رفتن به مطلب

گلایه های بغض آلـود ...


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 1.6k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

این شعر را همین حالا بخوان

 

وگرنه بعدها باورت نمی شود

هنگام سرودنش چگونه دیوانه وار عاشقت بودم

همین حالا بخوان

این شعر را که ساختار محکمی ندارد

و مثل شانه های تو هربار گریه می کنم می لرزد

لینک به دیدگاه

[h=6]نه بهانه گیر بودم، نه شکننده.

اما چند روزیست....

با هر اخمی، بغض می کنم.

و با هر زخم زبانی می گریم، [/h][h=6]بی آنکه اشک بریزم پایم می لغزد، [/h][h=6]و صدای سقوط خود را در اعماق وجودم می شنوم! [/h][h=6][/h][h=6]soghot.jpg[/h]

لینک به دیدگاه

مدتهاست که حاشیه های اتاق

 

همان کنار ریشه های قالی

 

همان جا که نقش ترنج کم کم رنگ میباز

 

دفراموشخانه روزها و شبهای من است .

 

از همان افق محو ترنجبه گذر روزها مینگرم

 

روزهای که فراموش شده ام

 

.شب هاو حتی روزهامبهوت هستم

 

این بار هم مینویسمبرای دلم

 

دلی که تنهایی رابهترین یار خود میداند

 

.من و ترنج های قالیهر دو فراموش شده ایم .

 

یکی کمتر و یکی بیشترولی فراموش شدم ...

لینک به دیدگاه

اگر دروغ رنگ داشت ؛

هر روز شاید ؛ ده ها رنگین کمان در

دهان ما نطفه میبست

و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت؛

عاشقان سکوت شب را ویران میکردند

لینک به دیدگاه

وقتی کــه نیستی

شکـــــ دارم که بیایی

وقتی هم که می آیــــی

مطمئن نیستـــــــم که میمانی

وقتی هــــم که میروی

نمیدانم که باز میگردی یا نــه... ... ...

این دو دلــــــــی ها

دوراهـــــــی ها

دوگانگـــــی ها

مرا خواهد کشت..

بیـــــــــــا...

و یا

یک بار برای همیشه نیـــــــــــا..!!

لینک به دیدگاه

لبالب است از آنچه باور دارد به آن...

ذره ای فکر نمی کند..شاید....

بر قبری گریه می کند..که مُرده ندارد درونش...

باید برود بر قبری کناری زار بزند....اما دیگر اشکی نمانده...

پس بغض می کند....

لینک به دیدگاه

حالا که رفته ای

ساعتها به این می‌اندیشم

که چرا زنده ام هنوز ؟

مگر نگفته بودم که بی تو می‌میرم ؟

خدا یادش رفته است مرا بکشد

یا تو قرار است برگردی ؟

لینک به دیدگاه

بر روی تخت دراز کشیده....

نگاه می کند بر ایوانی که در میان پنجره ی باز آن.... پرده در باد رهاست...

چشمانش شب ها و روز هاست که بی خواب است....

نه بی خواب خواب......بی خوابِ اشک.....

منتظر است تا سبک شود..تا بخوابد....

آرام کسی در می زند.....بیداری؟!.....

صدای آشناست...

بغض می ترکد.....

لینک به دیدگاه

ملامتت نمی کنم

که مرا باور نکردی

هر چند به ناگاه امروز شد .

رد تنهائیم بر دیوار

نقش ترا جاودان کرده

و عجیب نیست که من دردم را

تنها به درختان می گویم.

لاک تنهائیم را

گذر آدمها سخت کرده

و من بناچار

بغضهایم را در لابلای ترکهای دیوار

- با وسواسی کودکانه -

می نهانم.

همبستری با خیالت

هر شب خطی نو می زاید

و من این نوزادان غم زاده را

با دردی جانکاه بر دفتری کهنه می خوابانم .

آه ! که شیون های گاه و بی گاهشان

در پس خط چین تحمل من

قیامتی به پا کرده ابدی .

کاش کسی به من می گفت

این عقوبت کدامین نکرده گناه است ؟!؟

کاش ...

کسی ...

به من ...

می گفت ...

کاش .!!!

لینک به دیدگاه

و به من خندیدی و نمی‌دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می‌دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

:sigh:

لینک به دیدگاه

لیاقت می خواهد "شریک " شدن

 

تو خوش باش به همین "با هم " بودن های امروز

 

من خوشم به خلوت تنهایی ام

 

تو بخند به امروز

 

من میخندم به فرداهایت ...!

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...