غایب 4790 ارسال شده در 22 اسفند، 2010 گفتگو با خدا خواب ديدم با خداوند در ساحل رودخانه اي قدم مي زنم. نا گهان فراز ها و نشيب هاي صعودم در زندگي، همچون برق و باد از جلوي ديدگانم عبور كرد. نيك نگريستم؛ در فرودهاي زندگيم، هر كجا كه آسودگي و شادماني و لذت بود، دو رد پا بر ماسه ها مشاهده ميشد. اما در فراز هاي زندگيم، هر كجا كه سختي و درد و رنج بود، تنها يك رد پا مي ديدم. گفتم: " اي خدا! قرار بود كه تو همواره با من باشي، اما در هنگام مصيبت و بلا، آنگاه كه سخت به تو محتاجم، چرا تو با من نيستي؟ رد پايت را نمي بينم؟ " خداوند لبخندي زد و گفت: " آن زمان كه تنها يك رد پا مي بيني؛ زماني است كه من تو را در آغوش خويش حمل مي كنم. " خنديدم و گفتم : " و شايد من تو را در دل خويش! " 9
Atre Baroon 19624 ارسال شده در 22 اسفند، 2010 مرسیییی اوهوم...خیلییییییییی تنها کسی که همیشه به حرفام گوش میده و خیلی باهش راحتم و حرفامو بهش میزنم همین خداست 3
arian ariaey 1755 ارسال شده در 22 اسفند، 2010 مرسییییاوهوم...خیلییییییییی تنها کسی که همیشه به حرفام گوش میده و خیلی باهش راحتم و حرفامو بهش میزنم همین خداست تکبیــــــــر 2
sookut 13735 ارسال شده در 22 اسفند، 2010 همه به شکلی با خدا رابطه دارن مال من یه جور دیگه هستش من خدا رو صمیمیترین دوست خودم میدونم همیشه "خدایا شکرت" رو از ته دلم میگم ولی شبها یه حال و هوای دیگه دارم همه حرفهام رو بهش میزنم اونم گوش میده و همییشه هم یه جورایی جواب میگیرم تا حالا نشده جوابم رو نده جز یه مورد اونم مطمئنم که یه حکمتی داره همیشه صبح وقتی پا میشم میگم : دوست خوبم سلام 4
EOS 14528 ارسال شده در 22 اسفند، 2010 داستان بسیار دلنشینی بود مرسی ************* اهل نماز و روزه و ...... نیستم با زبون خودم باهاش حرف می زنم با زبون دلم گفتنی هام زیاده براش اما فقط برای اونه (نمی تونم این جا بیانشون کنم ) توی زندگیم به دو کس اعتمادو ایمان کامل دارم که یکیش خداست تنها کسیه که خطاهام رو به روم نمی آره و به راحتی گناهانم رو می بخشه تنها کسی که از با آرامش خیال می تونم از اسرار درونیم بهش بگم :girl_in_dreams: تنها کسی که تو اوج غم و ناراحتی زمانی که دیگه آدمای پوشالی ترکم کردن ازش یاد می کنم و دست نوازشش رو روی سرم حس می کنم و به بهترین نوع آرامش می رسم 3
Atishpare_Shahi 1736 ارسال شده در 22 اسفند، 2010 تنها کسیه که همیشه همه حرفامو بهش میگم... باهاش حرف میزنم باهاش میخندم باهاش قهر میکنم فقط اونه که همه چیزمو بهش میگن هر چند که اگه نگم هم خودش میبینه هیچ چیز مثل حرف زدن با اون ارومم نمیکنه... 4
RAPUNZEL 10430 ارسال شده در 22 اسفند، 2010 گفتگو با خدا خواب ديدم با خداوند در ساحل رودخانه اي قدم مي زنم. نا گهان فراز ها و نشيب هاي صعودم در زندگي، همچون برق و باد از جلوي ديدگانم عبور كرد. نيك نگريستم؛ در فرودهاي زندگيم، هر كجا كه آسودگي و شادماني و لذت بود، دو رد پا بر ماسه ها مشاهده ميشد. اما در فراز هاي زندگيم، هر كجا كه سختي و درد و رنج بود، تنها يك رد پا مي ديدم. گفتم: " اي خدا! قرار بود كه تو همواره با من باشي، اما در هنگام مصيبت و بلا، آنگاه كه سخت به تو محتاجم، چرا تو با من نيستي؟ رد پايت را نمي بينم؟ " خداوند لبخندي زد و گفت: " آن زمان كه تنها يك رد پا مي بيني؛ زماني است كه من تو را در آغوش خويش حمل مي كنم. " خنديدم و گفتم : " و شايد من تو را در دل خويش! " خوب آره ولی خصوصیه نمیتونم بگم ارزش و قشنگیش به اونه که فقط خودش بدونه 2
hodaa 5488 ارسال شده در 22 اسفند، 2010 زمانی که فکر میکردم هست باهاش حرف میزدم.....اما العان دیگه تو ذهنم فقط با خودم حرف میزنم،با خودم مشورت میکنم،با خودم دردودل میکنم،فقط خودم به خودم گوش میکنم ولی اصلا حس نکردم که العان با اون موقع فرق کردم.....همونه فقط اسمش عوض شده......لا اقل که واسه من اونجوریه.... 3
غایب 4790 مالک ارسال شده در 22 اسفند، 2010 اگه می خواستم اینجا هم بگم از اول همین جا می گفتم دیگه آخه فدات بشم این که از اول اینجا نبود . من تازه نوشتمش. 1
rezanassimi 9036 ارسال شده در 22 اسفند، 2010 آره. یادم نیست الان. بیشتر وقتایی که رانندگی میکنم کلا وقتایی که پشت فرمونم خیلی تو خودم میرم 3
ارسال های توصیه شده