رفتن به مطلب

سگی که حاضر به ترک قبر صاحبش نیست!+عکس


danielo

ارسال های توصیه شده

سگ به خصوص بزرگهاش به اندازه بچه های 5 ساله باهوشه و عقل و شعور داره....دوست خوبی هم هست..نشون داده که قدر محبت رو میدونه...ولی نباید بیاییم بگیم آدم ازش کمتره..خیلیا ازش کمترن ولی خیلیام ازش بالاتر هستن..جمع بستن درست نیست از دید من

  • Like 1
لینک به دیدگاه
طبق اون داستانی که من دیدم اون سگ خودش خواست که هر روز بره ایستگاه منتظر صاحبش

و بعد از مرگ صاحبش هم دخترش خواست از اون سگ نگه داری کنه... هاچیکو میتونست به محبتهای صاحب جدیدش عادت کنه... ولی به کسی که بزرگش کرد و ... وفادار موند..

این داستان واقعیه... و فقط یه نمونه از وفاداریه یکی از مخلوقاته...

اصلا بحث مقایسه نیست... :ws37:

 

 

منم یه کارتون دیدم سگ ها از دست صاحاباشون خسته شده بودند شورش کردند شهر رو گرفتند دستشون

اینم یه نمونه از بی وفایی یکی از مخلوقات :banel_smiley_4:

 

تو اون داستان برای جذاب شدن فیلم و تاثیر بیشتر ش مطمئنیه اغراق نشده؟

 

عادت کرده بوده دنبال صاحبش بره هر روز...تا ایستگاه

بعد از مرگ صاحابش هم عداتش مونده بوده دیگه...میرفته اونجا تا صاحبش رو ببینه

 

 

مثل طوطی که حرف میزنه ولی خودش نمیفهمه چی میگه...فقط یاد گرفته یه سری چیز ها رو یه وقت هایی بگه

معنی کلمه ها رو نمیدونه

  • Like 2
لینک به دیدگاه
سگ به خصوص بزرگهاش به اندازه بچه های 5 ساله باهوشه و عقل و شعور داره

 

خوب عقل بچه 5 ساله فقط در همین حده که بتونه یه کسایی رو بشناسه و به یه چیزایی عادت کنه و انجامشون بده :ws3:

 

بحث الکی نکنین بابا....برین سر درس مشقتون

 

سگ چه با وفا چه بی وفا بازم سگه

و هیچ کسی هم نمیخواد مثل سگ باشه

از هیچ نظری !

  • Like 3
لینک به دیدگاه
منم یه کارتون دیدم سگ ها از دست صاحاباشون خسته شده بودند شورش کردند شهر رو گرفتند دستشون

اینم یه نمونه از بی وفایی یکی از مخلوقات :banel_smiley_4:

 

تو اون داستان برای جذاب شدن فیلم و تاثیر بیشتر ش مطمئنیه اغراق نشده؟

 

عادت کرده بوده دنبال صاحبش بره هر روز...تا ایستگاه

بعد از مرگ صاحابش هم عداتش مونده بوده دیگه...میرفته اونجا تا صاحبش رو ببینه

 

 

مثل طوطی که حرف میزنه ولی خودش نمیفهمه چی میگه...فقط یاد گرفته یه سری چیز ها رو یه وقت هایی بگه

معنی کلمه ها رو نمیدونه

 

 

باشه

شما درست میگی :ws37:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
خوب عقل بچه 5 ساله فقط در همین حده که بتونه یه کسایی رو بشناسه و به یه چیزایی عادت کنه و انجامشون بده :ws3:

 

بحث الکی نکنین بابا....برین سر درس مشقتون

 

سگ چه با وفا چه بی وفا بازم سگه

و هیچ کسی هم نمیخواد مثل سگ باشه

از هیچ نظری !

یعنی چی؟ یعنی بچه 5 ساله احساس نداره؟؟ :w00:

لینک به دیدگاه
میدونم مثلا سگ نگه داری اون رفتار ها رو میکنه باهات

ولی میگم به وفا و مرام و معرفت ربطی نداره

ذاتش اونجوریه

دست خودشم نیست

 

یعنی عقل نداره تصمیم گیری کنه....عادت میکنه فقط

 

مثل بچه 1 ساله..خیلی کارا میکنه...ولی از روی عقل و منطق خودش نیست.

 

فقط باز هم حرف اون دوست عزیزمون را تکرار میکنم.

با سگ ها زندگی نکردی که بفهمی.

بین 4 عضو خانواده ما فرق میزاره .

  • Like 2
لینک به دیدگاه
منم یه کارتون دیدم سگ ها از دست صاحاباشون خسته شده بودند شورش کردند شهر رو گرفتند دستشون

اینم یه نمونه از بی وفایی یکی از مخلوقات :banel_smiley_4:

 

تو اون داستان برای جذاب شدن فیلم و تاثیر بیشتر ش مطمئنیه اغراق نشده؟

 

عادت کرده بوده دنبال صاحبش بره هر روز...تا ایستگاه

بعد از مرگ صاحابش هم عداتش مونده بوده دیگه...میرفته اونجا تا صاحبش رو ببینه

 

 

مثل طوطی که حرف میزنه ولی خودش نمیفهمه چی میگه...فقط یاد گرفته یه سری چیز ها رو یه وقت هایی بگه

معنی کلمه ها رو نمیدونه

 

شما کاملا در اشتباهید.

همه چی در سگ عادت نیست.

همین سگ گول میزنه.با یکی دوست میشه.از یکی بدش میاد.

از یکی خوشش میاد.

یعنی شما معتقدی که سگ اصلا دارای منطق و شعور نیست؟؟؟و همه چی بر روی عادت هست؟؟؟؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه
یعنی چی؟ یعنی بچه 5 ساله احساس نداره؟؟ :w00:

 

البته مقایسه دقیقش درست نیست مثل بچه 5 ساله.

هوش هزاران فاکتور داره و یکی 2 فاکتور نیست.

یک مثال برایت میزنم .مثل یک بچه شامپانزه در فاکتور حافظه 100 ها برابر انسان بالغ قدرت داره.

حتی انسان هم در بعضی از زمینه های هوشی ضعیفتر از موجودات دیگه هست.

در خیلی از فاکتور ها سگ هوش بیشتری از بچه ها 5 ساله داره و در بعضی از انها کمتر داره.

یعنی خیلی از توانایی ها را داره که در بچه 5 ساله وجود نداره.

متاسفانه میلاد هم طبق مفاهیم قدیمی و تحت تاثیر اینکه که سگ و کل موجودات شعور ندارند و فقط انسان هست که شعور داره و روح داره و از این چیزهای کلیشه ای که دانشمندان ردش کردند و فکر نکنم 2 ماه با یک سگ زندگی هم کرده باشه این حرف ها را میزنه.

فقط میتونم بگم منی که مطالعاتی در زمینه سگ داشتم و از بچگی با سگ بزرگ شدم و الان هم یک سگ خوشگل دارم.سگ فراتر از این هست که شما فکر کنید.

من نمیدونم سگس که قهر کنه و به خاطر همین 2 روز بهترین غذا ممکن را نخوره و بعد از 2 روز از دست یکی دیگه از اعضای خانواده غذا بخوره.این هم عادته؟؟؟؟

  • Like 3
لینک به دیدگاه

آدمهای ساده را دوست دارم. همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند. همان ها که برای همه لبخند دارند. . همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند.

آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است. بسکه هر کسی از راه می رسد یا ازشان سوءاستفاده می کند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد :icon_gol::icon_gol::ws2:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

آدمهای ساده را دوست دارم. همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند. همان ها که برای همه لبخند دارند. همان ها که. همیشه هستند، برای همه هستند آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است. بسکه هر کسی از راه می رسد یا ازشان سوءاستفاده می کند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد :a030:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

یه سپی بود من تا دفعه اول دیدمش فرار کردم اونم دویید دنبالم

دیگه تا منو میدید دنبالم میکرد منم پا به فرار

اون فکر میکرد من دارم بازی میکنم اما من میترسیدم فرار میکردم:ws3:بعد صاحبش گفت ندو کارت نداره منم ندوییدم دیگه نیافتاد دنبالم:banel_smiley_4:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

خدای من

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی، من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.

 

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.

 

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی. آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی.

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.

گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت ...

گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...

لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...
×
×
  • اضافه کردن...