رفتن به مطلب

قرار ملاقات فوری بچه های اصفهان


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 298
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

امیرجون خیلی مخلصیم ، باور کن جلو هتل عباسی یاد اون روز جلو هتل کوثر افتادم و اشک در چشمانم حلقه زد (الکی) :w16:

با خودم گفتم اگه امیر هم بود خیلی خوب میشد .

 

و اما داستان از این قرار بود که یکی از بچه ها که اتفاقا سیالات می خونه حاضر نشد قبول کنه

که سطح ارتفاع آب در یک مکان به خصوص در فشار ثابت همواره ثابت می مونه و همین قضیه

باعث شد که مجبور بشه سوار تاکسی بشه و بره ماشینشو بیاره تا همه با هم بریم. ما دیدیم همه سوار شدن ما هم سوار شدیم حالا غافل از اینکه خونه ما اون کله شهر بود و این

دوستمون خونه شون اون کله شهر !!! و همینطور در تلاطم بود برای رسیدن به جایی که سطح آزاد آب، ارتفاع کمتری داشته باشه !!!

 

اگه چیزی از این داستان فهمیدین حدس های خودتون رو به شماره **** با پیامک ارسال کنید

تا در قرعه کشی ما شرکت داده بشید . (علیرضا فکر کنم فقط خودمون فهمیدیم چی به چی شد !!!)

  • Like 7
لینک به دیدگاه
کی من ؟ :whistle:

من که چیزی نگفتم آخه..........

من فقط گفتم من هر وقت میام انجمن مهناز هستش دیگه.( بعدهم این همه سخت کوشی رو تحصین کردم)......:ws3:

یه بار دیگه فکر کن....بعد بوگو :w02:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
امیرجون خیلی مخلصیم ، باور کن جلو هتل عباسی یاد اون روز جلو هتل کوثر افتادم و اشک در چشمانم حلقه زد (الکی) :w16:

با خودم گفتم اگه امیر هم بود خیلی خوب میشد .

 

و اما داستان از این قرار بود که یکی از بچه ها که اتفاقا سیالات می خونه حاضر نشد قبول کنه

که سطح ارتفاع آب در یک مکان به خصوص در فشار ثابت همواره ثابت می مونه و همین قضیه

باعث شد که مجبور بشه سوار تاکسی بشه و بره ماشینشو بیاره تا همه با هم بریم. ما دیدیم همه سوار شدن ما هم سوار شدیم حالا غافل از اینکه خونه ما اون کله شهر بود و این

دوستمون خونه شون اون کله شهر !!! و همینطور در تلاطم بود برای رسیدن به جایی که سطح آزاد آب، ارتفاع کمتری داشته باشه !!!

 

اگه چیزی از این داستان فهمیدین حدس های خودتون رو به شماره **** با پیامک ارسال کنید

تا در قرعه کشی ما شرکت داده بشید . (علیرضا فکر کنم فقط خودمون فهمیدیم چی به چی شد !!!)

سلام شما که اونشب فرار کردی :167: (اشک در چشمانت اشک شوق بود:banel_smiley_4:)

  • Like 1
لینک به دیدگاه
یه بار دیگه فکر کن....بعد بوگو :w02:

:whistle::whistle:

الان یه دفعه من یه احساس خستگی در وجودم احساس کردم:ws3: . دیگه وقت خوابمه . من برم بخوابم:bigbed:

:ws3:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ای محمد ترسو

 

به همین راحت زدی زیر همه ی حرفایی که پشت سر مهناز و سمن زده بودی ؟

بیا مث مرد وایسا من خودم حمایتت میکنم

 

از چی میترسی ؟

 

از کی ؟

 

مهناز خانوم که کبریت بی خطره

 

سمن هم که ... هه هه هه خندم میگیره

  • Like 4
لینک به دیدگاه
امیرجون خیلی مخلصیم ، باور کن جلو هتل عباسی یاد اون روز جلو هتل کوثر افتادم و اشک در چشمانم حلقه زد (الکی) :w16:

با خودم گفتم اگه امیر هم بود خیلی خوب میشد .

 

و اما داستان از این قرار بود که یکی از بچه ها که اتفاقا سیالات می خونه حاضر نشد قبول کنه

که سطح ارتفاع آب در یک مکان به خصوص در فشار ثابت همواره ثابت می مونه و همین قضیه

باعث شد که مجبور بشه سوار تاکسی بشه و بره ماشینشو بیاره تا همه با هم بریم. ما دیدیم همه سوار شدن ما هم سوار شدیم حالا غافل از اینکه خونه ما اون کله شهر بود و این

دوستمون خونه شون اون کله شهر !!! و همینطور در تلاطم بود برای رسیدن به جایی که سطح آزاد آب، ارتفاع کمتری داشته باشه !!!

اگه چیزی از این داستان فهمیدین حدس های خودتون رو به شماره **** با پیامک ارسال کنید

تا در قرعه کشی ما شرکت داده بشید . (علیرضا فکر کنم فقط خودمون فهمیدیم چی به چی شد !!!)

:ws28::ws28::ws28:

خیلی تحلیل علمی جالبی از اون قضیه کردی........

مکان به خصوص:ws28:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
ای محمد ترسو

 

به همین راحت زدی زیر همه ی حرفایی که پشت سر مهناز و سمن زده بودی ؟

بیا مث مرد وایسا من خودم حمایتت میکنم

 

از چی میترسی ؟

 

از کی ؟

 

مهناز خانوم که کبریت بی خطره

 

سمن هم که ... هه هه هه خندم میگیره

 

می ترسن دیگه :ws3:

خب خودت تعرف کن علیرضا...چه خبرا؟ چه ها گفتید؟:ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
بچه های این ور با حال ترن !!! قبول نداری از 110 بپرس :167:

یه بار با ما بیا سر قرار تا خودت بفهمی

بلهههههههه حتما ایشالله بعد امتحانات باهاشون آشنا میشم :w16:

 

:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

آقایون ، خانم ها اگه اجازه بفرمایید من مرخص بشم . شب همگی بخیر rose.gif

:icon_gol:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
ای محمد ترسو

 

به همین راحت زدی زیر همه ی حرفایی که پشت سر مهناز و سمن زده بودی ؟

بیا مث مرد وایسا من خودم حمایتت میکنم

 

از چی میترسی ؟

 

از کی ؟

 

مهناز خانوم که کبریت بی خطره

 

سمن هم که ... هه هه هه خندم میگیره

حالا اون اصل کاریارو ول کردی گیر دادی به ما ......:ws3:

شما از سران فتنه بگو........:ws3:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
می ترسن دیگه :ws3:

خب خودت تعرف کن علیرضا...چه خبرا؟ چه ها گفتید؟:ws37:

 

ای بابا شما بعد از این همه تازه می پرسی چه ها گفتید ؟؟

 

بچه ها شما رو تو جلسه شستن گذاشتن سینه آفتاب خشک بشی !!!! معلومه دل پری از شما دارن !!!

  • Like 4
لینک به دیدگاه
ای بابا شما بعد از این همه تازه می پرسی چه ها گفتید ؟؟

 

بچه ها شما رو تو جلسه شستن گذاشتن سینه آفتاب خشک بشی !!!! معلومه دل پری از شما دارن !!!

یعنی من خیلی بدم؟:ws52:

 

من که اولش پرسیدم...هی پاس دادید به هم :w00:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
امیرجون خیلی مخلصیم ، باور کن جلو هتل عباسی یاد اون روز جلو هتل کوثر افتادم و اشک در چشمانم حلقه زد (الکی) :w16:

با خودم گفتم اگه امیر هم بود خیلی خوب میشد .

 

و اما داستان از این قرار بود که یکی از بچه ها که اتفاقا سیالات می خونه حاضر نشد قبول کنه

که سطح ارتفاع آب در یک مکان به خصوص در فشار ثابت همواره ثابت می مونه و همین قضیه

باعث شد که مجبور بشه سوار تاکسی بشه و بره ماشینشو بیاره تا همه با هم بریم. ما دیدیم همه سوار شدن ما هم سوار شدیم حالا غافل از اینکه خونه ما اون کله شهر بود و این

دوستمون خونه شون اون کله شهر !!! و همینطور در تلاطم بود برای رسیدن به جایی که سطح آزاد آب، ارتفاع کمتری داشته باشه !!!

 

اگه چیزی از این داستان فهمیدین حدس های خودتون رو به شماره **** با پیامک ارسال کنید

تا در قرعه کشی ما شرکت داده بشید . (علیرضا فکر کنم فقط خودمون فهمیدیم چی به چی شد !!!)

:w00::w00::w00:

لینک به دیدگاه
بلهههههههه حتما ایشالله بعد امتحانات باهاشون آشنا میشم :w16:

 

:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

آقایون ، خانم ها اگه اجازه بفرمایید من مرخص بشم . شب همگی بخیر rose.gif

:icon_gol:

من اجازه نمیدم:w00:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
یعنی من خیلی بدم؟:ws52:

 

من که اولش پرسیدم...هی پاس دادید به هم :w00:

نه بابا این سید قصد داره سیاه نمایی کنه :ws3:

تازشم کلی هم از مهناز تعریف کردیم ........

ولی این علیرضا پشت سر معمارا خیلی حرفید.......:ws3:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

خوب امیرجون تعریف کن ، راستی اون شب عروسی خیلی خوش گذشت جات خالی :a030:

یه مدت بود ورزش کمر نکرده بودم یه چیزی هست که میگن تو کمر خشک میشه :ws28:

کاش بودی و می دیدی !!!

  • Like 1
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...