تینا 15116 مالک ارسال شده در 20 مرداد، 2011 [/url]آرزویم این است... نتراود اشک از مژگان تو هرگز مگر از شوق زیاد.... نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز.... و به اندازه هر روز تو عاشق باشی...عاشق آنکه تو را میخواهد و به لبخند تو از خویش رها میگردد و تورادوست بدارد به همان اندازه که دلت میخواهد... 6
تینا 15116 مالک ارسال شده در 20 مرداد، 2011 الان ساعت3.50دقیقه بامداد شنبس.دارم به این فک میکنم که چه ارزوهایی داشتم اما بشون نرسیدم ارزو داشتم دندون پزشکی یا مامایی قبول بشم اما حتی واسه تحققشون تلاشی نکردم نمیدونم چرا اون موقع رفتم کنکور ریاضی دادم چرا حالا که از رشتم زیاد راضی نیستم اما بازم میخوام ادامش بدم.چرا رو تصمیماتم نمیمونم چرا انقد از خدا دور شدم خداییکه تو لحظه لحظه زندگیم وجودشو احساس کردم احساس کردم که خدایی هست که صدامو میشنوه بدادم میرسه اما باز لحظه هایی ازش غافل شدم.خدا جون خیلی دوست دارم.وقتی به گذشته فک میکنم حسرت میخورم همیشه عاشق سن 18بودم خیلی دلم مبخواست18سالم بشه اما وقتی خوب نگاه می کنم میبینم من تو این سال خودمو باختم .کاشکی دوباره18سالم بشه تا جبران کنم .خدایا همیشه ازت میخوام قدرت صبرمو زیاد کنی تا بتونم در برابر ناملایمات زندگی صبر پیشه کنم مقاوم باشم بیدی نباشم که با هر بادی بلرزم.خدایا هیچ وقت کمکات یادم نمیره .قربون برم خدارو. 7
تینا 15116 مالک ارسال شده در 24 مرداد، 2011 دیشب برعکس همیشه زود خوابیدم تا ساعت12ظهر هم خواب بودم وقتی بیدارشدم برنامه نیمروزو نگاه کردم به مامانم زنگ زدم روزشو بش تبریک گفتم دلش خیلی هواشو کرد.بعدم نهار خوردم الانم اینجام.امروز باید برم چیزی براش بخرم.این ترم گند خورده به زندگیم ساعتای خوب که میشه ادم حال کنه همش یونیم.اهههههه.کاشکی زودتر تموم شه. 3
تینا 15116 مالک ارسال شده در 24 مرداد، 2011 یادش بخیر چه دورانی داشتیم.الان یاد سمان (دوستم)افتادم یه زنگ بش زدم گفت اونم به یادم افتاده سر نمازش دعام کرده.عجب دنیاییه.کاشکی دانشگاهم به شیرینیه دبیرستان بود.یاد هندی بازیا بخیر یاد میت .رقص میت بخیر.یاد ایامی که در گلشن صفایی داشتیم 4
تینا 15116 مالک ارسال شده در 24 مرداد، 2011 الان داشتم به این فک میکردم که چه دنیایی شده.هر روز تکرار دیروز.من تکرارو دوس ندارم .چرا واقعا این روزا هر کسو ادم میبینه از زندگیش میناله.مهربونی و صفا کجارفته.کاش ماهم تو دوران قدیم بودیم اما صفا و صمیمیت داشتیم همه قدر همو میدونستیم نه اینکه همه نسبت به هم بی تفاوت باشیم.گاهی با خودم میگم از زندگی خسته شدم اما بعدش میگم چرا من باید تو سن19سالگی خسته بشم چرا نباید شورو نشاط داشته باشم؟چرا اخه چرا ما جوونا خودمونو زندگیمونو باختیم.بسه.چی میشد ادما به دل خودشون میامدن این دنیا به دل خودشونم از دنیا میرفتن.نمیدونم چرا باید حسرت چیزاییو بخوریم که قبلا داشتیمشون ولی قدرشونو ندونستیم.چرا من باید انقدر دپرس باشم که الان حوصله خودمم نداشته باشم.چرا؟ کاش میشد گفت وایسا دنیا من میخوام پیاده شم. 2
تینا 15116 مالک ارسال شده در 25 مرداد، 2011 امروزم داره تموم میشه.دیشب 4.30خوابیدم تا11هم خواب بودم بلندشدم درس خوندم کنفرانس داشتم درس خوندم تلویزیون نگا کرد نهار خوردم ارایش کردم درس خوندم اومدم نت رفتم یونی بعد رفتیم فری خوردیم خونه اومدیم همش تکراریه ولی همینشم خوبه کاشکی تحولی تو زندگیم رخ بده چقد دلم گرفته.عجب بالا و پایین داره دنیا. 2
تینا 15116 مالک ارسال شده در 25 مرداد، 2011 خداروشکر فردا بعد کلاس میرم خونمون.دلم واسه وروجکم تنگیده.عسیس دلم.وای فردا یه پنجشنبه دیگسو باید باز این ایتادو تحمل کنم خدا بدادمون برسه.در کل ازینکه دارم میرم خونه خوشحالم. 1
تینا 15116 مالک ارسال شده در 28 مرداد، 2011 اخر هفه هم تموم شد و باز برگشتم سر خونه اولم.بازم کلاسو بازم خستگی.چقدر روزا زود زود میگذره.کاشکی خوش میگذشت.فردا سمینار دارم چند بار خوندمش.خدایا نمیدونم چرا یه حس عجیب دارم حس میکنم تو اتاق پیشمی داری نگام میکنی.خداجون دوسم داری؟منیکه انقد بدم دوسم داری؟ وای یدفه دلم هوای مامنمو کرد خدایا خودت حافظو نگهدارش باش.دیگه حرفم نمیاد. 1
تینا 15116 مالک ارسال شده در 28 مرداد، 2011 در اینجا بس دلم تنگ است وهر سازی که می بینم بد آهنگ است بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی بازگشت بگذاریم ببینیم آیا هر کجا آسمان همین رنگ است. 5
تینا 15116 مالک ارسال شده در 29 مرداد، 2011 آدما از جنس برگند. گاهی سبزند، گاهی پائیزن و زردند. زمستون دیده نمی شن. تابستون سایبون سبزند. آدما خیلی قشنگن. حیف که هر لحظه یه رنگند 8
تینا 15116 مالک ارسال شده در 31 مرداد، 2011 امروزم گذشت اما بسختی گذشت نمیدونم چرا امروز خیلی دلم گرفته بود خیلی.خدایا نمیدونم چرا اینجور شدم همش دلم میگیره و تا گریه نکنم اروم نمیشم .من خودم داغونم اماچجور شادی میگه قیافت بم انرژی میده خسته شدم امروز دیگه نمیکشیدم خیلی داغون بودم خیلی اما میخوام صبح بهتر از همیشه باشم میخوام صبح که بیدار شدم یه نفس عمیق بکشم بگم خداجون شکرت من چقدر سرحالم.کاش میشد سذنوشت را از سر نوشت. 4
تینا 15116 مالک ارسال شده در 5 شهریور، 2011 سراغ [/url]از من نمیگیری چه شد از چشمت افتادم منم فانوس لبخندت غرورت گریه ات خشمت اسیرم خسته ام سیرم مرا دریاب میمیرم 5
تینا 15116 مالک ارسال شده در 13 شهریور، 2011 [/url]تا تو رفتی همه گفتند که از دل برود هر که از دیده برفت ودر آن لحظــــه ی ناباوری و غصـــه ی من خندیدند. . . و تو ایـــــــ کاش میدانستی که در این تنگ بلور شفاف ماهی ســــــرخ تو زندست هنوز... ودر این کلبه ی سرد. . . یادگار تو به جاست و تو ای کاش می آمدی و می دیدی "که از دل نرود هر که از دیده برفت". . 3
تینا 15116 مالک ارسال شده در 13 شهریور، 2011 خیلی دلم گرفته نمیدونم چرا یدفه اینجور شدم گریه هم میکنم اما اروم نمیشم ای خداااااااااااااااااااااااااا 3
تینا 15116 مالک ارسال شده در 19 شهریور، 2011 چه عمر ادم زود میگذره این ترم چقد زود تموم شد یاد روزای شنبه بخیر که از داشتم چقد اوایل استادش بم گیر میداد ولی خوب از پسش برومدم کلاسای یکشنبه استاد زادسلیمانم که دمار از روزگارمون دراورده بود هر جلسه پروژه هر جلسه تیکه هاشو باید تحمل میکردیم یاد خاطرات سوئد رفتنش بخیر یاد اون روزی که منو شیدارو سر کلاس سنگ رو یخ کرد دوشنبه هام که خسته تر از همیشه با جوجه استاد سپری میشد خدا منو ببخشه چقد این استادو اذیت کردم از ساعت10.30کلاس مدار منطقی بعدشم نهارایی که با بروبچ بیرون میزدیم چقد خوب بود البته اگه زهره کوفتمون نمیکردش بعدشم کلاس الکترونیک با همین جوجه و بعدشم کلاس ماشین که همیشه اخرین نفراتی که دوشنبه ها میرفتن خونه کلاس ما بود کهگاهی 3فر گاهیم10نفر میشدیم یاد اون اش رشته نذری دوشنبه بچه ها بخیر چقد اون روز خوش گذشت سه شنبه هام که کلاسو بی خیال میگذروندیم یاد روزی میفتم که استاد تند تند میگفت منم جزومو بستم گفتم دیگه نمینویسم یادش بخیر استادو چه زجری دادم میگفت نمینویسی برو بیرون با کمال روداری گفتم نه جام خوبه .یاد روزای چهارشنبه بخیر محوطه یونی از همیشه شلوغتر میشد یاد کلاسای استاد دوست داشتنیو صبورم بخیر خیلی مرد خوبی بود یاد اون روزی که تو کلاس به نگاه های عاشقونه دوتا از بچه ها منو راضی چقد میخندیدیم یاد بلبل زبونیای سر کلاسش بخیر و اما میرسیدیم به روز پر از غر شنیدن پنجشنبه استاد میومد دفترامونو میدید امضا میزد همش یاد دوران ابتدایی میفتادیم یاد شکلکایی که بچه ها پشت سر استاد درمیاوردن بخیر یاد حرفای تکراری استاد بخیر همه اذیتش میکردیم حرص میخورد غر میزد یاد نهارایی که تنهایی میزدم وکلاس تعمیرات که بازم باید دوباره تا جیک میزدیم برگه درارید امتحان.یاد اون روزی که الکی استاد نمره برا امتحانی که گرفته بود برامون خوند و بعد کلاسم به سرعت باد از کلاس میزدم بیرون میرفتیم خونه پنجشنبه جمعه ها خونه بودن خوب بود دلم واسه جیگر طلام حسابی تنگیده واسه مامان مهربونم دلم تنگیده وبازم هفته دیگه شروع میشدو روزها تکرار میشد. الانم که فصل امتحاناته و بعدشم تعطیلی 4
تینا 15116 مالک ارسال شده در 28 شهریور، 2011 دلم گرفته از این قلبها که از چوب است از این زمانه که خوبی همیشه مصلوب است " چه روزگار غریبی چه روزگار بدی " به حکم عقل دچاریم و عشق مغلوب است چگونه شاد بمانم در این غروبی که . . . نگاهها همه مانند ابر مرطوب است ستاره های صمیمی! در این فضای سیاه چقدر نور شما ، نور مطلوب است ! دلم گرفته از این دوزخی که تکراری است فقط کنار تو ای خوب ، زندگی خوب است 1
تینا 15116 مالک ارسال شده در 28 شهریور، 2011 این روزا مشغول امتحاناتم خداکنه همه رو با نمره عالی قبول بشم تا حالا زبانو الکترونیکو دادم امتحاناتتئوری هم قبلا دادم امروزم فرجه امتحان مدار منطقیمه از صبح تا حالا داشتم میخوندم فردا امتحان بدم بعدش یراست میرم خونه.جیگر خاله دلم برات تنگیده. امتحانات تموم بشه برم خونه استراحتی بکنم خسته شدم خداجون کمکم کن موفق بشم.
تینا 15116 مالک ارسال شده در 4 مهر، 2011 فقط دوتا دیگه مونده بعدش پروژرو تحویل بدمو خلاصصصصصصصصصصصصصص. وای بعدش ماه رمضونو با این گرما چکار کنم.خداجون خیلی دوست دارم. 2
ارسال های توصیه شده