رفتن به مطلب

تو سال 1389 چه دسته گلی به آب دادید؟


shaden.

ارسال های توصیه شده

منم دست گل های زیادی رو به آب دادم. آخریش همین چند هفته پیش بود.

یک دستگاه اتومبیل صفر رو که بیمه هم نداشت بردم تا گشتی بزنم ولی با یه درخت که نکشید کنار تصادف عجیبی کردم و ماشین صفر رو به ماشین 100 تبدیل کردم و با نیش باز به منزل آوردم.

بچه مایه دار... :viannen_38:

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 42
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

من زیااااااااااااااااااااااااااااد تا دلت بخواد

از خورد ماشین بابا گرفته تا دعوا کردن با استاد

این دوسال اخر خیلی بد بودش برا من خیلی گند زدم :ws3:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

پارسال ک شمال بودم ساعت 10 شب با انبردست و فازمتر سیم پیچی لامپ خونرو داشتم دستکاری میکردم هنوز نفهمیدم فیوز سوخت آتیش گرفت چی شد:icon_pf (34): صاب خونه تا آخر ترم ک اونجا بودم مامانم اینا ک میومدن پیشم زود میومدمیگفت واسه این جعبه ابزار نزارین من همه وسایل خطرناکو ازش گرفتم خونه م ب درک ی وقت کار دست خودش نده :banel_smiley_4:

دوستم هوس سیگار کرده بود فردین بازیم گل کرد گفتم من میرم میگیرم ... رفتم تو مغازه سیگارو گرفتم تا برگشتم دیدیم 2 تا از پسرای کلاسمون پشت سرم واستادن دارن 4 چشمی منو نیگا میکنن :icon_pf (34):

یکی از همکلاسیا مزاحمم میشد رفتم ب حراست گفتم اونام زنگیدن خونشون ب خانوادش گفتن موهاشو کچل کردن آبرو حیثیتشو بردن آخرم گفتن من راپرتشو دادم :banel_smiley_4:

 

یکی دو تا نیست چن تارو بگم :ws28::ws3:

  • Like 11
لینک به دیدگاه
منم دست گل های زیادی رو به آب دادم. آخریش همین چند هفته پیش بود.

یک دستگاه اتومبیل صفر رو که بیمه هم نداشت بردم تا گشتی بزنم ولی با یه درخت که نکشید کنار تصادف عجیبی کردم و ماشین صفر رو به ماشین 100 تبدیل کردم و با نیش باز به منزل آوردم.

گلستون به آب دادی :a030:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

شب یکی از امتحانا تا صبح بیدار بودم ودرس خوندم نیم ساعت مونده به رفتن یه لحظه چشمامو بستم بعد امتحان باز کردم! :persiana__hahaha:

  • Like 14
لینک به دیدگاه
شب یکی از امتحانا تا صبح بیدار بودم ودرس خوندم نیم ساعت مونده به رفتن یه لحظه چشمامو بستم بعد امتحان باز کردم! :persiana__hahaha:

:ws28::ws28::ws28::ws28:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
شب یکی از امتحانا تا صبح بیدار بودم ودرس خوندم نیم ساعت مونده به رفتن یه لحظه چشمامو بستم بعد امتحان باز کردم! :persiana__hahaha:

واقعا درد آور بود... :pichak29:

 

بله منم بگم یه خاطره از چند وقت پیش

 

سر امتحان نشستم با خیال راحت رو برگه چرکنویس شروع کردم به حل کردن سوال!

کلا 2 تا سوال بود اونم کتاب باز!!

 

منم با خیال راحت داشتم حل میکردم که یه دفعه مراقب گفت نیم ساعت از وقت مونده!! :jawdrop: درحالی که پاسخنامه من سفید بود... :banel_smiley_4:

 

به قدری هل شدم که بیخیال چرکنویس شدم شروع کردم از اول تو برگه پاسخنامه جواب دادم... :ws38:

وقت که تموم شد به وسط سوال 1 هم نرسیده بودم که اونم اشتب حل شده بود!! :banel_smiley_4:

  • Like 14
لینک به دیدگاه
شب یکی از امتحانا تا صبح بیدار بودم ودرس خوندم نیم ساعت مونده به رفتن یه لحظه چشمامو بستم بعد امتحان باز کردم! :persiana__hahaha:

ای وای:icon_pf (34):

گفتی یادم افتاد

همین دو هفته پیش منم اینجوری شدم:ws3:

البته تا خود جلسه امتحان و توزیع سوالا بیدار بودم اما همین که چشم به سوالا افتاد خوابیدم:w58:

فکر کنم نیم ساعت :ws38:بعدش دیدم مراقبه داره تکونم میده میگه اگه حالت خوب نیس بی خیالش شو

گفتم نه فقط خوابم میاد :icon_redface:

بعدشم نشستم مثل ............... همه سوالا رو جواب دادم:ws3:

  • Like 10
لینک به دیدگاه
ای وای:icon_pf (34):

گفتی یادم افتاد

همین دو هفته پیش منم اینجوری شدم:ws3:

البته تا خود جلسه امتحان و توزیع سوالا بیدار بودم اما همین که چشم به سوالا افتاد خوابیدم:w58:

فکر کنم نیم ساعت :ws38:بعدش دیدم مراقبه داره تکونم میده میگه اگه حالت خوب نیس بی خیالش شو

گفتم نه فقط خوابم میاد :icon_redface:

بعدشم نشستم مثل ............... همه سوالا رو جواب دادم:ws3:

 

عجب همتی داری...من اگه این وضعو داشتم پا میشدم میرفتم بیرون...:icon_redface:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

من دسته گل زیاد آب دادم اما زود فراموش میکنم.

با پدرم رفته بوم بیرون ،وسط راه بابام پارک کرد بقل خیابون و رفت دوتا هندوونه خرید منم پیاده شدم و کاری داشتم بعد که میخواستم سوار شم ابام گفت هندوونه ها رو بذار تو ماشین و من فکر کردم میگه هندوونه ها رو گذاشتم تو ماشین و سوار شدیم برگشتیم خونه بعد بابام اومد گفت هندوونه ها روکجا گذاشتی گفتم مگه خودت تو ماشین نذاشتی ؟گفت:نه گفتم تو بذاری!بعد متوجه شدیم که کنار خیابون جا موندن.:icon_pf (34):

  • Like 13
لینک به دیدگاه

چند وقت پیش با یکی از دوستای لاابالیم رفتمن ساختمان اداری بعد گلاب به روتو رفتیم دستشویی اساتید.

این برگشت گفت ای اساتید فلان فلان شده و ..........(خودتون میدوندی دیگه):ws28:

رفت توالت من اومدم برم یکی کناری که دیدم یه استاد از توش اومد بیرون منم :banel_smiley_52: این شکلی شدم

بعد یه نیگاه چپ چپ کرد رفت منم :ws28::ws28:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

یک سوتی فجیع هم دارم.

دم عید داشتیم خونه تکونی میکردیم.یه دستمال قهوه ای رنگ مامانم برای گردگیری ااستفاده میکرد بهم گفت که اونو براش بیارم و من رفتم تو اتاقش یه بلوز قهوه ای رنگ خریده بود و من اون رو برداشتم وو قتی برش داشتم احساس کردم که چه دستمال بزرگیه !!!بعد با قیچی تیکه تیکش کردم و بردم دادم مامانم....:ws3:

  • Like 13
لینک به دیدگاه
یک سوتی فجیع هم دارم.

دم عید داشتیم خونه تکونی میکردیم.یه دستمال قهوه ای رنگ مامانم برای گردگیری ااستفاده میکرد بهم گفت که اونو براش بیارم و من رفتم تو اتاقش یه بلوز قهوه ای رنگ خریده بود و من اون رو برداشتم وو قتی برش داشتم احساس کردم که چه دستمال بزرگیه !!!بعد با قیچی تیکه تیکش کردم و بردم دادم مامانم....:ws3:

:ws28::ws28::ws28:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
یک سوتی فجیع هم دارم.

دم عید داشتیم خونه تکونی میکردیم.یه دستمال قهوه ای رنگ مامانم برای گردگیری ااستفاده میکرد بهم گفت که اونو براش بیارم و من رفتم تو اتاقش یه بلوز قهوه ای رنگ خریده بود و من اون رو برداشتم وو قتی برش داشتم احساس کردم که چه دستمال بزرگیه !!!بعد با قیچی تیکه تیکش کردم و بردم دادم مامانم....:ws3:

:ws28::ws28::ws28:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

همین امروز یه دسته گل گنده به آب دادم

به شوهرم گفتم باید درهای خونه رو رنگ بزنه

الان از بوی رنگ همه سرگیجه گرفتیم

  • Like 8
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...