RAPUNZEL 10430 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ امشب تو ایستگاه اتوبوس منتظر بودیم که یه دختر کوچولو اومد طرفم و گفت لواشک!!؟ نیگاش کردم ، فکر کردم داره بازی میکنه ... رفت جلوتر و به یکی دیگه گفت !! تازه فهمیدم دست فروشه ... از این کولی ها هم نبود که آدم نمیفهمه چی میگن .... با صدای بچه گونه ی قشنگی هم حرف میزد فکر کنم بزور 6 سالش بود .... ساعت 9 شب ... خیلی اعصابم خورد شد ... آخه بچه به این کوچیکی .... چند نفر ازش لواشک خریدن . با اینکه از لواشک بدم میاد خواستم منم بخرم تا کمکش کرده باشم . بعد به خودم گفتم با این کار اون نامردی که بچه رو فرستاده واسه دستفروشی بیشتر سود میکنه و بچه رو بیشتر واسه اینکار میفرسته تو خیابون ... داشت میرفت و منم همینطور نگاش میکردم .... ترسیده بودم . آخه تو اون ساعت خیلی خلوت بود ... همینجوری که میرفت دیدم داره میره طرف یه زن چادری که اونورتر ایستاده بود . بهش که رسید باقی لواشکا و پول رو بهش داد .... بعد با همون صدای بچه گونه داد زد قاسم !! فکر کنم داداشش بود که داشت به ایستگاه کناریا آدامس میفروخت .... قاسم اومد طرف ما ... اونم حدود 6 و 7 سالش بود ... همون موقع اتوبوس اومد..... تا کی باید این صحنه ها رو ببینیم .... :ws44: من بدتر ازیناشو از خواهرم میشنوم که چون حق التدریسه مجبوره تو یه روستا درس بده هر 6 ماه 1بار که بهشون حقوق میدن بماند نصفشم که خرج رفت و آمدش تا اونجا میشه بقیشم خرج بچه های اونجا میکنه چیزی واسش نمیمونه ولی خدایی یه چیزایی تعریف میکنه دلت میخواد بشینی یه سره زار بزنی باز خدارو شکر اون بچه یه کسی رو داشت کار میکرد بچه هست پدرش معتاد و ولگرده ...اصلا نمیشه تعریف کرد حال من که اینارو میشنوم تا 2-3 روز خرابه ولی از دست ما هم کاری بر نمیاد 5 لینک به دیدگاه
eder 13732 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ :ws44:من بدتر ازیناشو از خواهرم میشنوم که چون حق التدریسه مجبوره تو یه روستا درس بده هر 6 ماه 1بار که بهشون حقوق میدن بماند نصفشم که خرج رفت و آمدش تا اونجا میشه بقیشم خرج بچه های اونجا میکنه چیزی واسش نمیمونه ولی خدایی یه چیزایی تعریف میکنه دلت میخواد بشینی یه سره زار بزنی باز خدارو شکر اون بچه یه کسی رو داشت کار میکرد بچه هست پدرش معتاد و ولگرده ...اصلا نمیشه تعریف کرد حال من که اینارو میشنوم تا 2-3 روز خرابه ولی از دست ما هم کاری بر نمیاد یادش بخیر اون قدیما بابام حق التدریس بود و میرفت روستا ! چه مردم خوب و با صفایی بودن .... با اینکه بابام دیگه تو شهر درس میداد ولی بازم بهشون سر میزد و ما رو هم با خودش میبرد. با تمام نداری خوب زندگی میکردن .... اما الان چی ؟ اونقدر بد بختی و فساد و .... زیاد شده که مردم اونجا ها هم به جون هم افتادن.............. 6 لینک به دیدگاه
Aartemis 6639 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ یادش بخیر اون قدیما بابام حق التدریس بود و میرفت روستا ! چه مردم خوب و با صفایی بودن .... با اینکه بابام دیگه تو شهر درس میداد ولی بازم بهشون سر میزد و ما رو هم با خودش میبرد. با تمام نداری خوب زندگی میکردن .... اما الان چی ؟ اونقدر بد بختی و فساد و .... زیاد شده که مردم اونجا ها هم به جون هم افتادن.............. راست میگین همیشه خیالم راحت بود اگه تو روستا پول یا امکانات ندارن در عوض خانواده های خوب دارن و تو محیط خوبی بزرگ میشن اما حالا...:icon_pf (34): 4 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۸۹ هی روزگار بیچاره بچه ها ..........:w768: 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده