی به رویش دست میکشیدم تــو از درونش با آرزوی من بیرون می آمدی! 5 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۱ کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم درون کلبه ی خاموش خویش اما کسی حال من غمگین نمی پرسد ومن دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم درون سینه ی پر جوش خویش اما کسی حال من تنها نمی پرسد و من چون تک درخت زرد پاییزم که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند 4 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۹۱ من خوبم ....من آرامم...... فقط کمی دلواپسم کاش قول گرفته بودم از تو برای کسی از ته دل نخندی می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود حال و روزش شود این... تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید آرام باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد بیچاره.. 5 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۹۱ خسته شدم ازتکرارِ شنيدن ''مواظب خودت باش'' تو اگر نگران حال من بودي که نمي رفتي مي ماندي........ 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۹۱ گاهــــــــــــــی دِلـــــــم تفــــــــــــریح ناسالم می خــــــــــــواد مثــــــــــــــــل فکر کــــــــــــردن به تـــــــــــــــــو!!!!! 2 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۱ [TABLE] [TR] [TD]از همان نخست روز ... از همان آغاز آدم(ع) از همان روز آب و گل و قرار بر این شد تا آب و گل بشود آدم، و ما آدم شدیم. به همان شیوة نخستین، که سرشتمان بود در سرنوشت؛ و ما آدم شدیم... همواره در خواب همواره در نسیان و فراموشی، به مثابه انسان و ما آدم شدیم. اما همواره چشم هامان بسته بود و ندید. چنین که امروز نمی بینیم و چشم داریم. و قرار بر این شد ... تا ساعت هستی روی عدد دوازده کوک شود و شد ... و هنوز ساعت کوک است و هنوز تکانی به خود نداده ایم. و هنوز نیسان و فراموشی و هنوز ما همان انسان نخستینیم و هنوز همان هبوط و همان غفلت های همیشگی تا مگر ساعت زنگ بخورد و بیدار شویم رأس ساعت دوازده ..[/TD] [/TR] [/TABLE] 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۱ از خنده هایم که بگذری به قناری کوچکی خواهی رسید که سالهاست ... در گلویم کز کرده است. شیما اکبری 3 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۱ آنگاه که غرور کسی را له میکنی . . . آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی . . . آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی . . . آنگاه که به التماسهای کسی توجه نداری... آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خورد شدن غرورش را نشنوی . . . آنگاه که خدا را می بینی و بنده ی او را نادیده میگیری . . . می خواهم بدانم دستانت را رو به کدام آسمان دراز میکنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟؟!!!:icon_pf (34): 3 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 شهریور، ۱۳۹۱ هیچ کس احساسم را نفهمید که من زندگی ام را گم کردم میان انگشتان باریک و کشیده ات میان موهای خرمایی رنگت که عجیب دست و دلم را می لرزاند.... 2 لینک به دیدگاه
An@hita 8666 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۱ کاش برگردیم به روزهایی که تنها قهرمانمان پدر بود عشق تنها در آغوش مادرمان خلاصه میشد بلندترین نقطه زمین شانه های پدر بود تنها دشمنانمان برادران و خواهرانمان بودند بزرگترین دردمان زخم زانوهایمان بود و خداحافظی معنایش تا فردا بود... 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده