sweetest 4756 ارسال شده در 24 تیر، 2012 بعد از مـرگـم . . . قـلــبـم را جــدا از مـن خـــاک کنید من و دلـــم هیچ گاه آبـمـان توی یک جـوی نرفت ...! 9
*mishi* 11920 ارسال شده در 24 تیر، 2012 این شعر را همین حالا بخوان وگرنه بعدها باورت نمی شود هنگام سرودنش چگونه دیوانه وار عاشقت بودم همین حالا بخوان این شعر را که ساختار محکمی ندارد و مثل شانه های تو هربار گریه می کنم می لرزد 8
ترانه18 8013 ارسال شده در 24 تیر، 2012 بعضی وقتا آدم آنچنان دلتنگ میشه، که اگه اونی که نیست بفهمه، از نبودِ خودش خجالت میکشه.... 9
skalaskala 1624 ارسال شده در 25 تیر، 2012 [h=6]نه بهانه گیر بودم، نه شکننده. اما چند روزیست.... با هر اخمی، بغض می کنم. و با هر زخم زبانی می گریم، [/h][h=6]بی آنکه اشک بریزم پایم می لغزد، [/h][h=6]و صدای سقوط خود را در اعماق وجودم می شنوم! [/h][h=6][/h][h=6][/h] 6
sweetest 4756 ارسال شده در 25 تیر، 2012 نقـش یـــک درخــت خشک را در زنـدگی بازی میکـنم نمیـدانم که بایـد چشم انتظار بهار باشم یا هیزم شکن پـیــر...!! 6
shamim _ thr 505 ارسال شده در 25 تیر، 2012 برایت یادداشت مینویسم و تو روزی یادداشت های کوچکم را خواهی خواند لبخندی میزنی و من به تو خواهم گفت که چقدر روزهای نبودنت سخت است ! 9
azarafrooz 14221 ارسال شده در 26 تیر، 2012 مدتهاست که حاشیه های اتاق همان کنار ریشه های قالی همان جا که نقش ترنج کم کم رنگ میباز دفراموشخانه روزها و شبهای من است . از همان افق محو ترنجبه گذر روزها مینگرم روزهای که فراموش شده ام .شب هاو حتی روزهامبهوت هستم این بار هم مینویسمبرای دلم دلی که تنهایی رابهترین یار خود میداند .من و ترنج های قالیهر دو فراموش شده ایم . یکی کمتر و یکی بیشترولی فراموش شدم ... 3
skalaskala 1624 ارسال شده در 26 تیر، 2012 اگر دروغ رنگ داشت ؛ هر روز شاید ؛ ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه میبست و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت؛ عاشقان سکوت شب را ویران میکردند 6
azarafrooz 14221 ارسال شده در 2 مرداد، 2012 وقتی کــه نیستی شکـــــ دارم که بیایی وقتی هم که می آیــــی مطمئن نیستـــــــم که میمانی وقتی هــــم که میروی نمیدانم که باز میگردی یا نــه... ... ... این دو دلــــــــی ها دوراهـــــــی ها دوگانگـــــی ها مرا خواهد کشت.. بیـــــــــــا... و یا یک بار برای همیشه نیـــــــــــا..!! 5
sam arch 55879 ارسال شده در 4 مرداد، 2012 لبالب است از آنچه باور دارد به آن... ذره ای فکر نمی کند..شاید.... بر قبری گریه می کند..که مُرده ندارد درونش... باید برود بر قبری کناری زار بزند....اما دیگر اشکی نمانده... پس بغض می کند.... 7
s.zarei 3090 ارسال شده در 4 مرداد، 2012 از هرچي دلتنگيه بيزارم دلم ميخواد دلتنگ نباشم وگلايه نكنم ولي باز مي بينم دلتنگ دلتنگيم وباز لب به شكوه وگلايه مي گشايم 4
azarafrooz 14221 ارسال شده در 4 مرداد، 2012 اگه بعد مرگم خواستی واسم کاری کرده باشی از نزدیکانم بخواه قبر منو خیلی بزرگ بسازن… چون یه دنیا ارزو با خودم به گور میبرم ! 3
Farhad.Jonobi 2552 ارسال شده در 4 مرداد، 2012 همه مردم را بعضي مواقع مي توان فريفت و بعضي از مردم را براي همه عمر. ليكن نمي توان همه مردم را براي همه عمر فريفت. 3
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 7 مرداد، 2012 دیگر کمتر اشــک می ریزم دارم بُــــزرگ می شوم یا سنـــگ خدا میداند…! 3
*mishi* 11920 ارسال شده در 8 مرداد، 2012 حالا که رفته ای ساعتها به این میاندیشم که چرا زنده ام هنوز ؟ مگر نگفته بودم که بی تو میمیرم ؟ خدا یادش رفته است مرا بکشد یا تو قرار است برگردی ؟ 2
sam arch 55879 ارسال شده در 8 مرداد، 2012 بر روی تخت دراز کشیده.... نگاه می کند بر ایوانی که در میان پنجره ی باز آن.... پرده در باد رهاست... چشمانش شب ها و روز هاست که بی خواب است.... نه بی خواب خواب......بی خوابِ اشک..... منتظر است تا سبک شود..تا بخوابد.... آرام کسی در می زند.....بیداری؟!..... صدای آشناست... بغض می ترکد..... 7
sweetest 4756 ارسال شده در 9 مرداد، 2012 ملامتت نمی کنم که مرا باور نکردی هر چند به ناگاه امروز شد . رد تنهائیم بر دیوار نقش ترا جاودان کرده و عجیب نیست که من دردم را تنها به درختان می گویم. لاک تنهائیم را گذر آدمها سخت کرده و من بناچار بغضهایم را در لابلای ترکهای دیوار - با وسواسی کودکانه - می نهانم. همبستری با خیالت هر شب خطی نو می زاید و من این نوزادان غم زاده را با دردی جانکاه بر دفتری کهنه می خوابانم . آه ! که شیون های گاه و بی گاهشان در پس خط چین تحمل من قیامتی به پا کرده ابدی . کاش کسی به من می گفت این عقوبت کدامین نکرده گناه است ؟!؟ کاش ... کسی ... به من ... می گفت ... کاش .!!! 6
azarafrooz 14221 ارسال شده در 10 مرداد، 2012 و به من خندیدی و نمیدانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان میدهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت 5
*Polaris* 19606 مالک ارسال شده در 13 مرداد، 2012 لیاقت می خواهد "شریک " شدن تو خوش باش به همین "با هم " بودن های امروز من خوشم به خلوت تنهایی ام تو بخند به امروز من میخندم به فرداهایت ...! 4
ارسال های توصیه شده