تینا 15116 مالک ارسال شده در 6 مهر، 2011 سلام امروز امتحان اخرممه فردا نه باید برم یونی پروژه هامو تحویل بدم.خداجونم کمکم کن مثل همیشه که کمکم بودی راستی خدایا یه کمکم دیگه هم ازت میخوام خودت میدونی که من بنده پررویی هستم برات خواهشا ایندفه ام کمکم کن من که نمیتونم جبران کنم ولی تو به بزرگی خودت کمک کن درست بشه دیگه همه چی ارومه منم چقد خوشحالم میشم.قربونت برم خدا منتظر جوابش میمونم امروز بعد اینکه درسمو تموم کردم وسایلمو جمع کردم یاد ترم یک افتادم که وقتی برگشتم خونه مامانم گفت این همه چی اورد؟امروز که داشتم وسابلمو جمع میکردم یه حس خاصی داشتم نمیدونستم خوشحالم که دارم میرم پیش مامان اینا یانه؟از الان وقتی فک میکنم وروجک روزا منو داغون میکنه هیستریک میشم ولی باخودم میگم بلاخره وقتی دوسش دارم باید بش محبتم بکنم دیگه براش برنامه گذاشتم که تا زمانیکه من خونمونم به اونم خوش بگذره .جیگرم دلم براش تنگ شده قربون اون چشمای نازش بشم.یاد ماه رمضون میفتم هر سال به خودم عهد میبندم که ماه رمضون قرانو ختم کنم ولی هر بار تا وسطای بقره که میریم من دیگه تنبلی میکنم امسال دیگه اگه خدا خواست تصمیم گرفتم با مامانم ختمش کنم .چقد تو ذهنم برنامه چیدم برم چشم پزشکی برم دندانپزشکی برم دکتر پوست برم لباسی واسه عروسی اون شمپت بگیرم هزار تا کار دیگه راستی باید حواسم باشه رفتم خونه باز پرخوری نکنم دوباره چاق بشم تو برنامه هر روزمم باید پیاده رویو بذارم خداکنه بهترین روزارو داشته باشم 5
تینا 15116 مالک ارسال شده در 26 مهر، 2011 سلام هیچ فک نمیکردم انقد زود بگذره 3هفته به چشم بر هم زدنی گذشت 3هفته که در کنار خوش گذرونیاش لحظات اعصاب خوردی هم داشت لحظاتی که واقعا از ته دل گریه کردم که خدایا چکار کنم؟خودت کمکم کن.ولی بازم مثه همیشه سکوت بهترین کار بودو منم باید سکوت میکردم.همش توفکر خونه بودم اگه بشه اگه نشه ....اینکارو کنم اون کارو کنم چقد به دوستام ز زدم سپردم بشون ولی هیچ خبری نشد.عجب بالا و پایین داره دنیا.دلم براش میسوزه پاگیر شده.امروز دوباره بحثش بود وقتی گریشو دیدم دلم ریش شد تو دلم گفتم خدایا اخه ارزش داره؟دلش بشکنه. نمیدونم چی بگم ولی حالا نه خوشحالم نه ناراحت .بعضی وقتا با خودم میگفتم اگه بره خیلی دلتنگش میشم اون موقع چکار کنم؟ تواین مدت هر وقت نگا چهره دلسوزو مهربونش کردم ناراحت بود غم از چشماش میبارید هر روز گریه میکرد اما بازم بنازم دل دریاییشو. چه روزایگفتو منم یدفه گریم میگرفت بعد با خود میگفتم بسه دیگه هر کسی مسئوله خودشه هر کسی خودش باید برا زندگیش تصمیم بگیره. ولی امروز دیگه قطعی شد دلم از ناراحتیش ناراحت شد ولی وقتی خوشحالی بقیقه رو دیدم حالم عوض شدوقتی دیدم تند تند صلوات نذریشو میفرستاد حالم دگرگون شد خدایا به داده و ندادت شکرررررررررر. 7
تینا 15116 مالک ارسال شده در 12 آبان، 2011 برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بس که باریده دیگر حتی تحمل نور مهتاب را ندارد ... آخ که چقدر تنهایم ... دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم بوده خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته شده است ... رو به روی آینه نشسته ام آیا این منم ؟ شکسته .... پیرو تنها...... 3
تینا 15116 مالک ارسال شده در 16 آبان، 2011 سلام دیگه حالو حوصله گذشترو ندارم نمیدونم چرا اینجور شدم.گاهی با خودم میگم چقدر فرق کردم من این فرقو دوست ندارم کاشکی بازم مث قبلنا الکی خوش بودم نمیدونم چرا بی علت دلم میگیره بی علت گریم میگیره دلم واسه خودم واسه لحظات بی خیالی و شاد قبلنا تنگ شده گاهی با خودم حس میکنم افسردگی گرفتم تو این مدت که خونه بودم گاهی واقعا خودم از خودم خسته شدم وای به حال مامان بیچارم حوصله خودمم ندارم تنها مونس من تنهاییو اه کشیدنه چرا اینجور شدم؟ خود کرده را تدبیر نیست گاهی اونقدر ناامید میشم که دوست دارم هر چه زودتر بمیرم و دیگه نخوام تکرار روزها رو ببینم.فک میکردم تعطیلات خوش میگذره اما افسوس. هیییییییییی روزگار اون هفته که بام شهر رفتم با خودم فکر کردم چقد اینجارو دوس دارم چقد خوبه ادم از بالا به همه چی نگاه کنه. با خودم میگم مگه چند سالمه که انقد زود بریدم/خسته شدم.دیگه این وضعیتو دوس ندارم.باید تغیرش بدم اما چجوریشو نمیدونم.کاشکی زودتر شهریورم تموم بشه.هی روزگار چنان از عمر خود سیرم که روز مرگ خود را جشن میگیرم 4
تینا 15116 مالک ارسال شده در 16 آبان، 2011 اشکایی که بی هوا رو گونه هام میریزه قلبی که از همه خاطره هات لبریزه دلی که میخواد بمونه تنی که میخواد بره حرفی که تو دلمه اما ندونی بهتره بی خیال حرفایی که تو دلم جا مونده بی خیال قلبی که اینهمه تنها مونده اخه دنیای تو دنیای دلای سنگیه واسه تو فرقی نداره دل من چه رنگیه مث تنهایی میمونه با تو همسفر شدن توی شهر عاشقی بی خودی در به در شدن حالو روزمو ببین تا که نگی تنها رفت اهل عشقو عاشقی نبودو بی پروا رفت 1
تینا 15116 مالک ارسال شده در 16 آبان، 2011 کاشکی تو روسرنوشت ازم نگیره میترسه دلم بعد رفتنت بمیره اگه خاطره هام یادم میارن تورو لا اقل از تو خاطره هام نرو کی مث من واسه تو قلب شکستش میزنه اخه کی واسه تو مثل منه بمون دل من فقط به بودنت خوشه منو فکر رفتن تو میکشه لحظه هام تباه بی تو زندگیم سیاه بی تو نمیتونم 2
تینا 15116 مالک ارسال شده در 17 آبان، 2011 چشم هایم باز است به جهان می نگرم چشم هایم بسته است پر پرواز خیالم باز است می توانم بروم به هرآنجا که دلم می خواهد من در آن لحظه ی تنهایی ها پُرم از شوق خیال و دلم می خواهد، که خیالم با نگاهم باشد چشم را باز کنم و بخواهم بروم به هرآنجا که دلم میخواهد و جهانِ پُر از احساس و خیال، واقعیت باشد شاید آن روز بیاید اما از پس روز، دگر شبهاییست تو که از ظلمت آن بی خبری، باز هم خواهی رفت؟ اخر یک روز چه ارزش دارد؟ ولی شاید بتوان کاری کرد چشم ها را باز کرد واقعیت را دید شاید آنوقت که برهم بزنی پلکی را پر پرواز خیالت باز است... 2
تینا 15116 مالک ارسال شده در 14 آذر، 2011 بازم سلام تابستونم داره تموم میشه عجب تابستونی بود کاش اینجوری نمیگذشت. الان حس نوشتن ندارم
تینا 15116 مالک ارسال شده در 18 آذر، 2011 عجب تابستونی بود! خیلی حرفا تو دلمه خیلی چیزا که هر وقت بشون فکر میکنم حس خفگب بم دست میده خیلی دوست داشتم اینجا مینوشتم اما حالا با خودم میگم نه نباید بنویسمشون نباید دوباره به یادشون بیقتم . خداجون منو ببخش. شب قدر بود که اروم شدم رفتم مسجد.مداح داشت نوحه میخوند از ته دلم گریه کردم از ته قلبم از خدا خواستم خدا کمکم کنه................. تو این دو هفته خیلی سرم شلوغ بود همش بیرون بودم کلی خرید کردم .چقد عروسی بم خوش گذشت وای که چه خوب بود منو سمان همش وسط بودیم عقده این چند وقتو خالی کردم. فردا میخوام برم انتخاب واحد و بعدم شروع کلاسا و بعدم دوباره علوسیو ودوباره تکرار تکرار. 1
تینا 15116 مالک ارسال شده در 2 دی، 2011 برو اگه میخوای بری دلت نسوزه واسه من اینجوری که کلافه ای بدتره خب دلو بکن بکن دلو ازین همه خاطره های روی اب فک کن ندیدیم ما همو حتی یبارم توی خواب راحت برو یه قطره هم گریه نداره چشم من اشکاشو پشت پای تو میخواد بریزه دل بکن منکه نمیمیرم اگه بخوای تو ازینجا بری چون میدونستم که تو از اول راه مسافری شاید نفمیدی که من بی اونکه تو چیزی بگی سپردمت دست خدا که بی خدافظی نری غصه راهمو نخور شاید همینجا بمونم شاید به مقصد رسیدم خودم فقط نمیدونم 7
تینا 15116 مالک ارسال شده در 2 دی، 2011 سلام امروز رفتم یونی شروع کلاسای ترم اخرمه دیگه.چقد خوب بود بچه ها رو دیدم ارزو هم از اهواز اومده بود دلم براش تنگیده بود همه بچه ها بم گفتن تغییر کردم خوب بود. توی این هفته های اخر تابستون دوتا عروسی رفتم که حسابی بم خوش گذشت.جمعه هم با بقیه رفتیم بیرون خوش گذشت راستی اون جمعه هم که رفتیم کاکا رضا خیلی خوش گذشت مخصوصا تو اب که رفتیم خیلی خوب بود . خدارو شکر تابستون اخرش خوب بود. خداجون دوست دارم 5
تینا 15116 مالک ارسال شده در 7 دی، 2011 آرزوهایم را به زمین میکوبم تشنه بارانم دستهایم سرد است من به این بی خبری محکومم و تنم میسوزد تشنه بارانم در رگانم آتش .جای خون جاری است ای خدا من تنها به تو می اندیشم 6
تینا 15116 مالک ارسال شده در 10 دی، 2011 اه دلتنگ می شوم دلتنگتر از همه دلتنگی ها گوشه ای می نشینم وحسرتها را می شمارم و باختن ها را و صدای شکستن ها را ... نمی دانم من کدام امید را نا امید کرده ام و کدام خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم که اینچنین دلتنگم؟ دلتنگم دلتنگ... 5
تینا 15116 مالک ارسال شده در 10 دی، 2011 نمیدونم چی شد که اینجوری شد نمیدونم چند روزه نیستی پیشم اینارو میگم که فقط بدونی دارم یواش یواش دیونه میشم تا کی به عشق دیدنت دوبارت تو کوچه ها خسته بشم بمیرم تا کی باید دنبال تو بگردم از کی باید سراغتو بگیرم قرار نبود چشمای من خیس بشه قرار نبود هر چی قرار نیست بشه قرار نبود دیدنت ارزوم شه قرار نبود که اینجوری تموم شه یادت میاد ثانیه های اخر گفتی میرم اما میام بزودی چشمامو بستم نبینی اشکمو چشمامو وا کردمو رفته بودی قرارنبود منتظرت بمونم قرار نبود بریو بر نگردی از اولش کنار من نبودی اخرشم کار خودت رو کردی 5
تینا 15116 مالک ارسال شده در 11 دی، 2011 خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم : فراموش؛ یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه 7
تینا 15116 مالک ارسال شده در 16 دی، 2011 سلام یه مدتی میشد دیگه دستو دلم به نوشتن نمیرفت اما بازم یه تلنگر بم خورد باز حس کردم کسی تو وجودم فریاد میزنه بنویس. الان که دارم این مطالبو مینویسم یه حس خاصی دارم یه حس سر در گم یه حس ندانم کاری .واقعا تو بد موقعیتی قرار گرفتم نمیدونم چی درسته چی غلط. هیچ وقت فکرشم نمیکردم.... مردم از بس با خودم گفتم چی میشه؟سرانجام داره یانه؟ گاهی با خودم حس میکنم شاید اشتباه میکنم نمیدونم................. 5
تینا 15116 مالک ارسال شده در 23 دی، 2011 میگذرم بی تو دوباره از خیابونای بی تو خیس میشن خاطره هامون زیر بارونای بی تو جای پات هنوز نشسته روی احساس خیابون خنده هات هنوز میپیچه زیر دالونای بی تو یادم اومد زیر بارون عهدوپیمونایی بستیم تا به اخر میرسوندم عهدو پیمونای بی تو گرمی خورشید چشمات جون پناه خستگیم بود جون سالم در نبردم از زمستونای بی تو سالها محکوم بودم من به جرم چشم گریون رفتیو تموم نمیشن حکم زندونای بی تو سبز میشد از وجودت یاس ایون دل من میل روییدن ندارن یاس ایونهای بی تو حالا بی تو مثل پاییز پر حسرت بهارم باورم نمیشه انگار که دیگه تو رو ندارم 3
ارسال های توصیه شده