کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۸۹ به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به 22 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۸۹ فری جون خرابتم همیشه حرف دل منو می زنی... به به بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است بگذار تا سپيده بخندد به روي ما بنشين، ببين كه دختر خورشيد "صبحگاه" حسرت خورد ز روشني آرزوي ما *** بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم *** بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست بنشين و جاودانه به آزار من مكوش يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست *** بنشين، مرو، حكايت "وقت دگر" مگوي شايد نماند فرصت ديدار ديگري آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري؟ *** بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز بنشين، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!... *** اينك، تو رفته اي و من از راه هاي دور مي بينمت به بستر خود برده اي پناه! مي بينمت - نخفته - بر آن پرنيان سرد مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه *** درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ خواب از تو در گريز و تو از خواب در گريز ياد منت نشسته برابر - پريده رنگ - با خويشتن - به خلوت دل - مي كني ستيز . . . 16 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۸۹ به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به 9 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۸۹ برای سفری که باید برم کوله ام خیلی سنگینه خیلی نمی دونم بارشو کم کنم کوله زمین بذارمو بی کوله بار و سبک برم نمی دونم با کوله ام بمونم و نرم یا کولمو بندازم زمینو سفت بچسبم به جایی که هستم اما... من دلم می خواد با کوله ام برم سفر سنگینه سنگین می دونم انرژی زیادی می خواد ولی منم چیز کمی نمی خوام و بهاش رو باید بپردازم می گن در مورد هر کاری که می خوای بکنی حرف بزنی انرژیش کم میشه برا همین من می نویسم بلکه پر انرژی بمونه دوستم یه شعر داره که می گه سفرم باز ز نو پیدا شد سفری ... بسیار سفر باید تا آدم رود کهربا! 13 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۸۹ به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به 8 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۸۹ آقا! می ترسم آنچه در دل دارم را بازگو کنم می ترسم با گفته هایم،آسمان را بسوزانم... آخر سرورم! مشرق زمین شما نامه ها را می دزدد رویا ها را از گنجینۀ سینۀ زنان مصادره می کند عواطف زنان در اینجا غیر مجاز است! مشرق زمین شما به هنگام سخن گفتن با زنان ساطور به دست می گیرد و بهارها و خواهش ها وبافه های سیاه گیس را گردن می زنند! سرورم! مشرق زمینتان تاج شرفش را از جمجمۀ زنان می سازد! آشفته گی نامه را بر من ببخشایید،سرورم! زیرا اکنون که می نویسم میر غضب در پس در خانه ایستاده است و از بیرون صدای زوزۀ باد و سگ می آید! سرورم! مشرق زمین شما زنان را به نیزه محصور می کند مشرق زمین شما مردان را به پیامبری بر می گزیند و زنان را زنده زنده در خاک می کند! از ادراک من در هم نشوید! آقای همیشه! مرد شرقی شعور زن را نمی شناسد! او زنان را... گستاخی ام را ببخشید! تنها در بستر همخوابه گی می فهمد! مرا ببخش اگر به قلمرو مردان تجاوز کردم! چرا که ادبیات بزرگ،ادبیات مردان است و عشق سهم مردان است و شهوت نیز... در سرزمین من آزادی زنان یاوه یی ست! آنجا آزادی نیز سهم مردان است! ملاحظه نکنید!سرور من! به من بگویید ضعیفۀ ابله دیوانه! آشفته نخواهم شد چرا که می دانم در منطق مردان هر زنی که از اندوهش سخن بگوید ابله است و مگر من در آغاز نامه با شما نگفتم زنی ابله هستم؟ سارا... 12 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۸۹ دلم می خواست در عصر دیگری دوستت می داشتم در عصری مهربان تر و شاعرانه تر عصری که عطر کتاب عطر یاس و عطر آزادی را بیشتر حس می کرد دلم می خواست دلبرم بودی در روزگار شارل آیزنهاور ژولیت گریکو پل الوار پابلو نرودا چاپلین سید درویش و نجیب الریحانی دلم می خواست شبی با تو در فلورانس شام می خوردم ان جا که تندیس های میکل انژ هنوز هم نان و شراب را با جهان گردان قسمت می کنند دلم می خواست تو را در عصر شمع دوست می داشتم در عصر هیزم و بادبزن های اسپانیایی و نامه های نوشته شده با پر و پیراهن های تافته ی رنگارنگ نه در عصر دیسکو ماشین های فراری و شلوارهای جین دلم می خواست تو را در عصر دیگری می دیدم عصری که در آن گنجشکان ، پلیکان ها و پریان دریایی حاکم بودند عصری که از ان نقاشان بود از ان موسیقی دان ها عاشقان شاعران کودکان و دیوانگان دلم می خواست تو با من بودی در عصری که بر گل و شعر و بوریا و زن ستم نبود ولی افسوس ما دیر رسیدیم ما گل عشق را جستجو می کنیم در عصری که با عشق بیگانه است 12 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۸۹ به به ... دختر عمه ما اسباب کشی نمود ما کمرمان خم شد! از خواب که بیدار شدم آماده شدم رفتم خونه عمم و اونجا کلی با نوه عمم بازی کردم بعد با دختر عمه هام رفتیم خونه دختر عمم و شروع کردیم به کار انقدر وسایل جا به جا کردم الان داغونم حالا کار کردن به کنار لا مصب بخاریشون هم وصل نبود قندیل بستیم از سرما بچه ها پتو و چادر و ... هر چی رسید پیچیدن دور خودشون الان کوفته کوفتم:obm: اینا رو گفتم تا بفهمید من چه کنسیم (!!) با این کوفتگی تن و درد کمر و لرزه استخوان بازم تا رسیدم خونه اومدم نت معتادی بد دردیه منم گرفتارش شدم:smiley (18): 8 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۸۹ به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به به 2 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۸۹ آخه چرا این استادای ما انقدر تنبلن؟! چرا این همکلاسی های من تنبل ترن؟! من از صبح تو خونه دارم دور خودم می گردم از بیکاری دانشگاهو تعطیل نمی کردن می رفتیم سر کلاس مجبور نمی شدیم بعد عید فوق العاده بیایم ! اااااا یه مشت ... بیخیال... چندتا شعر از حمید مصدق بذارم روحیه بگیرم :persiana__hahaha: 6 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۸۹ میان من و تو فاصله هاست کاش می دانستی می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری تو توانایی بخشیدن داری دستهای تو توانایی آن را دارند که مرا زندگانی بخشند چشم های تو به من می بخشند شور عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا سطح برجسته ای از زندگی من هستی دفتر عمر مرا با وجود تو شکوهی دیگر رونقی دیگر هست می توانی تو به من زندگانی بخشی یا بگیری از من آنچه را می بخشی گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی روی تو را کاشکی می دیدم شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن سر را که عجیب عاقبت مرد و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد افسوس کاشکی می یدم... (حمید مصدق) 9 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۸۹ باز برمی گردم و صدا می زنم : ” آی باز کن پنجره را باز کن پنجره را در بگشا که بهاران آمد که شکفته گل سرخ به گلستان آمد باز کن پنجره را که پرستو می شوید در چشمه ی نور که قناری می خواند می خواند آواز سرور که : بهاران آمد که شکفته گل سرخ به گلستان آمد “ سبز برگان درختان همه دنیا را نشمردیم هنوز من صدا می زنم : ” باز کن پنجره ، باز آمده ام من پس از رفتنها ، رفتنها ؛ با چه شور و چه شتاب در دلم شوق تو ، اکنون به نیاز آمده ام “داستانها دارم از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو بی تو می رفتم ، می رفتم ، تنها ، تنها وصبوری مرا کوه تحسین می کرد من اگر سوی تو برمی گردم دست من خالی نیست کاروانهای محبت با خویش ارمغان آوردم من به هنگام شکوفایی گلها در دشت باز برخواهم گشت تو به من می خندی من صدا می زنم : ” آی باز کن پنجره را “ پنجره را می بندی (حمید مصدق) 6 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۸۹ هی ... اگه چیزی هم به اسم شانس وجود داشته باشه من ندارم! دستم کیست در آورده بود رفتم دکتر ، دکتر دوا نداد! کیستو خالی کرو آتل بست و تا 3 هفته باید دستم وآتل همدیگرو تحمل کنن آخه خدایا... از درد دارم میمیرم دستم از استین مانتو رد نمیشه، میوه نمیتونم پوست بکنم و ... همه اینا به کنار 13 بدر چیکار کنم چطوری با بچه ها بازی کنم، تاب سوار بشم و ... :ws44: 9 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۸۹ به به شب... به به من و تنهایی و ... به به یاد شبایی که رفته و دیگه نمیاد بخیر یادش بخیر تا صبح بیدار بودنامون یادش بخیر قصه های شبونمون یادش بخیر دب اکبر یا که اصغر چه فرقی می کنه مهم یادشه که اونم بخیره هی... دلم می خواد بخوابم ولی بازم مثل هزارتا از شبای دیگم خوابم نمیبره... لا لا به خواب آروم نمیشه ای حرفا تموم لا لا ... 6 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۸۹ بعضی وقت ها یه کارایی می کنم که خودمم نمی دونم چرا؟! فقط قلبم منو وادار به انجامشون میکنه کم پیش میاد البته ولی به هر حال پیش میاد و این گاهی منو غمگین میکنه الان هم یکی از اون دفعات بود که نتونستم جلوی خواسته دلم مقاومت کنم و کمی خوشحالم و کمی غمگین ... نمی دونم... گاهی فکر می کنم اگه به حرف دلم گوش ندم ممکنه در آینده پشیمون بشم و دیگه فرصتی برای اون کارها نداشته باشم خدایا ... 6 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۰ اااا دیدی که رسوا شد دلم هههههه نه دیدی کاربر فعال شدم آفلین :w70: 5 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۰ حال دل با تو گفتنم هوس است خبر دل شنفتنم هوس است طمع خام بین که قصه فاش از رقیبان نهفتنم هوس است شب قدری چنین عزیز و شریف با تو تا روز خفتنم هوس است وه که دردانهای چنین نازک در شب تار سفتنم هوس است ای صبا امشبم مدد فرمای که سحرگه شکفتنم هوس است از برای شرف به نوک مژه خاک راه تو رفتنم هوس است همچو حافظ به رغم مدعیان شعر رندانه گفتنم هوس است به به ... 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده