mikrobe-sorati 217 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۹۱ نشسته اند ملخ های شک به برگ یقینم ببین چه زرد مرا می جوند - سبز ترینم ببین چگونه مرا ابر کرد - خاطره هایی - که در یکایک شان میشد آفتاب ببینم شکستنی شده ام اعتراف می کنم اما -ز جنس شیشه ی عمر توام مزن به زمین ام برای پر زدن از تو خوشا مرام عقابان کبوترانه چرا باید از تو دانه بچینم ؟ * * نمی رسند به هم دست اشتیاق تو و من که تو همیشه همانی که من همیشه همینم محمدعلی بهمنی 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۹۱ انگار از همون روزاست.. حال و هوام رنگه توئه... کوچه دلتنگه توئه... دلم گرفته..... دوباره هوای تورو دارم...... چشمای خیسم......... واسه ی دیدنت بی قراره....... این راهه دورم.. خبر از دل من که نداره.... آروم ندارم... یه نشونه میخوام واسه قلبم..... جز این نشونه... واسه چیزی دخیل نمیبندم... این دل تنهام... دوباه هوای تورو داره.... هوای شهر تو و بوی گلا... پیچیده توی اتاقم مثل خواب... داره بدجوری غریبی میکنه... آخه جز تو دردمو کی میدونه... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۹۱ تو را به جاي همه کساني که که نشناخته ام دوست مي دارم. تو را به جاي همه روزگاراني که نمي زيسته ام دوست مي دارم. براي خاطر عطر نان گرم و برفي که آب مي شود و براي خاطر نخستين گلها. تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم. تو را به جاي همه کساني که دوست نميدارم دوست مي دارم سپيده که سر بزند در اين بيشه زار خزان زده شايد دوباره گلي برويد شبيه آنچه در بهار بوييديم پس به نام زندگي هرگز مگو هرگز.... اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق و زیبایی تو را دوست می دارم تو را عاشقانه دوست دارم مثل گلهای بهاری مثل پنجره های باز رو به دریا مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم من عاشقم عاشق صدای شرشر بارن عاشق پنجره های خیس باران خورده و عاشق کوچه های نمناک انتظار من عاشقم عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا من عاشقم عاشق پاکی و معصومیت عاشق نگاهی پاک و بی ریا عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۹۱ دلم یک جای دنج میخواهد آرام و بی تَنِش جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی! تا آدم گاهی آنجا آرام بگیرد مثلا آغوش تو ! براي تــو مي نويسم .. از عـُـمـق احـساسم مي نويسم تا شـايد بداني که تپش قلـبم در سينه به خاطــر توست عاشق نگاهی پاک و بی ریا عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا براي تــو مي نويسم کـه بداني تــو بودي آن يگانه عشــقي که در لا به لاي خــرابه هاي قلـبـم لانه گزيد و از آنهــا گلســتاني جاودانــه ساخت براي تــو مي نويسم تا بداني دوري ات براي مــن مثل دوري ماهــي از آب است و دوري کبوتر از آســمان براي تو مي نويسم اينک از عـُـمــق وجــودم . . . با فــريادي خامــوش که در لا به لاي هــيـاهــوي عـشـقت گــُم شده است براي تــو مي نويسم اينک تا بداني دوســتـَت دارم ! 2 لینک به دیدگاه
mikrobe-sorati 217 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۹۱ [h=3]زیاد به من خیره نمان، و به پیشانیام زُل نزن ... تاریخ انقضای آدمها را ... روی پیشانیشان نمینویسند! ... روی قلبشان حک میکنند ... ![/h] 3 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۹۱ ای فالگیر ِ کوچک ِ خوش لهجه! در دستهای گنگ ِ بلاتکلیف دنبال ردّ پای کدامین غریبهای؟ این بغضهای سرزده معنا نمیشوند زحمت نده زمین و زمان را! در من مسافریست که هرگز نمیرسد.. 4 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ دلم میخواد تا ابد عشق تو توو قلبم بمونه اینقدر میگم دوستت دارم دلت نگیره بهونه یا اینکه شاهزاده من٬ احساس پاکمو ندونه ترانه های عاشقونشو واسه یکی دیگه بخونه دلم میخواد چشمات فقط منتظره من بمونه باورت بشه و احساست منو از خودش بدونه 2 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ "طــــــــــــو " تنها يكي ست و آن هم تــــــــويي ... من ديگران را " شــــما " خطاب مي كنم ... تعجب نــــکن تو را باید با "ط" دستــــــــه دار نوشت طــــــــــــو با بقیــــــــه فرق داری عشــــــــــــــــق مــــــــن 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ نشانیات را دوباره به من میدهی؟ با یک چراغ و یک ستاره قطبی؟ من هنوز اول قصهام. قصه پیله و پروانه، کسی پیله بافتن را یادم نداده است. به من میگویی پیلهام را چطوری ببافم؟ پروانگی را یادم میدهی؟ دو بال ناتمام و یک آسمان من هنوز اول قصهام. قصه... قصه به درآمدن، قصه پرواز... من اما هنوز اول قصهام؛ قصه همان دلی که روی اولین پله مانده است، دلی که از بالا بلندی واهمه دارد، از افتادن. قصه بالا رفتن، قصه پله پله تا خدا. قصه آدم، قصه هزار راه است و یک نشانی. قصه جستو جو.قصه از هر کجا تا او. قصه آدم، قصه پیله است و پروانه، قصة تنیدن و پاره کردن. 1 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ وقتــي به جاي عــــزيزم بهم ميگي عــزيز يعني يه عــزيز بي صاحـب عــزيزي که هنوز عــزيزه ولي مــال تـــــــــو نيــست شنيــدنش که درد داره گفتنــشو نمي دونــم ... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ عاشقم به نسیم .. به چمن .. به سبزه و گل .. به نوایِ دلپذیرِ پرنده و بلبل ... عاشقم به سکوتِ نیم روزی ... به دلی که دل به دلش تا همیشه می دوزی ... عاشقم به ترنمِ دلگشایِ برکه و رود .. عاشقم به هر چه شعر عاشقانه .. یا که سرود .. دلم را می سپارم به بهارِ رنگارنگ .. تا نگیرد دلم .. تا نگردد تَنگ .. 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ غصه ها دقیقا از همان جایی آغاز می شود که ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت! اندازه می گیری حساب و کتاب می کنی و مقایسه می کنی..... و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که زیادتر دوستش داشته ای که زیادتر دل داده ای که زیادتر گذشته ای که زیادتر بخشیده ای به قدر یـــــــــک ذره یک نقطه حتی یــــــــــــــــــــــــ ــــک ثانیه! و درست از همانجاست که توقع آغاز می شود و توقع آغاز همه رنج هایی است که به نام عشق می بریم!!! 1 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ با چشمانی پر ازاشک با دلی تکه تکه شده با دستانی که بی پناهی رابه رخ می کشد می نویسم مجنون نازنینم خیلی دلم برایت تنگ شده چرا در این بیرحمی روزگار بی کس وغریب رهایم کرده ای؟! برگرد... 1 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ دکتر راست مي گفت ؛ که "روي" ، براي ِ سلامتي ِ مو مفيد است .. از مـــن که روي برگرداند ، موهايم ، همه سفيـــــــــــــد شدند !!! 1 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ چشم هایم را می بندم ظاهر می شوی پشت پلک هایم مگر اتاق ظهور عکس های توست.... 1 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ مجنون نازنین حاضرم همه هستی ام را به این دنیا ببخشم تا فقط یک لحظه, یک لحظه اغوش تو از آن من باشد لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ من هر روز با تو در سرزمین رویاها قدم میزنم هر روز با عطر تن تو رویاهایم را معطر میکنم هرروز به امید تکیه زدن به شانه های تو و غرق شدن در آغوش دریایی تو چشمانم را بازمیکنم آه زیبای نازنین تو کجایی؟ من حاضرم همه گلهای عالم را با اشک هایم آپاشی کنم تا تو برگردی پس بیش از این مرا در باتلاق انتظار رها نکن که دیگر تاب این انتظار را ندارم 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ باد می وزد... روبه رویم دیوار است و پشت سر، دنیا دنیا کویر... و این منم که با چهره ای بهت زده، و چشمانی خیره، به آن نقطه ی نا معلوم همیشگی چشم دوخته ام ... باد می وزد... در زیر آفتاب داغ تابستان، یخ بسته ام... و با دست های خود خورشید هم گرم نخواهم شد، دیگر... من، در آغاز ِ پایان ِ خویشم... ، در ابتدای ویرانی ......... همیشه باد می وزد این جا... سرد است هوای این کویر...... 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ زمین به راه افتاد رو به تو و پشت به هرآنچه پشت به تو و من با یک تکه از دلم برگشتم تکه ای که به اندازه ی یک قرن، خاک و به اندازه ی یک دریا، سکوت خورده است با کویری در مشت و غبار کهنه ای روی پلکهایم که جهانم را سفالی کرده است با چتری که باران را از خود عبور میدهد با آسمانی شکفته بر شانه هایم و چشمانی که خوشبختانه هنوز خیره اند...! 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده