"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ مجنون نازنینم عشقم را نه از روی جملات نامه هایم بلکه از چشمانم بخوان . کلمات ، عشق باشکوه مرا حقیرو کوچک می کنند . برای فهمیدن معنی نگاهم دنبال کتاب ها نرو جوابش را در قلبت خواهی یافت 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ مستـ ـــــــ از تو .. مــے رقصمـ تا سرگیـــجــہ .. تا تار شدטּ اتاقـ .. تا سیاهـ تر شدטּ چشممـ .. تا نبینمـ نبودنِ بــے دلیلتـ را ... 1 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ وقتی هرم نفسهایت گوشم را نوازش می دهدو خاطرات تلخ وشیرین گذشته را به یادم میاورد دیگر برایم تفاوتی نمیکند روزگار برایم چه خوابی دیده و سرنوشت چه آینده ای را رقم زده! مگر من از این دنیا چه چیزی می خواهم غیر ازتو؟ حال که تو در کنارمنی پس دیگر مابقی امکانات این دنیا چه اهمیتی دارد که من بخواهم این لحظات ناب را با غم معاوضه کنم! 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ فقط حضور تو هر آنگونه که هستی که دوست داری باشی برایم ستودنی ست که عشق حکم می کند آنگونه دوستت بدارم که هستی نه آنگونه که می خواهم ؛ آنگونه باش که دوست داری محفوظ از تفکرات من خودت باش و خودت بمان که خودت را عجیب دوست دارم ... 3 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ یک جفت چشم سیاه یک جفت چشم آسمانی یک جفت چشم سبز یک جفت چشم عسلي خیلی ها برای اینها شعر مینویسند، اما تو، صاحب آن چشم های قهوه ای ساده هستی؛ که شعرت را تنها من میدانم... 1 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ تنها تويي تنها تويي در خلوت تنهايي ام تنها تو مي خواهي مرا با اينهمه رسوايي ام اي يار بي همتاي من،سرمايه سوداي من گر بي تو مانم واي من، واي از دل سودايي ام جان گشته سر تا پا تنم، از ظلمت تن ايمنم شد آفتاب روشنم، پيدا به ناپيدايي ام من از هوس ها رسته ام، از آرزوها جسته ام مرغ قفس بشكسته ام، شادي ز بي پروايي ام داني كه دلدارم تويي، دانم خريدارم تويي يارم تويي يارم تويي شادي از اين شيدايي ام 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ دیگر از من گذشته است که عاشق باشم کاش بابانوئل برای کودک درونم تو را هدیه می آورد! حسن فرهنگی 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ شاید فراموشت شدم شاید دلت تنگه برام شاید بیداری مثه من به فکر اون خاطره ها شاید تو هم شب که میشه میری به سمت جاده ها بگو تو هم خسته شدی مثه من از فاصله ها باهرقدم برداشتنت فاصله بینموننشست لحظه ای که بستی درو شنیدی قلب من شکست یادت بیاد که من کیم همون که میمیره برات همونی که دل نداره سنگی بیفته سر رات نمیتونم دورت کنم لحظه ای ازتو رویاهام تو مثه خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام از کی داری تو دورمیشی از من که میمیرم برات!!! 1 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ دستهایم تشنه دستان توست و آغوشم در انتظار پناه توست با من بمان ای غریبه آشنا با تو روشن فردا... با تو رها می شم از آشفتگی با تو می رسم به آزادگی 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ خدایا... لطفا برو، وبه بعضی از آنهایی که ایمان آورده اند یادآوری کن که تو خدا هستی نه آنها... 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ پاییز که می شود انگار از همیشه عاشق ترم در تمام طول پاییز نمناکی شب ها را با تمام منفذهای پوستم لمس می کنم وچشمانم همه جا نقش دیدگان تورا جستجو می کند پاییز که می شود همراه برگها رنگ عوض می کنم زردو نارنجی می شوم و با باد تا افقی که چشمانت درآن درخشیدن گرفت پیش می روم و مقابلت به رقص درمی آیم تا آن جا که باور کنی تمام روزهایی که از پاییز گذشته تا به امروز همواره عاشقت بوده ام پاییز که می شود بی قراری هایم را در باغچه کوچکی می کارم و آرام آرام قطره های باران را که روزهاست در دامنم جمع کردم به باغچه می نوشانم میدانم تا آخر پاییز تمام بی قراری هایم شکوفه خواهد داد و با اولین برف زمستان به بار خواهد نشست پاییز که می شود بی آنکه بدانم چرا بیشتر از همیشه دوستت دارم و بی آنکه بدانی چرا دلم بهانه ات را می گیرد وپاییز امسال.... عشق جنس دیگری دارد و معشوق خواستنی تر است... کاش می دانستی! 2 لینک به دیدگاه
gole naz 14 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۱ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ســـوم هفتــــم چهلـــم ســـــال . . . چنـــد ســــال دیگــــر بایــــد عــــزادار نبـــودن هایـــــت باشــــــم . . .؟ 1 لینک به دیدگاه
gole naz 14 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۱ بیهوده انتظار تو را دارم دانم دگر تو بازنخواهی گشتهر چند اینجا بهشت شاد خدایان است بی تو برای من این سرزمین غم زده زندان است 1 لینک به دیدگاه
gole naz 14 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۱ خانه ات زيباست نقش هايت همه سحرانگيز است پرده هايت همه از جنس حرير خانه اما بي عشق ، جاي خنديدن نيست جاي ماندن هم نيست بايد از كوچه گذشت به خيابان پيوست و تكاپوي كنان عشق را بر لب جوي و گذر عمر و خيابان جوئيد عشق بي همهمه در بطن تحرك جاريست ***** تن تماميت زيبايي پيراهن نيست مهرباني با تن، مثل يك جامه بهم نزديكند و اگر ميخواهيم روزهامان همه با شبهامان طرحي از عاطفه با هم ريزند گاهگاهي بايد به سر سفرهء دل بنشينيم قرص ناني بخوريم از سر سفرهء عشق گامهامان بايد همهء فاصله ها را امروز كوتاه كنند و سر انگشت تفاهم هر روز نقب در نقب دري بگشايد دري از عشق به باغ گل سرخ "و بينديشيم بر واژهء "دوستت دارم محمدتقي خاني - متخلص به آرام لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۱ ای فرشته آسمانی من دست مرا گرفتی و مرا از میان کوره راه های غمو درد نجاتم دادی از سرچشمه وجودم جوی عشق روان نمودی ای محبوب قلب من تو روح پژمرده مرا به پرواز در آوردی تو درد سنگین را سبک کردی تو فدا کاری را لذت بخش کردی تو مرا از همه بی نیاز کردی تو در قلب مرده ی من آرزو نهادی ای آرامش دل بی قرار من ... می پرستمت. لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۱ در این غروب دلگیر دستانم را در دستانت بگیر ای ماه آسمونم آغوشت را از من نگیر من تا ابد به عطر نفسهایت به چشمان پاک وبی ریایت به دستان مهربانت نیاز مندم... 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۱ امشــــب... زیــرِ نــور مهتــاب چتــرم رو بــاز کــردم . می نـــویســـم... به یـــادِ تــو...نیــمه ی گمــشده ی دنیــای خیــالیِ مَـــن... عشــق جاودان و بــی پایانِ ... تاریکــی های ذهــنم و ســـمفونــی آرامــش بــخش قــلـــبم.... از لابه لــای همـــان نــرده های پنجــره ی قلــبم... بـــه تــو می نــگرم 5 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۱ سلام قاصدک رو به تو می رسانم... تو که نورِ چشمِ دیده ی لحظه هایی هستی.. که بند به بند می شمارم انگشتان را تا برسم به دیدار... به لحظه ی دیدار... 7 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۱ من اینجــا کنـار ِ این همه زیبایی و تو، تنهایی؛ دلم برای تنهایی ِ تو می سوزد و خود آشفته ام از این خوشگذرانی؛ با من باش با من بیا و بمان که من بدون تو، به روزگار تلـــخ... ســـرد... اندوهــبار... فقط نگــاه می کنم... 3 لینک به دیدگاه
maryam banoo 3238 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۱ چه تلخه چه تلخه باید تنها بمونه قلب گلدون مثل من که بی تو نشستم زیر بارون زمستون ... 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده