کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۲ بعد از اون شوک وحشتناک که بهم وارد شد یک شب هم نتونستم درست بخوابم و همش سر درد داشتم! بالاخره دیروز مطمئن شدم که دیگه جای نگرانی نیست این شد که امروز صبح زدم رفتم کوه تا یه تجدید قوای روحانی و جسمانی بشه برام خوبه که یه جاهایی و یه چیزایی هست که می تونه من رو بسازه از نو :hapydancsmil: به به :hapydancsmil: 10 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۲ واقعیت اینه که ماها عشق های باسرانجام می خوایم. یعنی می خوایم یه روزی یه جایی این حس مشترک که دورمون پیچیده رو تبدیل به یه سند شش دونگ کنیم سه دونگ ما سه دونگ معشوق! اما حقیقت اینه که همیشه اینجوری نمیشه و نباید هم بشه! اگه بخوایم همه ی عشق ها اینجوری باشن بیشتر از نیمی از ما غمگین میشیم و بی سرانجام! تیم مورتاف میگه عشق طریقته نه مقصد. ما همه رهروی جاده ی زندگی خودمونیم هر کدوم جدا، فقط گاهی این جاده ها به هم می رسن تا جون تازه بگیریم، تا احساس تنهایی زمینمون نزنه، تا از سختی راه با هم بگیم تا سبک بشیم، تا ... لازم نیست تا رسیدن به مقصد با هم باشیم فقط کافیه توی این هم مسیری کاری کنیم تا تحمل این جاده تا رسیدن به مقصد آسون بشه و بتونیم هر دو از مسیر سبز زندگی لذت ببریم. 13 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۲ هدیه کوچکیست، ارزانی خنده ای از لبی رو به چشمانی ... حیف... صد حیف که دریغ شد! 11 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۲ توی کتاب کیمیاگر کوئلیو یه جا کیمیاگر به سانتیاگو می گه شترت رو بفروش و یه اسب بخر. می گه شتر ها خیانت کارن هیچ اثری از گرسنگی و تشنگی نشون نمی دن و یه جا وسط بیابون از پا در میان! حکایت منه! هر اتفاقی که می افته هیچ واکنشی از من نمی بینی و یه جا تو یه لحظه کم میارم، از پا در میام، از هم می پاشم... کاش مثل خیلی ها اسب بودم، توی هر لحظه واکنش اون لحظه رو نشون می دادم و... اما من یه شترم! 13 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۲ تو برو تو برو تا من برایت آرزو کنم برایت آرزو کنم دخترکی زیبا که گیسو افشانده در باد رو تپه ی سبز زندگیت... برایت آرزو کنم آسمانی پر ستاره و صاف تا با دلبرکت به جستجوی شهاب بنشینید... برایت آرزو کنم طلوعی طلایی را که در اولین صبح یکی شدنتان در چشمان او تجلی می یابد... برایت آرزو کنم شکوفایی هم بستگی عشقتان را در یک روز بهاری ِ دلپذیر... برایت آرزو کنم ترانه خنده های کودکانه ی شکوفه تان را... برایت آرزو کنم جوانی دستانت را به دستان عاشق او ببازی... برایت آرزو کنم وقت کهنسالی پیر شدنت را با او و برای بودن ِ با او جشن بگیری... برایت آرزو کنم که چین های پیشانیش همچون موج گیسوانش روی همان تپه ی سبز قلبت را بلرزاند... تو برو تو برو تا من روی بلند ترین قله ی زندگی، دست در جیب هایم کنم و به خاطراتمان (که دیگر تنها مال من است) لبخند بزنم. 11 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۹۲ یک عاشقانه ی آرام کتابی بود که اون بهم هدیه داد و چند ماهی بود که توی کتاب خونه مونده بود نخونده! و هر از چندگاهی دستی به سرش می کشیدم به یاد روز هدیه گرفتنش. دو شب پیش که مدل نقاشی خواهرم شدم دستم گرفتمش تا ژست یه دختر در حال مطالعه رو بکشه و همزمان شروع کردم به خوندنش تا صفحه 25 خوندم و دیگه نتونستم ادامه بدم ، نفس هام سنگین شد و قلبم ... چقدر احساساتش قشنگ بود و لطیف و چقدر شبیه ما ! یک عاشقانه ی آرام 10 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۲ فردا فردا فردا فردا فردا فردا فردا ... آه ... امان از فردا امان از کابوس من که واقعیت شد! کابوس نبود اگر قلبم به قلب تو ایمان داشت، حیف که به مذهب تو کافر شد! 9 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۲ دیروز عجیب روزی بود و امروز عجیب تر ... . . . من هنوز زنده ام ! 8 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۹۲ ... گفت و گفت و گفت ... فهمیدنش سخت بود نمی تونستم بهش بگم که درکش می کنم اصلا حرفی پیدا نمی کردم که بهش بگم فکر کردم شاید درمان دخترونه احتیاج داشته باشه ازش خواستم صورتش رو بهتر از همیشه آرایش کنه لباس های مهمونیش رو بپوشه لاک بزنه و ... چند روز بعد احساس کردم حالش بهتر شده دخترا با این چیزا حالشون بهتر می شه ... 5 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۹۲ فکر می کردم دنیا خیلی عوض شده اما چند روز پیش که داشتم یکی از داستان های کتاب سگ ولگرد هدایت رو می خوندم فهمیدم که نه خیر... دنیا عوض نشده! قصه های امروز همون قصه های دیروزین تو لباس های امروزی! 3 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۲ این استراحت اجباری که بهش مبتلا شدم بدجور وجدانم رو به درد آوردهه اما حالا که تب کردم می تونم با خیال راحت رو مبل لم بدم و ... تب به موقع هم نعمتیه 5 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۳ سرم در حال ترکیدنه و تلاش مزخرف و بی ثمرم برای نوشتن چند خطی محض تخلیه شدن بی نتیجه ست!!! :45645: 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده