taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۰ [h=6]من سرشار از خدا بودم و چه زیبا و اعجاب انگیز است ان لحظه که چشم در چشم خدا خالی می شوی از می دانم های حقیر خویش! حسین پناهی[/h] 8 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۰ [h=6]بعضــی هــا ،بهتـــر اسـت در حــدّ ِ یـک آرزو بــمانـند ! بـــرآورده شـدنشــان ،به بهــای ِ شکـستن ِ دلــت تمــام می شـود !![/h] 7 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۰ پنجره ـها کلافه اند از سنگینی نگاه منتظرمــ اگر نمی آیے اینقدر پنجره ـها را زجر ندهم چشم ـهایم به جهنم.....! 9 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۰ اشک های من آرام بر سایه ام می چکند دره ی تاریکی ست جایِ خالی ِ تو همواره در کنارم . . . 9 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۰ اینجا... پاییز میبارد از آسمان و من، دارم سر میروم از باران. مگر تو کجای جهانْ آه کشیدهای؟! 7 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۰ چه بر سر عشــــــــــــــــــق آمد ؟! که از افســــــــــانه ها ، رسید به صفحه ی حــــــــوادث روزنامه ها :| 5 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۰ چقدر امشب حس می کنم نبودن تو را صدایت در گوشم می پیچد و من می گویم جانم ، مرا صدا زدی ؟! دلم تنگ است… صدایم کن. 8 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۰ روایت ِ غـریـبـیـسـت ، قـصـه ے ِ مـریـَم ِ مـُقـدَس . . دلـم "بـاردار" ِ نـگـاهـت شـده بــے آنـکـه بـه چـشـمـانـَم حـتـّی "زل" زده بـاشــے . . پـسـرک ِ نــجـیـب زاده .... 6 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۰ اینجا دنیاست .. هیچ چیز جای ِ خودش نیست ! زنـــدگی .. آدم هـــا .. قلب هـا .. یا یکی بی دل است ! یا دو دل ! ... یکی هم اینجــا... بی تــو .. دل توی ِ دلش نیست ! 8 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۰ شکست...! حتی اون کودک درون بازیگوشم را.... 8 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۰ چــه زیبــاست وقتـی میفهمـی کسـی زیــر ایـن گنبد کبــود انتظــارت را میـکشد چــه شیــرین است طعــم چنـد کلمــه کــه میگــوید : " کجــایــی" .....؟ 6 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۰ بازی روزگار را نمی فهمم! من تو را دوست می دارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و همه ما تنهاییم داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند ، این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند. همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم. انسان عاشق زیبایی نمی شود. بلكه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست! انسان های بزرگ دو دل دارند: دلی که درد می کشد و پنهان است ، دلی که میخندد و آشکار است. همه دوست دارند که به بهشت بروند، ولی کسی دوست ندارد که بمیرد . عشق مانند نواختن پیانو است. ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری، سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی. دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم. اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود. عشق در لحظه پدید می آید. دوست داشتن در امتداد زمان. و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است. راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود. انسان چیست ؟ شنبه: به دنیا می آید. یكشنبه: راه می رود. دوشنبه: عاشق می شود. سه شنبه: شكست می خورد. چهارشنبه: ازدواج می كند. پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد. جمعه: می میرد 6 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۰ بیهوده نمناک می شود...بدون آن که دل خبردار شود.... چشم را می گویم.... سدی هم بند نمی کند...سیل اشکانش را.... ولی....ولی.....خوش است حالش.... چون آنکه کنارش نشسته و با حسرت او را می نگرد...بغض کرده....آرزوی اشک دارد.... 8 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۰ باغ هم اگــر باشی... تنــها باشی.. سبز نمی مانی ...! 8 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۰ [h=6]پرسیدند : دوستش داری ؟ گفتم : دنیای من است گفتند : دوستت دارد ؟ گفتم : تنها سوال من است...[/h] 8 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۰ [h=6]در انتهای هر سفر در آيينه دار و ندار خويش را مرور می كنم اين خاک تيره اين زمین پاپوش پای خسته ام اين سقف كوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرين سفر در آيينه به جز دو بیکرانه كران به جز زمين و آسمان چیزی نمانده است گم گشته ام، كجا نديده ای مرا؟ --- حسین پناهی[/h] 5 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۰ وقتي تو نبودي دريا به استفاثه افتاد بغض آسمان تركيد گوئي حضورتو انگيزه تكلمشان بود 4 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۰ هی قناری ِ بیچاره ! بیهوده بال و پر نزن برای رهایی از قفس... اینجا سرزمین کرکسهاست !! به عقاب هم رحم نمی کنند تـــو که هیچ ...!! 9 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اسفند، ۱۳۹۰ چــرا آدمـــا نمیـــدونن بعضــــــــی وقتهــــا خـــــداحافـــــظ یعنـــــــی : " نــــذار برم " یعنـــــــی بــرم گــــردون ... بگــــــو : "خدافــــظ و زهــــر مـــار!!!!!!! بیخــــــود کــــردی میگی خدافـــــظ مگـــــه میـــذارم بــــری؟!! مــــــگه الکیــــــــه!!!!" چــــــــرا نمیـــــفهمـــــن نمیخــــــــوای بری؟!!! چـــــــــرا میـــــــذارن بــــری. 6 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اسفند، ۱۳۹۰ تنها معمایــ ــ ــ بزرگــ ـــ ــ زندگی ام که هنوز حـــَـــل نشده این است که …. چه شد اینطور دلباخته ات شدم؟؟؟ آن هم کسی مثل من…… که از کنار عشق رد هــ ــــ ــم نمیشد ! 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده