eder 13732 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۸۹ امشب تو ایستگاه اتوبوس منتظر بودیم که یه دختر کوچولو اومد طرفم و گفت لواشک!!؟ نیگاش کردم ، فکر کردم داره بازی میکنه ... رفت جلوتر و به یکی دیگه گفت !! تازه فهمیدم دست فروشه ... از این کولی ها هم نبود که آدم نمیفهمه چی میگن .... با صدای بچه گونه ی قشنگی هم حرف میزد فکر کنم بزور 6 سالش بود .... ساعت 9 شب ... خیلی اعصابم خورد شد ... آخه بچه به این کوچیکی .... چند نفر ازش لواشک خریدن . با اینکه از لواشک بدم میاد خواستم منم بخرم تا کمکش کرده باشم . بعد به خودم گفتم با این کار اون نامردی که بچه رو فرستاده واسه دستفروشی بیشتر سود میکنه و بچه رو بیشتر واسه اینکار میفرسته تو خیابون ... داشت میرفت و منم همینطور نگاش میکردم .... ترسیده بودم . آخه تو اون ساعت خیلی خلوت بود ... همینجوری که میرفت دیدم داره میره طرف یه زن چادری که اونورتر ایستاده بود . بهش که رسید باقی لواشکا و پول رو بهش داد .... بعد با همون صدای بچه گونه داد زد قاسم !! فکر کنم داداشش بود که داشت به ایستگاه کناریا آدامس میفروخت .... قاسم اومد طرف ما ... اونم حدود 6 و 7 سالش بود ... همون موقع اتوبوس اومد..... تا کی باید این صحنه ها رو ببینیم .... 31 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۸۹ فک کنم بیشتر هم میشه:JC_thinking: 5 لینک به دیدگاه
پرناز 581 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۸۹ چكار ميتونيم كنيم هرچي بيشتر فكر كني از زندگي نااميدتر ميشي ........... اگر دستم رسد بر چرخ گردن از او پرسم كه اين چين است و ان چون يكي را ميدهي صد ناز و نعمت يكي را قرص جو آغشته در خون 8 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۸۹ از دست ما کاری ساخته نیست... لواشک خریدن و آدامس خریدن اون ملت هم کمکی به اون فقیر نمیکنه... 8 لینک به دیدگاه
eder 13732 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۸۹ این مائیم که باید یه کار اساسی بکنیم..... 6 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۸۹ امشب تو ایستگاه اتوبوس منتظر بودیم که یه دختر کوچولو اومد طرفم و گفت لواشک!!؟ نیگاش کردم ، فکر کردم داره بازی میکنه ... رفت جلوتر و به یکی دیگه گفت !! تازه فهمیدم دست فروشه ... از این کولی ها هم نبود که آدم نمیفهمه چی میگن .... با صدای بچه گونه ی قشنگی هم حرف میزد فکر کنم بزور 6 سالش بود .... ساعت 9 شب ... خیلی اعصابم خورد شد ... آخه بچه به این کوچیکی .... چند نفر ازش لواشک خریدن . با اینکه از لواشک بدم میاد خواستم منم بخرم تا کمکش کرده باشم . بعد به خودم گفتم با این کار اون نامردی که بچه رو فرستاده واسه دستفروشی بیشتر سود میکنه و بچه رو بیشتر واسه اینکار میفرسته تو خیابون ... داشت میرفت و منم همینطور نگاش میکردم .... ترسیده بودم . آخه تو اون ساعت خیلی خلوت بود ... همینجوری که میرفت دیدم داره میره طرف یه زن چادری که اونورتر ایستاده بود . بهش که رسید باقی لواشکا و پول رو بهش داد .... بعد با همون صدای بچه گونه داد زد قاسم !! فکر کنم داداشش بود که داشت به ایستگاه کناریا آدامس میفروخت .... قاسم اومد طرف ما ... اونم حدود 6 و 7 سالش بود ... همون موقع اتوبوس اومد..... تا کی باید این صحنه ها رو ببینیم .... شاید اینطور بنظر برسه که با خرید کردن از این کودک میتونیم بهش کمک بکنیم ولی باید به این نکته توجه کرد که ما اطلاع نداریم پولی که به دست این دخترک میدم بدست کی میرسه!! و در چه راهی خرج میشه!! 5 لینک به دیدگاه
غایب 4790 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۸۹ چكار ميتونيم كنيم هرچي بيشتر فكر كني از زندگي نااميدتر ميشي ...........اگر دستم رسد بر چرخ گردن از او پرسم كه اين چين است و ان چون يكي را ميدهي صد ناز و نعمت يكي را قرص جو آغشته در خون باید کمکشون کرد. البته نمیدونم چه جوری. اینا زائیده زندگی شهریه. ربطی به ناامیدی از زندگی نداره. ببین خود اونا در اون شرایط سخت ناامید نیستند و دارند تلاش میکنند تا زندگیشونو بچرخونن. امید نعمت بزرگ و کلید موفقیته. 9 لینک به دیدگاه
jo0ojo0o 482 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ اینجا تو کشور خودمون،تو سرما باید یه بچه ی کوچیک به هزار دلیل دست فروشی کنه اونوقت مسئولین عزیز و همیشه در صحنه به فکر کمک به مستضعفین خارجی هستن خدا عمرشون بده:icon_pf (34): 6 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ باید کمکشون کرد. البته نمیدونم چه جوری. اینا زائیده زندگی شهریه. ربطی به ناامیدی از زندگی نداره. ببین خود اونا در اون شرایط سخت ناامید نیستند و دارند تلاش میکنند تا زندگیشونو بچرخونن. امید نعمت بزرگ و کلید موفقیته. درسته که فقر از پیامدهای زندگیه شهریه ولی قابل مدیریت هستش.زندگی شهری بخاطر آنکه میدان رقابت و فرصتهاست ناخودآگاه زمینه ساز بوجود آمدن اختلاف طبقاتیست.البته وجود اختلاف طبقاتی در بعد مثبتش بد نیست چون باعث بوجود زمینه های خلاقیت و تلاش در اقشار پایینتر جامعه که دارای فرهنگ اجتماعی نیز هستند میشود تا بتوانند سطح زندگی خود را بالاتر ببرند و در بعد منفیش بر روی اقشار با سطح فرهنگی ضعیف زمینه ساز بزهکاری و جرم میشود تا بتوانند فاصله طبقاتی خود را از بین ببرند. به هر حال مدیریت صحیح اجتماعی توسط ارگانهای ذی صلاح مانند شهرداری،اداره بهزیستی،بنیاد مسکن،کمیته امداد و ... میتواند اثرات زیانبار این پدیده را کاهش دهد. اینجا تو کشور خودمون،تو سرما باید یه بچه ی کوچیک به هزار دلیل دست فروشی کنهاونوقت مسئولین عزیز و همیشه در صحنه به فکر کمک به مستضعفین خارجی هستن خدا عمرشون بده متاسفانه با وجود فقر زیادی که دامنگیر جامعه خودمون هست و ریشه بسیاری از جرمها و جنایتها و همینطور ناهنجاری های روانی و اجتماعی در جامعه ما هست پولهای هنگفتی به حسابهای فلسطینی و سوری و لبنانی ریخته میشود.به زور حقوق یک روز کازمند اداره ای رو که تا بیخ در قرض و بدهکاریه میگیرند به اسم کمک به سیل زدگان پاکستانی.. آیا واقعا اون کارمند از اینکار راضیه ؟ آیا واقعا این پولها به همون جایی که ازش نام میبرند ارسال میشه؟ و آیا کارمند راضیتره که این پول به مستحق هموطنش داده بشه یا مستحقی از کشور دیگه ؟ 5 لینک به دیدگاه
الهام. 8079 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ اینجا تو کشور خودمون،تو سرما باید یه بچه ی کوچیک به هزار دلیل دست فروشی کنهاونوقت مسئولین عزیز و همیشه در صحنه به فکر کمک به مستضعفین خارجی هستن خدا عمرشون بده:icon_pf (34): اين چيزا هميشه از روي نياز نيست... زياده خواهيه 1 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ والله آدم می مونه توکار بزرگان............. صلاح مملکت خویش خسروان دانند لینک به دیدگاه
danielo 15239 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ فقط میتونم سکوت کنم و:icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34): 3 لینک به دیدگاه
jo0ojo0o 482 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ اين چيزا هميشه از روي نياز نيست...زياده خواهيه زیاده خواهی؟؟؟ زیاده خواهی کی؟ 2 لینک به دیدگاه
الهام. 8079 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ زیاده خواهی؟؟؟زیاده خواهی کی؟ زياده خواهي اونايي كه اين بچه هاي بيچاره رو ميفرستن دنبال ملت واسه گدايي يا فروختن آدامس و... تو هر شرايطي... چرا اونا رو محكوم نكنيم؟ لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ زياده خواهي اونايي كه اين بچه هاي بيچاره رو ميفرستن دنبال ملت واسه گدايي يا فروختن آدامس و...تو هر شرايطي... چرا اونا رو محكوم نكنيم؟ واقعا اینها باید ریشه یابی بشه و از ریشه خشک بشه وگرنه با پامیگیره.........بورس جدید کارتن خوابی و جمع آوری فلز وپلاستیک واسه بزرگترها........متأسفمممممم:sorry: 1 لینک به دیدگاه
alireza&sepide 5478 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ حتما بخونید: اینی که تعریف میکنم مال 3 شنبه همین هفته قبل ساعت 2:15 بعد از ظهر تو مترو هستش از صادقیه به سمت علم و صنعت ........................ مترو مثل همیشه شلوغ بود و جا واسه سوزن انداختن نبود ایستگاه طرشت یه دختره سوار شد معلوم بود که واسه گدایی اومده اولین چیزی که منو جلب خودش کرد بچه ایی بود که بغلش بود یه کم نگا نگاش کردم من بچه هه رو میشناختم که حدود 10-12 ماهی بیشتر نداشت من یه ماه پیش همین بچه رو بغل یه زن کولی دیدم که بیسکوییت میفروخت حالا بغل این دخترست دختره حدود اول یا دوم راهنمایی بهش میخورد و میگفت بچه مال خودشه بچه با نمکی هم بود واسه همین به ذهنم مونده بود کل قسمت خانوما رو رفت و اومد دوباره سمتم بچه هه خواب خواب بود با یه پارچه بسته بود به شکمش دلم واسش خیلی سوخت اما کسی کمک نکرد دختره هی ناله میکرد و همه رو هول میداد که رد شه اومد کنارم ایستاد من گوشه گوشه بودم که اومده بود کنارو ایستاده بود طوری که فقط من میدیدمش که دیدم هی داره بچه رو تکون میده منم سرم رو انداختم پایین که صدای سیلی محکمی تو گوشم پیچید دیدم بچه کوچولو شروع کرد به گریه و هق هق زدن دختره دیگه الکی به اینکه ساکت باش بچه گریه نکن مشغول شد و از ته مترو تا جایی که ما ایستاده بودیم از 1000 تومنی تا 5000 تومنی دست به دست میرسید دسته دختره بعد که خیالش راحت شد که دیگه خبری نیست پیاده شد و من همچنان مبهوت نگاش میکردم و بچه کوچولو از درد هنوز هق میزد و دختر پولاشو میشمرد و .... تا 2-3 روز همش به این موضوع فکر میکردم واقعا متاسفم واسه .... ای کاش داستان بود 6 لینک به دیدگاه
eder 13732 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ حتما بخونید: اینی که تعریف میکنم مال 3 شنبه همین هفته قبل ساعت 2:15 بعد از ظهر تو مترو هستش از صادقیه به سمت علم و صنعت ........................ مترو مثل همیشه شلوغ بود و جا واسه سوزن انداختن نبود ایستگاه طرشت یه دختره سوار شد معلوم بود که واسه گدایی اومده اولین چیزی که منو جلب خودش کرد بچه ایی بود که بغلش بود یه کم نگا نگاش کردم من بچه هه رو میشناختم که حدود 10-12 ماهی بیشتر نداشت من یه ماه پیش همین بچه رو بغل یه زن کولی دیدم که بیسکوییت میفروخت حالا بغل این دخترست دختره حدود اول یا دوم راهنمایی بهش میخورد و میگفت بچه مال خودشه بچه با نمکی هم بود واسه همین به ذهنم مونده بود کل قسمت خانوما رو رفت و اومد دوباره سمتم بچه هه خواب خواب بود با یه پارچه بسته بود به شکمش دلم واسش خیلی سوخت اما کسی کمک نکرد دختره هی ناله میکرد و همه رو هول میداد که رد شه اومد کنارم ایستاد من گوشه گوشه بودم که اومده بود کنارو ایستاده بود طوری که فقط من میدیدمش که دیدم هی داره بچه رو تکون میده منم سرم رو انداختم پایین که صدای سیلی محکمی تو گوشم پیچید دیدم بچه کوچولو شروع کرد به گریه و هق هق زدن دختره دیگه الکی به اینکه ساکت باش بچه گریه نکن مشغول شد و از ته مترو تا جایی که ما ایستاده بودیم از 1000 تومنی تا 5000 تومنی دست به دست میرسید دسته دختره بعد که خیالش راحت شد که دیگه خبری نیست پیاده شد و من همچنان مبهوت نگاش میکردم و بچه کوچولو از درد هنوز هق میزد و دختر پولاشو میشمرد و .... تا 2-3 روز همش به این موضوع فکر میکردم واقعا متاسفم واسه .... ای کاش داستان بود :jawdrop::jawdrop::jawdrop: عجب حیوونی بوده یارو ......... 3 لینک به دیدگاه
الهام. 8079 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ حتما بخونید: اینی که تعریف میکنم مال 3 شنبه همین هفته قبل ساعت 2:15 بعد از ظهر تو مترو هستش از صادقیه به سمت علم و صنعت ........................ مترو مثل همیشه شلوغ بود و جا واسه سوزن انداختن نبود ایستگاه طرشت یه دختره سوار شد معلوم بود که واسه گدایی اومده اولین چیزی که منو جلب خودش کرد بچه ایی بود که بغلش بود یه کم نگا نگاش کردم من بچه هه رو میشناختم که حدود 10-12 ماهی بیشتر نداشت من یه ماه پیش همین بچه رو بغل یه زن کولی دیدم که بیسکوییت میفروخت حالا بغل این دخترست دختره حدود اول یا دوم راهنمایی بهش میخورد و میگفت بچه مال خودشه بچه با نمکی هم بود واسه همین به ذهنم مونده بود کل قسمت خانوما رو رفت و اومد دوباره سمتم بچه هه خواب خواب بود با یه پارچه بسته بود به شکمش دلم واسش خیلی سوخت اما کسی کمک نکرد دختره هی ناله میکرد و همه رو هول میداد که رد شه اومد کنارم ایستاد من گوشه گوشه بودم که اومده بود کنارو ایستاده بود طوری که فقط من میدیدمش که دیدم هی داره بچه رو تکون میده منم سرم رو انداختم پایین که صدای سیلی محکمی تو گوشم پیچید دیدم بچه کوچولو شروع کرد به گریه و هق هق زدن دختره دیگه الکی به اینکه ساکت باش بچه گریه نکن مشغول شد و از ته مترو تا جایی که ما ایستاده بودیم از 1000 تومنی تا 5000 تومنی دست به دست میرسید دسته دختره بعد که خیالش راحت شد که دیگه خبری نیست پیاده شد و من همچنان مبهوت نگاش میکردم و بچه کوچولو از درد هنوز هق میزد و دختر پولاشو میشمرد و .... تا 2-3 روز همش به این موضوع فکر میکردم واقعا متاسفم واسه .... ای کاش داستان بود آره اين بچه كلا تو خط 2مترو مشغوله...از همه هم فعال تره!!! :icon_pf (34): 1 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ بازم به گدایی شرف داره حداقل به مفتخوری عادت نکردن 2 لینک به دیدگاه
alireza&sepide 5478 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ بازم به گدایی شرف داره حداقل به مفتخوری عادت نکردن به جاش با وحشی گری یه طفل معصوم رو آزار میدن 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده