رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

اگر سرت رو روی سینه ام بگذاری

هیچ صدایی نخواهی شنید ...

قلبِ من طاقت این همه خوشبختی رو نداره !

(اما میدونم که دیگه نمیشه.....)

  • Like 9
لینک به دیدگاه

دیدی که سخــــت نیســـــت

تنها بدون مــــــــــن ؟!!

دیدی صبح می شود

شب ها بدون مـــــــــن !!

این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…

فرقی نمی کند

با مــــــن …بدون مــــــن…

دیــــــروز گر چه ســـــــخت

امروزم هم گذشت …!!!

طوری نمی شود

فردا بدون مــــــن

  • Like 7
لینک به دیدگاه

این سکوت ......گویای همه چیز است ......

 

با قلبم احساست میکنم.....از بازدم نفسهایت نفس میکشم ....

 

احساس میکنم ..حرارت اغوشت را ....

 

این منم .......که در اغوش توست .....و تو .......همان قلب من ...

 

مرا احساس کن ...به مانند .....شاخه های درختانی که در هم میپیچند ...

 

مرا احساس کن ...

 

میخواهم عاشقانه هایم را در این سکوت با قلبم در گوشهایت زمزمه کنم ...

 

مرا احساس کن ...

 

من تاهمیشه در کنارت خواهم بود ...

 

من بی قرار تر از همه ی شب ها ......امشب ....تو را میکاوم ....

 

تو هر کجا که باشی ......حضور دلم همانجا خواهد بود ....

 

 

من تو را در اغوش میکشم ....همه ی لحظه ها..

 

مهربانم .......حضورم را باور کن .......من نو را در خود دارم ...

 

مرا احساس کن ....من با تو یکی هستم ..

 

مرا احساس کن .....

 

hug4.jpg

  • Like 4
لینک به دیدگاه

[TABLE=width: 100%]

[TR]

[TD=align: left]ای دلبر ما مباش بی دل بر ما[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]یا دل بر ما فرست یا دلبر ما[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تو بمان

تو در این شهر بمانو.....تو در این شهر بمان تا که پرستو ها از سفر برگردندو لب پنجره ات بنشینند

و غریبانه ترین نغمه تنهایی را در غروب تو بیاغازند !

تو بمان

تو در این شهر بمان......تو در این شهر بمان تا که نسیم صبح وقتیکه از جنگلها برمیگردد

لحظه ای پیش تو بنشیند تا نفس تازه کند وچو برخیزد

عطر گلهای بیابانی را با نفسهای دل آویز تو در هم ریزد .

تو گلی !

تو گلی کوچک و رنگینی که هزاران صبح ...که هزاران شام

در فراموشی یک باغچه متروک

میتوان زیست

میتوان ماند

و به پرواز عجولانه یک پروانه که سبک از بر هر شاخه گل میگذرد ...میتوان دل خوش کرد و من آن رود خروشانم

که شکوه ( دریا )

که غریو امواج

که غزل های مرد ماهیگیر

در دلم وسوسه می انگیزد

و مرا جانب خود میخواند

آه دریا

آه دریا

آه دریا .......

من در شهر نخواهم ماند ...من در اینجا نتوانم ماند

من از این غمکده خواهم کوچید

و به دریاها خواهم پیوست

تا که آن عصمت مواج عظیم

تا که آن پاکی آب

روح غمگین مرا در خود جاری سازدوتنم را که سرا پرده دیوان است

به صدف های پراکنده ساحل بخشد !

آه دریا

  • Like 5
لینک به دیدگاه

اینــــ بـــــار ڪــــہ آمــــدے

دستــانتــ را روے قلبمـــ بـــگـذار

تـــــا بفهمــے اینــــ دلــــ …

بــــا دیــــد نــــ تــــــــو

نــمــے تــپـــد

مــے لـــــــرزد

  • Like 5
لینک به دیدگاه

قصه ام از انجاشروع شدکه بی هوا آمدی...!

بی آنکه بخواهمت..!

و غصه ام از شبی که نیامده رفتی...!

هیچ گاه نمی توانم خاطراتت را دفن کنم

با این دستها

که روزی تمام آرزویش

جای گرفتن در دستان تو بود

  • Like 6
لینک به دیدگاه

من عادتــ ـــ ـ کردم

نگاه کنــم به آدمهايي کـــه از دور مي آيند

تا آن زمان که ثابت شود

"تـــو" نيستنـــد ...

 

/

  • Like 7
لینک به دیدگاه

سخـــــــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم

کــ ــه دیــدم مترسکـــــ

بـه کــلاغ میــ ــگویــد:

هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزن

فقـــط تنهــام نــذار!!

  • Like 8
لینک به دیدگاه

در میان نوشته هایم اگر باشی

یعنی تمام من شده ای،

گرچه مرا نخواهی شناخت؛

فریادی هستم محکوم به سکوت

که به گوش هیچ کس نخواهم رسید!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

لحظه دیدار نزدیک ست.

باز من دیوانه ام،مستم.

باز میلرزد،دلم،دستم.

باز گویی در جهان دیگری هستم.

 

های!نخراشی به غفلت گونه ام را،تیغ!

های!نپریشی صفای زلفکم را،دست!

و آبرویم را نریزی،دل!

 

-ای نخورده مست-

لحظه دیدار نزدیک ست...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

همه زندگیمو بگیری ازم

بازم پای عشق تو وامیستم

یه آدم تو دنیا نشونم بده

بتونه بگه عاشقت نیستم

همه عمر من سجده کردم به تو

من از حسرت غیر تو خالی ام

هنوزم زمان پرستیدنت

برام هیچ فرقی نداره کیَم

هوایی رو که تو نفس میکشی

دارم راه میرم بغل میکنم

تو با من بمون تا ته این سفر

من این ماهو ماه عسل میکنم

  • Like 4
لینک به دیدگاه

به من نگاه میــــکنی

دوباره زنده می شوم

از حس با تـــو بودنم

لبریز خنـده می شوم

به من نــگاه میــکنی

شبیه نــور مـی شوم

در سرزمینِ قلـب تو

زنده به گورمی شوم

به مــن نـگاه مـیکنی

بوسه جـوانه می زند

ساز دلم به شــوق تو

شور تـرانه مـی زند

.......................

به من نگاه میکنی

.......................

(شایان نجاتی)

  • Like 3
لینک به دیدگاه

یاد دارم که شبی همدم پروانه شدم

فارغ از زمزمه مطرب و میخانه شدم

همچو پروانه پریشان شدم و خانه خراب

او چو ما گشته غزل خوان و پی باده ناب

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...