رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

اتفاق هایی هستند که وقتی رخ می دهند خودت رو سرزنش می کنی و همش بهش فکر می کنی و توی ذهنت هزار تا قصه برای درست کردنش و جبران اشتباهت می بافی

 

اما در حقیقت بهترین کار اینه که بپذیریش و سعی کنی بهترین واکنش رو بعد از اون داشته باشی و گاهی بهترین واکنش سکوته

 

امیدوارم اینبار سکوتم جواب بده... :icon_redface:

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 151
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

  • کهربا

    152

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

نترس نازگل!

کمی صبوری کن تمام می شود.

دست هایت یخ کرده!

چراغی روشن خواهم کرد، روشنایی از ترست می کاهد.

نازگل تمام شهر خوابیده اند!

آرام بگیر...

اینهمه بی تابی برای چه؟!

.

.

.

بس کن نازگل!!

حضورم اینجا برایت کافی نیست؟!

نازگل چه می کنی؟!

نازگل؟! گریه؟!!!

.

.

.

نازگلم ببخش رنجوریت را فراموش کرده بودم!

نازگل اشک نریز صبحی در راه است.

نازگل اشکهایت زمستان را به جسمم خواند.

بخند تا گرم شوم، بخند...

نازگل! تلخند تو روحم را می آزارد.

شاد باش حتی اگر نمی خندی...:hanghead:

...

نازگل برق چشمانت را نمی بینم؟!

نازگل تو را به خدا...!

...

نازگلم؟

نازترین گلم؟

نازنین ترینم؟

...

چرا ساکتی؟!

.

.

.

نازگل؟!!!

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

او می آید

صدایش

کلامش

خنده اش

شبیه ... ست.

 

جذبش می شوی!

نمی دانی چرا؟!

 

او حرف می زند ... تو خام می شوی!

شباهتش تو را خام می کند تو را کور می کند!

او را همچون ... می بینی، خوب ِ خوب ِ خوب ِ

 

به خودت که می آیی می بینی هیچ شباهتی به او ندارد!

تو نیز دیگر شبیه خود نیستی...

ادامه می دهی، بی تفاوت... و این آغاز اشتباه است.

 

---------------------------------------------------------------------------------

 

او حرف می زند

حرف می زند

تو گوش می دهی

گوش می دهی

 

او لذت می برد

لذت می برد

تو شاد می شوی

شاد می شوی

 

او ستایش می کند

ستایش می کند

تو مغرور می شوی

مغرور می شوی

 

او عاشقانه می گوید

عاشقانه می گوید

تو عاشق می شوی

عاشق می شوی

 

او پرواز می کند

پرواز می کند

تو...

 

تنها می شوی

تنها می شوی

 

 

15/6/91

لینک به دیدگاه

خبر که رسید قلبم یکهو گرفت!

انتظار نداشتم که واکنشی نشان دهد اما گرفت!

دلم برای دیگری تنگ شد...

قلبم برای عشقشان تپید...

 

نمی دانم کجای جغرافیای عشق سرزمین وصال است؟ چرا پیدایش نکردید؟ چرا تمام شهرهای کشور محبت را با هم در جستجویش نپیمودید؟

 

دیگری کجایی؟؟؟ چه می کنی؟؟ می دانی نیمه ات دارد با خود چه می کند؟

کاش می شد که تو را گویم که او را چه می شود...

اما "قسم" بد زنجیری ست...!

 

کاش...

 

اَه ... لعنتی!

کجایی دیگری(؟!)، دیگری دارد جایت را می گیرد ...:hanghead:

لینک به دیدگاه

همیشه وقتی از تمرین بر می گردم زانو هام زخمی یا کبوده و صورتم هم ورم کرده ولی با اینهمه ضربه ای که می خورم باز هم به بازی ادامه می دم و جا نمی زنم.

 

خواهرم می گه تو جو گیری!

ولی خودم جور دیگه فکر می کنم...

 

به نظرم تمرین هام فقط برای سلامتی و تفریح نیست دارم تمرین می کنم که به خاطر کمتر درد کشیدن تو وسط کار جا نزنم:w16:

لینک به دیدگاه

مینا میگه باید خوشحال باشی

اما من...

گریه کردم...!

یکهو حالم منقلب شد و صدای هق هق گریه ام ...

 

تمام روزهای خوبی که باهم گذرونده بودیم جلوی چشم هام ظاهر شد، از بچگی هامون تا همین لحظه.

خیلی دوسش دارم...

خیلی خیلی دوسش دارم.

خواهرمه رفیقمه عزیزمه ...

 

داره ازدواج می کنه به همین سادگی :5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

به نظرم زوده

می دونم که این اتفاق در هر صورت می افتاد ولی کاش چند سال دیگه پیش می اومد

دلم خیلی گرفته

امروز شرکت نرفتم

فردا شب خواستگاری رسمیه

کاش هیچ وقت فردا نشه... :hanghead:

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

به دیوار اتاق تکیه زده ام.

چشمانم به دیوار است اما تو را می بینم...

تو را می بینم زیر باران در خیابان خیس!

آهسته گام بر می داری و کم کم دور می شوی از نگاه من ...

شانه هایت خم شده تکیده می نمایی ...

این لحظه را که در ذهنم باز می نگرم قلبم شروع به دویدن می کند و تپشش سرعت می گیرد.

حجم عظیم جدایی توانت را گرفته بود سنگین گام بر می داشتی مرد من!

تو را چه شد؟!

مرا چه شد؟!

که می داند ؟!!!

 

...

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

یه روزایی مثل امروز اتفاق هایی می افته که آدم تخیله میشه ...

یعنی اولش فکر می کنه تخیله مالی شده اما بعد احساس می کنه تخلیه روانی شده :ws37:

 

امروز تمام چیزهای مادی ارزشمندی که داشتم بردند و الان احساس خالی بودن می کنم... دوباره باید پر شد. :w16:

لینک به دیدگاه

برای اولین باره که قلبم گرفته نه اینکه دلگیرم نه ... قلبم درد میکنه!

 

ولی دردش از ناراحتیه ... به نظرم برای چنین تجربه ای خیلی زوده خیلی زود ...

 

ای بابا ...

طبق معمول مهم نیست ... بیخیال:ws37:

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

همه چیز داره خیلی سریع اتفاق می افته

باید کاری کنم

تصمیم گیری سخت شده و من مجبورم که بر خلاف میل درونیم انتخاب کنم

امیدوارم این انتخابم باعث نشه که من رو قضاوت کنن گرچه می دونم که این اتفاق می افته اما خب کاریش نمی شه کرد...

 

زمانی که تصمیم می گیریم که کاری انجام بدیم همیشه موافقان و مخالفانی هستند و همیشه چیزهایی هستند که باید قربانی بشن ...

 

اما بهتره در نهایت خودمون انتخاب کنیم که چه کنیم و قربانی چی باشه...

 

:ws37:

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

یه دوست خوب رو از دست دادم به یه دلیلی که دلیل نیست ...:hanghead:

 

دوستی قشنگ ترین رابطه ایه که تا به امروز تجربه کردم

قشنگ تر از عاشقی فقط دوستیه دوستی ...:sigh:

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
  • 3 هفته بعد...

شکستن ...

شکستن یک انسان در باور انسانی دیگر ...

 

شکست ...

همین چند روز پیش شکست ...

و حالا از پشت شیشه ی ترک خورده به سال هایی که با هم گذشت نگاه می کنم ...

بارانی می شوم ...

محو می شود ...

... :hanghead:

لینک به دیدگاه

چقدر شبیه این شعری:

 

سبز سبزم ریشه دارم

من درختی استوارم

...

 

من اما این ترانه ام:

 

دل من سیاست ولی آبی رو خیلی دوست دارم

...

 

قصه ی ما :

 

چند تا دریا فاصله ست بین دست من و تو ؟

چند تا کوه سنگیه بین قلب من و تو ؟

 

:hanghead:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...