رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

  • 3 هفته بعد...

میهمان من باش .

بی کم و کاستی ،

به رویاهایت گره می خورم .

نشان مرا ،

از تمامی خواب هایت بجو .

من به تاریکی گیسوانت گره خورده ام .

..شادی هایم را ،

در برق نگاهت می یابی .

وغم هایم را ،

در زردی سیمایت خواهی یافت .

من اهل ،

تمامی لحظات خاطراتت هستم .

آندم که ،کوتاهی لحظاتش

شوقی صد چندان به ارمغان می آورد .

من لحظه لحظه با تو بودنم ....... فاصله

 

فرستاده شده از SM-G355Hِ من با Tapatalk

  • Like 1
لینک به دیدگاه

زندگی همان چمدان بسته شده به وقت رفتن...

 

باز شدنش به وقت آمدن است...

 

زندگی لحظه های کوچک...

 

اما ادامه دار در رفتن و آمدن است...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

کجایی ؟

حالا که نمیشناسمت به راحتی

ارام و با فریاد میگویم

دوستت دارم

:ws28:

تقدیم به همونی که نمیدونم اصلا کی هست هر کی هست خودشو معرفی کنه

  • Like 1
لینک به دیدگاه

تنهایی بد است ،

اما بد تر از آن اینست

که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی

آدم هایی که بود و نبودشان،

به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد …

لینک به دیدگاه

برایِ هرکس که دست در دست

از کنارت گذر می کند

آرزویِ تا به همیشه بودن داشته باش

لبخند بزن

و ببخش

ببخش تمامِ کسانی را که

روزی میانِ تنهاییت جایِ پا گذاشتن

خاطره برایت ردیف کردند

کنارِ طاقچه ی خیالت

ببخش و باور کن

خوب بودن

خوب ماندن

همان چیزیست که آن ها به خیالِ خامشان

از تو گرفته اند

  • Like 1
لینک به دیدگاه

دلم احساس می خواهد

تبِ طولانی و ممتد

نگاهی نافذ و گیرا

نوازش های بیش از حد

 

صدایی گرم و آرامش

نگاهی، بوسه ای، دستی

چراغِ روشنِ راهی

نه برگشتی، نه بن بستی

 

دلم احساس می خواهد

ازین حال و هوا سیرم

درین دنیای بی منطق

بدونِ عشق می میرم

 

خزان را دوست می دارم

چه با باران ، چه بی باران

لبانم خنده می زاید

درآن آرامشِ پنهان

 

دلم مغرورِ احساس است

همانکه می خورد افسوس

همان کوچک ، ولی دریا

همان آبیِ اقیانوس

 

دلم احساس می خواهد

لطیف و پاک و پنهانی

نگو عاشق شدن جرم است

که حالم را نمی دانی 

شعری برای دلم:ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
دلم احساس می خواهد

تبِ طولانی و ممتد

نگاهی نافذ و گیرا

نوازش های بیش از حد

 

صدایی گرم و آرامش

نگاهی، بوسه ای، دستی

چراغِ روشنِ راهی

نه برگشتی، نه بن بستی

 

دلم احساس می خواهد

ازین حال و هوا سیرم

درین دنیای بی منطق

بدونِ عشق می میرم

 

خزان را دوست می دارم

چه با باران ، چه بی باران

لبانم خنده می زاید

درآن آرامشِ پنهان

 

دلم مغرورِ احساس است

همانکه می خورد افسوس

همان کوچک ، ولی دریا

همان آبیِ اقیانوس

 

دلم احساس می خواهد

لطیف و پاک و پنهانی

نگو عاشق شدن جرم است

که حالم را نمی دانی 

شعری برای دلم:ws37:

عاشق این مثنوی کوتاهم ولی چند وقت بود نخونده بودمش ممنون sun-shine:icon_gol::icon_gol:

 

تمام کرده خدا در لبت ملاحت را

دمیده ‌است درآن لب‌به‌لب لطافت را

شکرتر از شکری و گلاب‌تر ز گلاب

خودت بیا! که کند آب کار شریت را

پُرم ز عشقت و هر روز نیز عاشق‌تر

اضافه کرده‌ای اکنون به عشق، عادت را

سپید شانه‌ی تو صبح محشر است و باز

به شانه ریخته‌ای موبه‌مو قیامت را

هوای خانه غزل‌بیز و من غزل‌بازم

تو نیز کرده غزل‌ریز قدّ و قامت را

غزل هنوز هزاران غزل بغل دارد

اگر نگیری از این بی‌قرار فرصت را

بهمن صباغ زاده

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...