pianist 31129 ارسال شده در 3 اردیبهشت، 2011 منم دست گل های زیادی رو به آب دادم. آخریش همین چند هفته پیش بود.یک دستگاه اتومبیل صفر رو که بیمه هم نداشت بردم تا گشتی بزنم ولی با یه درخت که نکشید کنار تصادف عجیبی کردم و ماشین صفر رو به ماشین 100 تبدیل کردم و با نیش باز به منزل آوردم. بچه مایه دار... :viannen_38: 8
sarooneh 2052 ارسال شده در 3 اردیبهشت، 2011 یه آدم خیلی مهم که خیلی جلوش رو در بایسی داشتم تمام اس ام اسامو خوند واااااااااااااای خیلی بد بود 5
lady architect 5358 ارسال شده در 3 اردیبهشت، 2011 من زیااااااااااااااااااااااااااااد تا دلت بخواد از خورد ماشین بابا گرفته تا دعوا کردن با استاد این دوسال اخر خیلی بد بودش برا من خیلی گند زدم 7
::: شیـــما ::: 6955 ارسال شده در 3 اردیبهشت، 2011 پارسال ک شمال بودم ساعت 10 شب با انبردست و فازمتر سیم پیچی لامپ خونرو داشتم دستکاری میکردم هنوز نفهمیدم فیوز سوخت آتیش گرفت چی شد:icon_pf (34): صاب خونه تا آخر ترم ک اونجا بودم مامانم اینا ک میومدن پیشم زود میومدمیگفت واسه این جعبه ابزار نزارین من همه وسایل خطرناکو ازش گرفتم خونه م ب درک ی وقت کار دست خودش نده دوستم هوس سیگار کرده بود فردین بازیم گل کرد گفتم من میرم میگیرم ... رفتم تو مغازه سیگارو گرفتم تا برگشتم دیدیم 2 تا از پسرای کلاسمون پشت سرم واستادن دارن 4 چشمی منو نیگا میکنن :icon_pf (34): یکی از همکلاسیا مزاحمم میشد رفتم ب حراست گفتم اونام زنگیدن خونشون ب خانوادش گفتن موهاشو کچل کردن آبرو حیثیتشو بردن آخرم گفتن من راپرتشو دادم یکی دو تا نیست چن تارو بگم 11
کتایون 15176 ارسال شده در 3 اردیبهشت، 2011 په جور گلی مد نظرتونه؟ همه جورشه به آب دادم...اصلا در شمارش نمی گنجه... بدترینش این بود که عروسیه دوستمو یادم رفت... 8
morta 3323 ارسال شده در 3 اردیبهشت، 2011 بدترینش این بود که عروسیه دوستمو یادم رفت... :jawdrop::jawdrop: 4
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2011 منم دست گل های زیادی رو به آب دادم. آخریش همین چند هفته پیش بود.یک دستگاه اتومبیل صفر رو که بیمه هم نداشت بردم تا گشتی بزنم ولی با یه درخت که نکشید کنار تصادف عجیبی کردم و ماشین صفر رو به ماشین 100 تبدیل کردم و با نیش باز به منزل آوردم. گلستون به آب دادی 5
کهربا 18089 ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2011 شب یکی از امتحانا تا صبح بیدار بودم ودرس خوندم نیم ساعت مونده به رفتن یه لحظه چشمامو بستم بعد امتحان باز کردم! :persiana__hahaha: 14
Aartemis 6639 ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2011 شب یکی از امتحانا تا صبح بیدار بودم ودرس خوندم نیم ساعت مونده به رفتن یه لحظه چشمامو بستم بعد امتحان باز کردم! :persiana__hahaha: :ws28::ws28: 6
pianist 31129 ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2011 شب یکی از امتحانا تا صبح بیدار بودم ودرس خوندم نیم ساعت مونده به رفتن یه لحظه چشمامو بستم بعد امتحان باز کردم! :persiana__hahaha: واقعا درد آور بود... :pichak29: بله منم بگم یه خاطره از چند وقت پیش سر امتحان نشستم با خیال راحت رو برگه چرکنویس شروع کردم به حل کردن سوال! کلا 2 تا سوال بود اونم کتاب باز!! منم با خیال راحت داشتم حل میکردم که یه دفعه مراقب گفت نیم ساعت از وقت مونده!! :jawdrop: درحالی که پاسخنامه من سفید بود... به قدری هل شدم که بیخیال چرکنویس شدم شروع کردم از اول تو برگه پاسخنامه جواب دادم... وقت که تموم شد به وسط سوال 1 هم نرسیده بودم که اونم اشتب حل شده بود!! 14
سارا-افشار 36437 ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2011 شب یکی از امتحانا تا صبح بیدار بودم ودرس خوندم نیم ساعت مونده به رفتن یه لحظه چشمامو بستم بعد امتحان باز کردم! :persiana__hahaha: ای وای:icon_pf (34): گفتی یادم افتاد همین دو هفته پیش منم اینجوری شدم البته تا خود جلسه امتحان و توزیع سوالا بیدار بودم اما همین که چشم به سوالا افتاد خوابیدم فکر کنم نیم ساعت بعدش دیدم مراقبه داره تکونم میده میگه اگه حالت خوب نیس بی خیالش شو گفتم نه فقط خوابم میاد بعدشم نشستم مثل ............... همه سوالا رو جواب دادم 10
کتایون 15176 ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2011 ای وای:icon_pf (34):گفتی یادم افتاد همین دو هفته پیش منم اینجوری شدم البته تا خود جلسه امتحان و توزیع سوالا بیدار بودم اما همین که چشم به سوالا افتاد خوابیدم فکر کنم نیم ساعت بعدش دیدم مراقبه داره تکونم میده میگه اگه حالت خوب نیس بی خیالش شو گفتم نه فقط خوابم میاد بعدشم نشستم مثل ............... همه سوالا رو جواب دادم عجب همتی داری...من اگه این وضعو داشتم پا میشدم میرفتم بیرون... 7
گـنـجـشـک 24371 ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2011 من دسته گل زیاد آب دادم اما زود فراموش میکنم. با پدرم رفته بوم بیرون ،وسط راه بابام پارک کرد بقل خیابون و رفت دوتا هندوونه خرید منم پیاده شدم و کاری داشتم بعد که میخواستم سوار شم ابام گفت هندوونه ها رو بذار تو ماشین و من فکر کردم میگه هندوونه ها رو گذاشتم تو ماشین و سوار شدیم برگشتیم خونه بعد بابام اومد گفت هندوونه ها روکجا گذاشتی گفتم مگه خودت تو ماشین نذاشتی ؟گفت:نه گفتم تو بذاری!بعد متوجه شدیم که کنار خیابون جا موندن.:icon_pf (34): 13
Hidden 982 ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2011 چند وقت پیش با یکی از دوستای لاابالیم رفتمن ساختمان اداری بعد گلاب به روتو رفتیم دستشویی اساتید. این برگشت گفت ای اساتید فلان فلان شده و ..........(خودتون میدوندی دیگه) رفت توالت من اومدم برم یکی کناری که دیدم یه استاد از توش اومد بیرون منم :banel_smiley_52: این شکلی شدم بعد یه نیگاه چپ چپ کرد رفت منم :ws28: 9
گـنـجـشـک 24371 ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2011 یک سوتی فجیع هم دارم. دم عید داشتیم خونه تکونی میکردیم.یه دستمال قهوه ای رنگ مامانم برای گردگیری ااستفاده میکرد بهم گفت که اونو براش بیارم و من رفتم تو اتاقش یه بلوز قهوه ای رنگ خریده بود و من اون رو برداشتم وو قتی برش داشتم احساس کردم که چه دستمال بزرگیه !!!بعد با قیچی تیکه تیکش کردم و بردم دادم مامانم.... 13
کتایون 15176 ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2011 یک سوتی فجیع هم دارم.دم عید داشتیم خونه تکونی میکردیم.یه دستمال قهوه ای رنگ مامانم برای گردگیری ااستفاده میکرد بهم گفت که اونو براش بیارم و من رفتم تو اتاقش یه بلوز قهوه ای رنگ خریده بود و من اون رو برداشتم وو قتی برش داشتم احساس کردم که چه دستمال بزرگیه !!!بعد با قیچی تیکه تیکش کردم و بردم دادم مامانم.... :ws28: 5
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2011 یک سوتی فجیع هم دارم.دم عید داشتیم خونه تکونی میکردیم.یه دستمال قهوه ای رنگ مامانم برای گردگیری ااستفاده میکرد بهم گفت که اونو براش بیارم و من رفتم تو اتاقش یه بلوز قهوه ای رنگ خریده بود و من اون رو برداشتم وو قتی برش داشتم احساس کردم که چه دستمال بزرگیه !!!بعد با قیچی تیکه تیکش کردم و بردم دادم مامانم.... :ws28: 5
shaden. 18583 مالک ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2011 همین امروز یه دسته گل گنده به آب دادم به شوهرم گفتم باید درهای خونه رو رنگ بزنه الان از بوی رنگ همه سرگیجه گرفتیم 8
ارسال های توصیه شده