S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۲ من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغاز عالم تو را دوست دارم چه شبها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم: تو را دوست دارم نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی! 6 لینک به دیدگاه
Gandom.E 17805 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۹۲ کوچکترین ستاره ی چشمم خورشید است..و اشتیاق لمس تو شاید..شرم قدیم دستهایم را،مغلوب کند..وقتی تو باز گردی... 5 لینک به دیدگاه
mina.f 178 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۹۲ گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتیکو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟ شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد غنچهای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟ گریه میکردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی بسکه دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی 7 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مرداد، ۱۳۹۲ مـ ـیـزنـمـ بــہ פֿــیـابـ ـاט و پـ ــایمـ را بــہ پـ ـیـشــانے اش مـیـ ـڪوبـ ـمـ …! مـ ــט لـ ـج ایـ ـט פֿــیـابـ ـانے را ڪـہ از هـ ـیـچ طـ ـرف بــہ تـ♥ــو نـمـ ـیرســـב … בر مے آورمـ ــ 5 لینک به دیدگاه
BISEl 3640 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مرداد، ۱۳۹۲ بهشت همين جاست زمانى كه لبانت زير لبانم مزه ى گناه ميگيرد...! 3 لینک به دیدگاه
mina.f 178 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۲ زندگی با همه ی وسعت خویش محفل ساکت غم خوردن نیست حاصلش تن به جزا دادن وافسردن نیست زندگی خوردن وخوابیدن نیست زندگی جنبش جاری شدن است از تماشاگه آغاز حیات تا به جای که خدا می داند......... سهراب سپهری 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۲ فردا که من خواب ماندم از دیدار تو.... لطفی بکن... دانه سنگی به پنجره ی اتاقم بزن... قول می دهم منتظر نمانی.... 7 لینک به دیدگاه
MahSa.92 2151 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۲ تو میترسی از احساست... و من رقصانه سرگردان در احساسم..... تو میدانی و من.... تا کی نمیدانم؟؟؟!!! نمیدانم.... 6 لینک به دیدگاه
MahSa.92 2151 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۲ چشمــان پــرنــده را کــه از او بگیــرنــد، پــروازش بــی نهــایــت می شــود! چشــم هایــم در دســت تــوســت، بــی نهــایتــم بــاش... 8 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ تو این پیاده رو بین همین مردم با اشتباه اما خیلی تو رو دیدم این که چرا نیستی من این سوال و از هرکس که میدیدم صد بار پرسیدم وقتی حواس تو درگیر رفتن بود بیهوده جنگیدم تو از همون اول منو نمیخواستی من دیر فهمیدم انگار قدمام به این خیابونا وقتی که تو نیستی بدجوری وابسته است انقدر که با فکرت قدم زدم اینجا حتی خیابونم از قدمام خسته است 6 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ برای نگارم... یک قلمو می خواهم و یک بوم سپید...تا نقشی تازه بنگارم... یک اثر بی همتا قلمو را برمی دارم...در آغوش بوم می فشارم... آن گاه تورا با تمامی کلمات عاشقانه هستی به دنیا می آورم... و با کمک قطره های زلال آب, مهربانی پاک و بی آلایشت را به تصویر می کشم ... اندام زیبا و جذابت را در بهار به نمایش می گذارم... با حریری از ابریشم احساسات لطیف و شاعرانه ات را نشان می دهم... سپس محبت بی شایبه ات را در آغوش باران می فشارم... و دوستت دارم را در پایین اتر درج می نمایم... نازنین فاطمه جمشیدی 5 لینک به دیدگاه
MahSa.92 2151 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۲ هوا که سرد میشد... برف که میبارید... دستانم که یخ میزد... مادر بزرگم میگفت:دلت گرم باشد.... یادش که می افتم...یادش که می افتم لبخند میزنم!!! دلم؟؟؟ کجایی دل گرمی من؟؟؟؟ دستان گرمت را نمیخواهم...همان نگاه آتشینت برایم کافیست... دلم را گرم میکند..نگاهت...حرف هایت...عشقت.... 6 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۲ تقدیم به مردی که موش شد و چنین شد که رسیدی تو به پایانِ خودت مثل اوّل بکشی سر به گریبانِ خودت بی سرانجام تر از مرگ شدی در پیشم سردتر از طپشِ نبض هراسانِ خودت من و درویشیِ آسوده ی پاییزِ خودم تو و تشویشیِ دَمسردِ زمستانِ خودت آرزوهای مرا پَرپَر کردی در باد با سَمومِ نَفَسِ زرد و پریشانِ خودت من و پاکیزگیِ جانی و قدری آتش تو و سودابگیِ شرمِ فراوانِ خودت زَهرخندم پس از این بدرقه ی راهت باد تا بیارامی در دوزخ سوزانِ خودت...! 6 لینک به دیدگاه
MahSa.92 2151 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۲ جنگ خونینی برپاست درد زوزه میکشد مرگ نعره میزند من فقط نظاره میکنم از میان این کلمات آنهایی که زنده میمانند و پیروز میشوند با تنی خسته و زخمی عاشقانهای میشوند برای تو 6 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۲ دیدی کــــه سخت نیست تنــــــها بدون مـــــــن!!! دیدی صبح میشود شب ها بـــــــدون مـــــــن!!! این نبــض زندگـــــــی بی وقفــه میـــــــزند.. فرقی نمی کند با مـــــن... بدون مـــــن.. دیــــــروز گــــــر چـــه سخت... امــــــروز هم گذشت....!!!! 5 لینک به دیدگاه
manjari 2934 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۲ تو را دوست میدارم اما بندی نیستم بر پاهایت عشق من به تو بال ست برای پریدنت 3 لینک به دیدگاه
Gandom.E 17805 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۲ نمیدانم میدانی.....؟! که چقدر خنده هایم درد میکند.. این روزها انگار ادمها به دست هم پیر میشوند، نه به پای هم 8 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۲ وقتی نیستیدنیا چیزی کم دارد مثل کم داشتن یک وزیدن،یک واژه،یک ماه! من فکر می کنم در غیاب تو همه ی خانه های جهان خالیست همه ی پنچره ها بسته ست وقتی تو نیستی من هم تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین ام! واقعآ... وقتی تو نیستی من نمی دانم برای گم و گور شدن به کدام جانب جهان بگریزم. سید علی صالحی 8 لینک به دیدگاه
MahSa.92 2151 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۹۲ اینکه خیلیا هستند که عطر تو رو میزنن اینکه خیلیا هستند که تکیه کلامای تو رو دارن اینکه خیلیا هستند که شبیه تو میخندن... اینکه خیلیا هستن که..... اینا فقط نمیتونه یه اتفاق باشه اینا.... یه عذابه.... عذابی که ذره ذره داره وجود من و آب میکنه منی که دیگه "تو" رو ندارم 7 لینک به دیدگاه
reza.dd 194 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۲ وقـتـی حـس میکـنم جآیــی در ایــن کرِه ی خآڪـی تــو نفس میکــشــی و مـن از هــمآטּ نفـس هآیتـــ ،،، نفس میکشم ! تـو بــآش !!! هـوآیتـــ ! بـویـتـ ! برآی زِنده ماندنم ڪـآفـــی است … 9 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده