رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

تو برنمی‌گردی...

و این غمگین‌ترین شعر جهان است!

که ترجمه نمی‌شود

 

یعنی تو را

به هیچ زبانی

نمی‌توان برگرداند؟!

 

_ مینا آقازاده _

  • Like 1
ارسال شده در

آهو نگران است، بزن تیر خطا را!

صیاد دل از کف شده، تا کی به کمینی؟

 

- فاضل نظری _

ارسال شده در

عطر تو در هواست

می‌آیی؟... یا

رفته‌ای؟

  • Like 3
ارسال شده در

گفتی می‌آیی

و یاد اخبار هواشناسی افتادم

که لذت باران‌های بی‌هنگام را می‌برد

گفتی می‌آیی

و یاد تمام روزهایی افتادم

که بیهوده چتر برداشته بودم...

 

_ لیلا کردبچه _

  • Like 1
ارسال شده در

ای شراب تلخ من! ترک تو تسکینم نداد

بی تو بودن هم شبیه با تو بودن مشکل است

 

_ حسین دهلوی _

  • Like 1
ارسال شده در

در صدا کردنِ نام تو

یک «کجایی» پنهان است

یک «کاش می‌بودی»

یک «کاش باشی»

یک «کاش نمی‌رفتی»

من نام تو را حذف به قرینه‌ی این همه

دلتنگی و پرسش صدا می‌زنم...

 

_ علیرضا روشن _

  • Like 1
ارسال شده در

در این سرما و باران، یار خوش‌تر

نگار اندر کنار و عشق در سر

  • Like 1
ارسال شده در

در این هستی غم‌انگیز

وقتی حتی روشن کردن یک چراغ ساده‌ی «دوستت دارم»

کام زندگی را تلخ می‌کند

وقتی شنیدن دقیقه‌ای صدای بهشتی‌ات

زندگی را

تا مرزهای دوزخ

می‌لغزاند!

 

دیگر _نازنین من_

چه جای اندوه

چه جای اگر

چه جای کاش

 

و من

_این حرف آخر نیست_

به ارتفاع ابدیت دوستت دارم

حتی اگر به رسم پرهیزکاری صوفیانه

از گفتنش امتناع کنم

 

_مصطفی مستور _

  • Like 1
ارسال شده در

بکن معامله‌ای وین دل شکسته بخر

که با شکستگی ارزد به صدهزار درست

 

_ حافظ _

  • Like 3
ارسال شده در

ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش

 

بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

 

 

از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم

 

آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش

 

 

دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود

 

گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش

 

 

کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو

 

بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش

 

 

خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد

 

بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خویش

 

 

وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون

 

آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش

  • Like 4
ارسال شده در

♫♫ ابرای پاییزی دلگیر من

جوون ترای چهره ی پیر من

چشمهای من بی خبرای ساده

منتظرای دل به جاده داده

مردمکاتون به کجا زل زدن

باز م‍ژه هاتون به کجا پل زدن

کاشکی بدونید که دارم هنوزم

از اشتباه قبلیتون می سوزم

با اینکه هیچ کس نیومد پیش من

شب زده ها چشمای درویش من

تنها نبودم حتی یک دقیقه

با تنهایی که بهترین رفیقه

که بهترین رفیقه

ابرای پاییزی دلگیر من

جوون ترای چهره ی پیر من

چشمهای من بی خبرای ساده

منتظرای دل به جاده داده

مردمکاتون به کجا زل زدن

باز م‍ژه هاتون به کجا پل زدن

کاشکی بدونید که دارم هنوزم

از اشتباه قبلیتون می سوزم

با اینکه هیچ کس نیومد پیش من

شب زده ها چشمای درویش من

تنها نبودم حتی یک دقیقه

با تنهایی که بهترین رفیقه

که بهترین رفیقه

♫♫

 

 

چاووشی/پاییز

  • Like 3
ارسال شده در

قافیه بازی می کند شعر سپید..اما نه...

 

اما نه به رنگ کهنه ی سابق...

 

نامرئی ست رشته ی وزنش...

 

پیچ و تاب می خورد از مطلع تا به آخر..

 

اما روح من سازگار ست با او..

 

چون بی تکلف ست به آبی سهراب...به زمستان اخوان...به زردی فروغ...

 

.

.

.

گاهی باید خودمون با واژه ها بازیگوشی کنیم..شاید ملودی شعر ازشون خارج شد:icon_redface:

  • Like 4
ارسال شده در

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم

آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر

او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید

من برق چشم ملتهبت را رقم زدم

تا کور سوی اخترکان بشکند همه

از نام تو به بام افق ها علم زدم

با وامی از نگاه تو خورشید های شب

نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم

هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود

تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد

شک از تو وام کردم و در باورم زدم

از شادی ام مپرس که من نیز در ازل

همراه "خواجه" قرعه ی قسمت به غم زدم

  • Like 4
ارسال شده در

نامت را

خاطراتت را

و لمس حس بودنت را

همه و همه را به دست سرد باد سپردم

یادم تو را فراموش...

  • Like 5
ارسال شده در

من از تکرار نامت سرخ می شوم...

 

لب می گزم،دوباره سر تا پا شرم می شوم...

 

انگار گذر زمان حلال مشکلان نیست...

 

من هر بار با دیدنت آدمِ همان لحظه می شوم...:icon_redface:

  • Like 5
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

امشب شعرام مخاطب خاص داره تو انجمن

 

بی تو اما عشق بی معناست میدانی؟

دست هایم تا ابد تنهاست میدانی؟

  • Like 2
ارسال شده در

موافقی که دوتایی کمی قدم بزنیم

و یک گریز به دنیای بدون غم بزنیم

 

به شوق مثنوی چشمهای دریا ایت

نگاه به هم ببازیم و حرف کم بزنیم

 

به قدر خاطره ای در کنار هم باشیم

اگر که شد دلمان را به نام هم بزنیم

 

بقیشم خصوصی براش میفرستم:ws3:

  • Like 2
ارسال شده در

رویا هایی هست که شاید هرگز تعبیر نشونداما همیشه شیرین اندمثل رویــــای بـــــــــــودن تو …!

  • Like 3
ارسال شده در

آغوشی باشو مرا به اندازه ی تمام اشتباهاتم بغل کنبدون آنکه حرفی میانمان رد و بدل شود ،فقط نگاه باشد و نفس ،زندگی آنقدرها دوام نمی آورد ،همین حالا هم دیر است …

  • Like 3
×
×
  • اضافه کردن...