رفتن به مطلب

بياييد يه روز از زندگيمون رو بنويسيم


ارسال های توصیه شده

خودت قضاوت کن :icon_pf (34):

طولانیه البته چون من یه هفته رو نوشتم به جای یه روز

شنبه

صبح پا میشم صبحانه نمیخورم و یک ساعت درباره مضرات صبحانه نخوردن نطق میکنم واسه بچه

یک چشمم رو کتاب اقتصاد مهندسیه یه چشمم رو کتاب بخوانیم که بهش املا بگم

 

سعی و تلاش میکنم غذا درست کنم بعد مشینم سر کارام بچه نمیزاره تمرکز کنم

 

مگ مغناطیسیشو برداشته میگه بیا بازی دیدم واسه خودش گردنبند درست میکنه

 

میرم بالا سرش با حوصله اشکال هندسی درست میکنم و تشویقش میکنم که یه کم خلاقیت داشته باشه یه شکل ژئودزیک درست میکنم نشونش میدم میگم ببین چقدر قشنگه

بعد میرم سراغ کارام چند دقیقه بعد میام بهش سر بزنم میبینم سخت مشغول بازیه

 

این کره های اهنی بازیشو برداشته دو به دو کنار میزاره و میگه این سالوادور و ایزابل

این انجلا و نمیدونم کی و..... اینام که شوهر ندارن

 

فکم میاد رو زمین :jawdrop:

باباش میاد میبرتش مدرسه و تاکید میکنه ساعت سه جلسه اولیا و مربیان یادم نره

 

ساعت سه میرم مدرسه انواع و اقسام مادرا اونجا نشستن مشغول صحبت میرم میشینم کنارشون وکلی از خودم نظات کارشناسانه در رابطه با تربیت بچه میگم و کلی منبر میرم

 

همه در کف این که چجوری من یه بچه هشت ساله دارم و کلی هم به عنوان یه مادر موفق به صحبتام گوش میدن و فیض میبرن

 

اخر جلسه که مادرا میفهمن بچه من نیست :ws3:

قیافشون دیدنیه ( به من چه مگه من گفتم که من بچه دارم ؟)

 

 

شب میاد خونه میگه بزن فارسی 1

میام بپیچونمش میگم عزیزم نمیدونم کدومه من بین هشتصد تا کانال چجوری پیداش کنم

میگه: 69

میگم : برا شما 69دلیل نمیشه برا ما هم 69 باشه که و دوباره یک ساعت توضیح میدم که فرق میکنه

یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم میکنه میگه ای کیو مال شما 69 مال ما 12 مال عمو فلانی و ( تا جد و ابادش توضیح میده که کانال فارسی1 چنده )

 

این وقایع مهم شنبه ( چقدرم مهم بودا)

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 70
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

یکشنبه

طبق معمول صبحانه نمیخورم

طبق معمول سر گیجه دارم

طبق معمول سر کلاس چشام باز نمیشه

 

استاد یه سوال میده میگه حل کنید کسی حل نمیکنه استاد میگه شما چجوری از دست سازمان سنجش در رفتین

جواب نمیدیم دو سه بار این حرفو تکرار میکنه و منتظر جوابه

میگم استاد اونایی که در رفتن ما نیستیم اونایی هستن که سهمیه انچنانی دارن ( قصدم بحث سیاسی نبود صرفا جواب دادن به استاد بود)

استاد بحثو میکشونه به جاهای باریک و منم به ناچار جوابشو میدم استاد هی توهین میکنه و تنها کسی که جوابشو میده منم

یکی از بچه ها میگه بابا بشین بحث نکن

یکی دیگه میگه تو ادم نمیشی

اون یکی میگه بابا مگه تو چند سالته که اینجوری حرف میزنی

به شدت بحث بالا گرفته و هر کس به نحوی سعی میکنه منو بنشونه سرجام

درست بعد از اتمام کلاس

یکی میگه ایول خوب ضایعش کردی

بعدی میگه خوشم اومد خیلی باحالی

و بعدی و بعدی و.... و من دوباره به سرنوشت این اسمایل محکومم :jawdrop:

 

با دوستم میام از نگهبانی رد شیم حراستی میگه خانم کارتت منم میگم همرام نیست

میگه مگه تو دانشجو نیستی پس چی همراته ؟؟

منم میگم کارت ملی کارت بیمه کارت باشگاه و ..... بدم خدمتتون

از شاسکولیت من خندش گرفته منم از خودم خندم گرفته که نفهمیدم کارتو بر چی میخواد و به جای فرار وایسادم بهش کارت تعارف میکنم :ws28:

 

اس میزنم به دوستم میگم کجایی؟

میگه سر انقلابم . میگم مگه تو انقلاب داشتی میگه عزیزم سر خیابون انقلابم ( خستگی بهم فشار اورده )

  • Like 3
لینک به دیدگاه
خودت قضاوت کن :icon_pf (34):

طولانیه البته چون من یه هفته رو نوشتم به جای یه روز

شنبه

صبح پا میشم صبحانه نمیخورم و یک ساعت درباره مضرات صبحانه نخوردن نطق میکنم واسه بچه

یک چشمم رو کتاب اقتصاد مهندسیه یه چشمم رو کتاب بخوانیم که بهش املا بگم

 

سعی و تلاش میکنم غذا درست کنم بعد مشینم سر کارام بچه نمیزاره تمرکز کنم

 

مگ مغناطیسیشو برداشته میگه بیا بازی دیدم واسه خودش گردنبند درست میکنه

 

میرم بالا سرش با حوصله اشکال هندسی درست میکنم و تشویقش میکنم که یه کم خلاقیت داشته باشه یه شکل ژئودزیک درست میکنم نشونش میدم میگم ببین چقدر قشنگه

بعد میرم سراغ کارام چند دقیقه بعد میام بهش سر بزنم میبینم سخت مشغول بازیه

 

این کره های اهنی بازیشو برداشته دو به دو کنار میزاره و میگه این سالوادور و ایزابل

این انجلا و نمیدونم کی و..... اینام که شوهر ندارن

 

فکم میاد رو زمین :jawdrop:

باباش میاد میبرتش مدرسه و تاکید میکنه ساعت سه جلسه اولیا و مربیان یادم نره

 

ساعت سه میرم مدرسه انواع و اقسام مادرا اونجا نشستن مشغول صحبت میرم میشینم کنارشون وکلی از خودم نظات کارشناسانه در رابطه با تربیت بچه میگم و کلی منبر میرم

 

همه در کف این که چجوری من یه بچه هشت ساله دارم و کلی هم به عنوان یه مادر موفق به صحبتام گوش میدن و فیض میبرن

 

اخر جلسه که مادرا میفهمن بچه من نیست :ws3:

قیافشون دیدنیه ( به من چه مگه من گفتم که من بچه دارم ؟)

 

 

شب میاد خونه میگه بزن فارسی 1

میام بپیچونمش میگم عزیزم نمیدونم کدومه من بین هشتصد تا کانال چجوری پیداش کنم

میگه: 69

میگم : برا شما 69دلیل نمیشه برا ما هم 69 باشه که و دوباره یک ساعت توضیح میدم که فرق میکنه

یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم میکنه میگه ای کیو مال شما 69 مال ما 12 مال عمو فلانی و ( تا جد و ابادش توضیح میده که کانال فارسی1 چنده )

 

این وقایع مهم شنبه ( چقدرم مهم بودا)

عزيزم ببخشيد يه سوال اگر بچه تو نيست پس مال كيه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:jawdrop:

تا اينجا كه من خوندم مال شما تنوع زياده :ws3:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
گفتی غربت منو بردی تو هوای دوران خدمتم

دوری از خونواده ، محیط سخت و خشن نظامی ، آدمایی که هر کدوم ساز خودشونو میزنند

در کنارش دوستیها و شادیهاش ، انتظار واسه آخر هفته و مرخصی

نگهبانی ها با اسلحه سرد تو برف اونم تنها

:girl_in_dreams:

خدمت كه همش خاطراته

با اسلحه سرد:banel_smiley_52:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

:icon_redface:

:there:

:icon_redface:

غربت بد دردیه

منم دورم از مامان و بابام

اما آخر هفته ها شده خودم هم بکشم میرم بهشون سر میزنم

افرین من نمیتونم :a030:

گفتی غربت منو بردی تو هوای دوران خدمتم

دوری از خونواده ، محیط سخت و خشن نظامی ، آدمایی که هر کدوم ساز خودشونو میزنند

در کنارش دوستیها و شادیهاش ، انتظار واسه آخر هفته و مرخصی

نگهبانی ها با اسلحه سرد تو برف اونم تنها

:girl_in_dreams:

انتظار خوب اومدی منم میگم چی مشه یه تعطیلی بخوره برم:ws3:

عزيزم ببخشيد يه سوال اگر بچه تو نيست پس مال كيه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:jawdrop:

تا اينجا كه من خوندم مال شما تنوع زياده :ws3:

شاید مال شوهرشه:ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
عزيزم ببخشيد يه سوال اگر بچه تو نيست پس مال كيه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:jawdrop:

تا اينجا كه من خوندم مال شما تنوع زياده :ws3:

 

 

شاید مال شوهرشه:ws37:

 

نچ

بچه یکی از اقوام بود یه چند وقتی پیش ما می زیست:w16:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من به شدت از تکراری بودن متنفرم برای همین همیشه دوست دارم تنوع توی زندگیم ایجاد کنم ولی بازم تکراری و خسته کنندست .

حالا میخوام خاطرات لحظه به لحظه یک روزم رو براتون تعریف کنم .باشد که لبخندی بر لبانتان نقش بندد:ws3:.....ببخشید اگه یه خورده طولانیه

میخوام به این توجه کنید که علاوه بر تکرار شدن روزها خیلی از رفتار های ما در طول یک روز هم تکراریست.مثلا توجه کنید بعضی رفتار هست که در یک روز بارها با آنها مواجه میشویم .

 

قسمت اول : از بیدار شدن تا سر کلاس

 

ساعت 5:30 صبح با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار میشم . یه آهنگ میزارم که یعنی حال و هوام عوض بشه .. نمازو صبحانه و برداشتن جزوه و وسایل و....... آهان راستی یادم باشه حتما اون مداره که واسه حمید لحیم کردم ببرم آخه بهش قول دادم..........

میرم در کمد رو باز میکنم از توی رنگین کمان لباس هام سعی میکنم اونی رو که روزای اخیر نپوشیدم انتخاب کنم . نوبت میرسه به کمد لوازم آرایشی و بهداشتی :ws3:.... میام 5 دقیقه فکر میکنم که امروز کدوم ادکلن رو بزنم .بعد از دوش گرفتن با ادکلن نوبت انتخاب ساعت و انگشتر و کمربند و ..... میشه ( به قول مامانم خوب شد تو دختر نشدی اگرنه وای به حالمون بود با آماده شدنت :ws3:). بعد میرم در کمد کفشارو باز میکنم و یه جفت کفش بر میدارم میپوشم و به سلامتی از در خونه میام بیرون...........

 

(در حال نگاه کردن به ساعت ) وای دیر شده با اتوبوس نمیرسم برم مجبورم با تاکسی برم . میرم سر خیابون یه مسافر کش شخصی رد میشه و بوق میزنه . پیش خودم میگم روا نیست با شخصی برم این پول حق راننده تاکسی هاست آخه اونا دارن زندگیشون رو با این راه میچرخونن و ازین چرت و پرتا(اول صبحه حس آرمانگرایانمون هنوز کار میکنه ) در عرض نیم ساعت 150 تا شخصی بوق میزنن تا بالاخره یه تاکسی میاد و سوار میشم . (در حال فهش دادن به خودم که اگر با همون شخصی اولیه رفته بودم الان دروازه شیراز بودم )

خلاصه راننده تاکسی شروع میکنه :

این سرعت گیرا هم خیلی مزخرفه .... اه این چراغ هم که همش قرمزه .... این چه وضعیه دیشب یک ساعت و نیم تو صف گاز بودم .... چهارتا فهش آبدار نثار راننده جلویی ( در حال زدن بوق ممتد برای یه شخصی که داره مسافر سوار میکنه ) .... یکی از مسافرا میگه الان سه ماهه حقوقمونو ندادن و....... خلاصه تا دروازه شیراز کلی گنجینه لغات رکیکمون بالا میره .... .

بالاخره به لطف رانندگی آقای راننده صحیح و سالم رسیدیم دروازه شیراز (توی مسیر یاد تموم فیلمای پلیسی که تا حالا دیده بودم افتادم این خانومه هم بغل من ختم صلوات برداشته بود که سالم برسه به مقصد )... 1000 تومان میدم به راننده .. راننده میگه آقا خورد بده .... ندارم ..... منم ندارم .... خوب چیکار کنم ..... خورد پیدا کن ..... آقا میگم ندارم خورد ....... تو که خورد نداری سوار تاکسی نشو...........دستشو میکنه توی داشبورد دویست تومن در میاره پرت میکنه جلوم ....... خیلی ممنون ...... درو یواش ببند(با ابروان در هم رفته ).......

(درحال نگاه به ساعت ) با سرعت میرم اونطرف میدون دوباره سوار تاکسی میشم و تکرار همون قضایای تاکسی قبلی... .

آقا سر فرایبورگ پیاده میشم ...... آقا خورد بده ........:ws3:(ولی این دفعه خورد دارم ) اون دویست تومنی رو میدم بهش و پیاده میشم .......خیلی ممنون............ درو یواش ببند.

(در حال نگاه کردن به ساعت ) با سرعت به سمت اتوبوس های دانشگاه . همین جور که دارم میدوم یاد روز محشر میفتم چون همه دارن به سمت اتوبوس ها میدوند و هیچ کس حتی برادر خود را نمیشناسد ....... .

پس از جدال برای کسب صندلی یک جا تو اتوبوس پیدا میکنم و میشینم تازه یادمون میفته دورو برو نگاه کنیم ببینیم کی هست ......... به به سلام علی جون .....سلام سعید خوبی؟..... سلام حال شما .....

اتوبوس راه میفتد ......

یکی از بچه ها : شنیدید دیروز تو بیست و سی چی میگفت ..( همه یهو میزنن زیر خنده )......... آره بابا حالش اصلا خوب نیست ...... گفتگوی ویژه خبری رو چی ؟ دیدید ؟ ( این دفعه به جای خنده همه شروع میکنن فهش دادن و تحلیل کردن )........ این دوتا خانومای صندلی جلویی هم با سرعت یک برگ در ثانیه دارن جزوشون رو مطالعه میکنن ( آخه امروز کوییز دارن هیچی هم نخوندن )

سرم رو آهسته میزارم روی صندلی و چشمامو میبندم که بخوابم یهو اتوبوس میایسته .......چی شده ؟....... هیچی الان درست میشه ....... راننده میره پایین و پس از دقایقی با دستان سیاه میاد بالا و راه میفته ( لازم به ذکره که این اتوبوسه مال بلند مرتبه ترین فرمانده هیتلر توی جنگ جهانی بوده ) ......

 

بغل دستیم میزنه رو شونم بیدار شو رسیدیم ........پول رو آماده میکنم که بدم راننده ........ آقا خورد بده ...... ندارم ......... منم ندارم ......... بله مجبور میشم یه آشنا پیدا کنم و اون هم حساب کنم که پولم رند بشه ....

(در حال نگاه کردن به ساعت ) وای کلاس دیر شد ....... با سرعت بسیار بالایی به سمت اتوبوس های دانشکده برق میدوم (یعنی همه میدوند شما چطور؟:ws3:)...........

از دم درب مسجد دانشگاه دارم رد میشم ...........یک رهگذر : اه صبح اول صبح روضه گذاشته سه نفر همزمان تاییدش میکنن و ما همچنان میدویم .........

اتوبوس جا نداره ..... این میله هه رو با یک دست میگیرم یک پام داخل اتوبوس و یک پام بیرون میرویم به سمت دانشکده (خوشبختانه این مجانیه پول خورد نمیخواد ).

کلاس طبقه چهارمه.... با سرعت پله ها رو سه تا یکی میکنم و میرسم در کلاس ......

 

(در حال نگاه کردن ساعت ) تق تق میرم تو ........... استاد (در حال نگاه کردن به ساعت ): چقدر زود میای ؟..... من :استاد اتوبوس زود میاد.......بچه ها میزنن زیر خنده .... وقتی من تیکه استادو نوش جان کردم 10 نفر دیگه پشت سر من میان تو کلاس ...... و استاد نیم ساعت پیرامون سحر خیزی و فواید آن سخن میراند (حالا یکی نیست بهش بگه بابا 5:30 زود تر که سحر خیزی نیست شب زنده داریه)...........

 

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

من به شدت از تکراری بودن متنفرم برای همین همیشه دوست دارم تنوع توی زندگیم ایجاد کنم ولی بازم تکراری و خسته کنندست .

 

 

حالا میخوام خاطرات لحظه به لحظه یک روزم رو براتون تعریف کنم .باشد که لبخندی بر لبانتان نقش بندد

:ws3:.....ببخشید اگه یه خورده طولانیه

میخوام به این توجه کنید که علاوه بر تکرار شدن روزها خیلی از رفتار های ما در طول یک روز هم تکراریست.مثلا توجه کنید بعضی رفتار هست که در یک روز بارها با آنها مواجه میشویم .

 

قسمت اول : از بیدار شدن تا سر کلاس

 

ساعت 5:30 صبح با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار میشم . یه آهنگ میزارم که یعنی حال و هوام عوض بشه .. نمازو صبحانه و برداشتن جزوه و وسایل و....... آهان راستی یادم باشه حتما اون مداره که واسه حمید لحیم کردم ببرم آخه بهش قول دادم..........

میرم در کمد رو باز میکنم از توی رنگین کمان لباس هام سعی میکنم اونی رو که روزای اخیر نپوشیدم انتخاب کنم . نوبت میرسه به کمد لوازم آرایشی و بهداشتی :ws3:.... میام 5 دقیقه فکر میکنم که امروز کدوم ادکلن رو بزنم .بعد از دوش گرفتن با ادکلن نوبت انتخاب ساعت و انگشتر و کمربند و ..... میشه ( به قول مامانم خوب شد تو دختر نشدی اگرنه وای به حالمون بود با آماده شدنت :ws3:). بعد میرم در کمد کفشارو باز میکنم و یه جفت کفش بر میدارم میپوشم و به سلامتی از در خونه میام بیرون...........

 

(در حال نگاه کردن به ساعت ) وای دیر شده با اتوبوس نمیرسم برم مجبورم با تاکسی برم . میرم سر خیابون یه مسافر کش شخصی رد میشه و بوق میزنه . پیش خودم میگم روا نیست با شخصی برم این پول حق راننده تاکسی هاست آخه اونا دارن زندگیشون رو با این راه میچرخونن و ازین چرت و پرتا(اول صبحه حس آرمانگرایانمون هنوز کار میکنه ) در عرض نیم ساعت 150 تا شخصی بوق میزنن تا بالاخره یه تاکسی میاد و سوار میشم . (در حال فهش دادن به خودم که اگر با همون شخصی اولیه رفته بودم الان دروازه شیراز بودم )

خلاصه راننده تاکسی شروع میکنه :

این سرعت گیرا هم خیلی مزخرفه .... اه این چراغ هم که همش قرمزه .... این چه وضعیه دیشب یک ساعت و نیم تو صف گاز بودم .... چهارتا فهش آبدار نثار راننده جلویی ( در حال زدن بوق ممتد برای یه شخصی که داره مسافر سوار میکنه ) .... یکی از مسافرا میگه الان سه ماهه حقوقمونو ندادن و....... خلاصه تا دروازه شیراز کلی گنجینه لغات رکیکمون بالا میره .... .

بالاخره به لطف رانندگی آقای راننده صحیح و سالم رسیدیم دروازه شیراز (توی مسیر یاد تموم فیلمای پلیسی که تا حالا دیده بودم افتادم این خانومه هم بغل من ختم صلوات برداشته بود که سالم برسه به مقصد )... 1000 تومان میدم به راننده .. راننده میگه آقا خورد بده .... ندارم ..... منم ندارم .... خوب چیکار کنم ..... خورد پیدا کن ..... آقا میگم ندارم خورد ....... تو که خورد نداری سوار تاکسی نشو...........دستشو میکنه توی داشبورد دویست تومن در میاره پرت میکنه جلوم ....... خیلی ممنون ...... درو یواش ببند(با ابروان در هم رفته ).......

(درحال نگاه به ساعت ) با سرعت میرم اونطرف میدون دوباره سوار تاکسی میشم و تکرار همون قضایای تاکسی قبلی... .

آقا سر فرایبورگ پیاده میشم ...... آقا خورد بده ........:ws3:(ولی این دفعه خورد دارم ) اون دویست تومنی رو میدم بهش و پیاده میشم .......خیلی ممنون............ درو یواش ببند.

 

(در حال نگاه کردن به ساعت ) با سرعت به سمت اتوبوس های دانشگاه . همین جور که دارم میدوم یاد روز محشر میفتم چون همه دارن به سمت اتوبوس ها میدوند و هیچ کس حتی برادر خود را نمیشناسد ....... .

پس از جدال برای کسب صندلی یک جا تو اتوبوس پیدا میکنم و میشینم تازه یادمون میفته دورو برو نگاه کنیم ببینیم کی هست ......... به به سلام علی جون .....سلام سعید خوبی؟..... سلام حال شما .....

اتوبوس راه میفتد ......

یکی از بچه ها : شنیدید دیروز تو بیست و سی چی میگفت ..( همه یهو میزنن زیر خنده )......... آره بابا حالش اصلا خوب نیست ...... گفتگوی ویژه خبری رو چی ؟ دیدید ؟ ( این دفعه به جای خنده همه شروع میکنن فهش دادن و تحلیل کردن )........ این دوتا خانومای صندلی جلویی هم با سرعت یک برگ در ثانیه دارن جزوشون رو مطالعه میکنن ( آخه امروز کوییز دارن هیچی هم نخوندن )

سرم رو آهسته میزارم روی صندلی و چشمامو میبندم که بخوابم یهو اتوبوس میایسته .......چی شده ؟....... هیچی الان درست میشه ....... راننده میره پایین و پس از دقایقی با دستان سیاه میاد بالا و راه میفته ( لازم به ذکره که این اتوبوسه مال بلند مرتبه ترین فرمانده هیتلر توی جنگ جهانی بوده ) ......

 

بغل دستیم میزنه رو شونم بیدار شو رسیدیم ........پول رو آماده میکنم که بدم راننده ........ آقا خورد بده ...... ندارم ......... منم ندارم ......... بله مجبور میشم یه آشنا پیدا کنم و اون هم حساب کنم که پولم رند بشه ....

(در حال نگاه کردن به ساعت ) وای کلاس دیر شد ....... با سرعت بسیار بالایی به سمت اتوبوس های دانشکده برق میدوم (یعنی همه میدوند شما چطور؟:ws3:)...........

از دم درب مسجد دانشگاه دارم رد میشم ...........یک رهگذر : اه صبح اول صبح روضه گذاشته سه نفر همزمان تاییدش میکنن و ما همچنان میدویم .........

اتوبوس جا نداره ..... این میله هه رو با یک دست میگیرم یک پام داخل اتوبوس و یک پام بیرون میرویم به سمت دانشکده (خوشبختانه این مجانیه پول خورد نمیخواد ).

کلاس طبقه چهارمه.... با سرعت پله ها رو سه تا یکی میکنم و میرسم در کلاس ......

 

(در حال نگاه کردن ساعت ) تق تق میرم تو ........... استاد (در حال نگاه کردن به ساعت ): چقدر زود میای ؟..... من :استاد اتوبوس زود میاد.......بچه ها میزنن زیر خنده .... وقتی من تیکه استادو نوش جان کردم 10 نفر دیگه پشت سر من میان تو کلاس ...... و استاد نیم ساعت پیرامون سحر خیزی و فواید آن سخن میراند (حالا یکی نیست بهش بگه بابا 5:30 زود تر که سحر خیزی نیست شب زنده داریه)...........

 

 

 

ما هم همین وضعو داریم با این فرق که من هر هفته یه مانتو انتخاب میکنم ساعتم که همیشه یکیه اما مانتو وشلوار کفشم تغییر میکنه ادکلنم سر صبح چند تا رو با هم میزنم:ws3:

ما هم میدوییم تا به تاکس برسیم بعد میدوییم تا مترو نرفته بعد دوباره از مترو میدوییم تا برسیم به تاکسی بعدم که به در دانشگاه رسیدیم تمام راهرو میدوییم بعدم میریم سر جامون میشینیم که معمولا اخر میشینیم(اول بشینیم یه عده پسرای کوتوله میگن ما هیچی نمیبینیم واسه همین ما و یه سری از بچه ها اخر میشینم بعد سر امتحانا میشه همونا که همیشه میخان جلو بشینن میرن اخر :ws3:)بعدم استاد جونمون میاد بعد با صدای ملایم استاد به خواب میریم:icon_redface:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

صبح مثل هميشه به زور بيدار شدم طبق كارايي كه قبلا گفتم رفتم سر كار الان هم ساعت3:5 هنوز نهار نخوردم منتظرم بشه 4 برم خونه .نهار هم هيچي نداريم ..........تازه اش هم نون هم نداريم

آخيش فردا 5 شنبه است و 4 ساعت سر كاريم

دارم ميپوكم از گرسنگي كاشكي پيش مامانم بودم ...................

ديشب شب چله بود اما براي من فرقي نداشت چون مثل هرشب بود راستي ديشب هم نون نداشتيم تا شام بخوريم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

طبق معمول ساعت 3 بعد از ظهر بیدار شدم.یک یک ساعتی بیکار میچرخم تو خونه.بعدش ناهار میخورم.بعدش میام تو نت .بعدش یک سریالی میبینم .ساعت که از 7 بگذره .حالا شاید یک روز 7 برم بیرون یک روز 9 برم.

میرم سفره خونه پاتوقم .2 تا قلیون میکشم .ساعت 12 به بعد میام خونه .شام میخورم.سریال میبینم و تو نت میپرخم تا ساعت بشه 5 یا 6 صبح.یک ساعتی تو رختخواب بیدار میمونم و فقط فکر میکنم و دوباره میخوابم

فکر کنم تو این 3 ماه همین طوری روزم را گذروندم.البته بعضی روزها مشروب خوردن بهش اضافه میشه

زندگی بعد از دانشگاه و قبل از سربازی این هست دیگه.

امروز هم برگه سبز من اومد.که تاریخ اعزام را برای من زده 18 فروردین .

پس تا 3 ماه و نیم دیگه فکر کنم زندگی شبیه این داشته باشم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

امروز روال زندگی م مث قبل بود

صبح بیدار میشم سریال می بینم نت ...

نماز

بعدش نههار

بعد این یا سریال ی اخواب عصر

نماز میشه و شام و...

ولی این تفاوت رو داشت

من یه تصمیم تازه گرفتم

یه تصمیم امیدوارکننده

برای یه شروع تازه

برای پاگذاشتن توی برهه جدیدی از زندگی

تا اینده ام ساخته بشه

امیدوارم بشه

امیدوارم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

زندگی همه تکراریه اما باید ادم امید داشته باشه

منم برنامه یک روزمو میگم

شنبه

صبح ساعت 6.45بیدار میشم دستشویی میرم میشه ساعت هفت تند تند ارایش میکنم البته همش اضطراب اینو دارم که خواهرم بلند نشه اینه رو از من بگیره ساعت7.20الی7.25کارم تموم شده ولو میشم تا ساعت8که بخوام برم تاکسی بگیرم خلاصه میرسم یونی تو سالن یونی برو بچو میبینم حالو احوال میریم سر کلاس برنامه نویسی استاد تیکه میندازه هی ما حرص میخوریم بعد برنامه نویسی یه 20الی30دقیقه ای تا کلاس ریاضی کاربردی مونده همه مشغول کپی کردن تمرینا میشن.کلاس ریاضی شروع میشه و با توجه به عنایتی که استاد هر جلسه به بنده دارن و اینکه کسی از دخترا راضی به رفتن پا تابلو نیست اینجانب را احضار نموده تا تمارین را حل کنم منم همیشه غر میزنم که چیه من باید هر جلسه بیام پا تابلو خلاصه کلاس ریاضی که تموم میشه منو بروبچ به فکر اینکه نهارچی میل نماییم میوفتیم که اغلب ساندویچ میل میکنیم بعد میریم خوابگاه یه نمه شیطنت میکنیم اغلب تخمه های مونده دوستمو میخوریم بعدیکی خبر میده ساعت نزدیک 5 وباید انقریب اماده رفتن به کلاس خواب اور اخلاق شد اماده میشیم ودوستان تصمیم میگیرن سر کلاس چی بیارن تا بخوریم واز خستگی درایم خلاصه استاد میادوهی حرف میزنه تیکه کلام استادعنایت بفرماییده که هر بار میگه دوستم میگه عنایت کیه؟خلاصه بعد کلاس روانه خانه میشویم وخسته وکوفته به یاد فردا میفتم که کارگاه داریم دلم میلرزه وبعدم شاید سری به نت بزنم شام میخورم اهنگ گوش میدم وسطای اهنگ خوابم میگیره لا لا میکنم تا فردا.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
امروز روال زندگی م مث قبل بود

صبح بیدار میشم سریال می بینم نت ...

نماز

بعدش نههار

بعد این یا سریال ی اخواب عصر

نماز میشه و شام و...

ولی این تفاوت رو داشت

من یه تصمیم تازه گرفتم

یه تصمیم امیدوارکننده

برای یه شروع تازه

برای پاگذاشتن توی برهه جدیدی از زندگی

تا اینده ام ساخته بشه

امیدوارم بشه

امیدوارم

 

مبارکه نکنه گلنار جان تصمیم گرفتی مجزدوج بشی و زندگی تازه ای رو شروع کنی

 

زندگی همه تکراریه اما باید ادم امید داشته باشه

منم برنامه یک روزمو میگم

شنبه

صبح ساعت 6.45بیدار میشم دستشویی میرم میشه ساعت هفت تند تند ارایش میکنم البته همش اضطراب اینو دارم که خواهرم بلند نشه اینه رو از من بگیره ساعت7.20الی7.25کارم تموم شده ولو میشم تا ساعت8که بخوام برم تاکسی بگیرم خلاصه میرسم یونی تو سالن یونی برو بچو میبینم حالو احوال میریم سر کلاس برنامه نویسی استاد تیکه میندازه هی ما حرص میخوریم بعد برنامه نویسی یه 20الی30دقیقه ای تا کلاس ریاضی کاربردی مونده همه مشغول کپی کردن تمرینا میشن.کلاس ریاضی شروع میشه و با توجه به عنایتی که استاد هر جلسه به بنده دارن و اینکه کسی از دخترا راضی به رفتن پا تابلو نیست اینجانب را احضار نموده تا تمارین را حل کنم منم همیشه غر میزنم که چیه من باید هر جلسه بیام پا تابلو خلاصه کلاس ریاضی که تموم میشه منو بروبچ به فکر اینکه نهارچی میل نماییم میوفتیم که اغلب ساندویچ میل میکنیم بعد میریم خوابگاه یه نمه شیطنت میکنیم اغلب تخمه های مونده دوستمو میخوریم بعدیکی خبر میده ساعت نزدیک 5 وباید انقریب اماده رفتن به کلاس خواب اور اخلاق شد اماده میشیم ودوستان تصمیم میگیرن سر کلاس چی بیارن تا بخوریم واز خستگی درایم خلاصه استاد میادوهی حرف میزنه تیکه کلام استادعنایت بفرماییده که هر بار میگه دوستم میگه عنایت کیه؟خلاصه بعد کلاس روانه خانه میشویم وخسته وکوفته به یاد فردا میفتم که کارگاه داریم دلم میلرزه وبعدم شاید سری به نت بزنم شام میخورم اهنگ گوش میدم وسطای اهنگ خوابم میگیره لا لا میکنم تا فردا.

ای بابا چقدر برنامه ات پره این که تکراری نیست :ws3:خیلی خواهر خوبی داری چون باعث میشه تو سحر خیز بشی

  • Like 2
لینک به دیدگاه
زندگی همه تکراریه اما باید ادم امید داشته باشه

منم برنامه یک روزمو میگم

شنبه

صبح ساعت 6.45بیدار میشم دستشویی میرم میشه ساعت هفت تند تند ارایش میکنم البته همش اضطراب اینو دارم که خواهرم بلند نشه اینه رو از من بگیره ساعت7.20الی7.25کارم تموم شده ولو میشم تا ساعت8که بخوام برم تاکسی بگیرم خلاصه میرسم یونی تو سالن یونی برو بچو میبینم حالو احوال میریم سر کلاس برنامه نویسی استاد تیکه میندازه هی ما حرص میخوریم بعد برنامه نویسی یه 20الی30دقیقه ای تا کلاس ریاضی کاربردی مونده همه مشغول کپی کردن تمرینا میشن.کلاس ریاضی شروع میشه و با توجه به عنایتی که استاد هر جلسه به بنده دارن و اینکه کسی از دخترا راضی به رفتن پا تابلو نیست اینجانب را احضار نموده تا تمارین را حل کنم منم همیشه غر میزنم که چیه من باید هر جلسه بیام پا تابلو خلاصه کلاس ریاضی که تموم میشه منو بروبچ به فکر اینکه نهارچی میل نماییم میوفتیم که اغلب ساندویچ میل میکنیم بعد میریم خوابگاه یه نمه شیطنت میکنیم اغلب تخمه های مونده دوستمو میخوریم بعدیکی خبر میده ساعت نزدیک 5 وباید انقریب اماده رفتن به کلاس خواب اور اخلاق شد اماده میشیم ودوستان تصمیم میگیرن سر کلاس چی بیارن تا بخوریم واز خستگی درایم خلاصه استاد میادوهی حرف میزنه تیکه کلام استادعنایت بفرماییده که هر بار میگه دوستم میگه عنایت کیه؟خلاصه بعد کلاس روانه خانه میشویم وخسته وکوفته به یاد فردا میفتم که کارگاه داریم دلم میلرزه وبعدم شاید سری به نت بزنم شام میخورم اهنگ گوش میدم وسطای اهنگ خوابم میگیره لا لا میکنم تا فردا.

 

ایول تو که ریاضیت خوبه بیا به من درس بده ، من با ریاضی کلا مشکل دارم :ws28:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
امروز روال زندگی م مث قبل بود

صبح بیدار میشم سریال می بینم نت ...

نماز

بعدش نههار

بعد این یا سریال ی اخواب عصر

نماز میشه و شام و...

ولی این تفاوت رو داشت

من یه تصمیم تازه گرفتم

یه تصمیم امیدوارکننده

برای یه شروع تازه

برای پاگذاشتن توی برهه جدیدی از زندگی

تا اینده ام ساخته بشه

امیدوارم بشه

امیدوارم

:banel_smiley_4: یکم برو تو تالار ادبیاتم کار کن

:ws3: شوخی کردم به دل نگیریا

  • Like 1
لینک به دیدگاه

صبح بیدار میشم صبحونه اخبار:w16:کیف پولمو میارم ببینم چقد دارم یکم توش پول میزارم

میبینم چه نخونده هاییدارم کدوم ارجحیت داره کدومو بخونم راحت پاس میکنم و...

زنگک میزنم خونه میبینم مامانم نیست دااداش کوچیکمه

ضد حال اساسی خوردم که مامانم نبود کتابمو باز میکنم میام بخونم همشفکرم میره اگه سر کار رفتم با اولین حقوقم واسه مامانم یه کادو ناز میخرم بعد دوباره میگم نباید مزدوج شم اگه مزدوج شم مامانم تنها میشه و فکرام حول مامانم میچرخه یه دفه یادم میاد میخاستم درس بخونم یه تمرکز اسای میکنم ته اون مطلب درمیارم بعد میرم استراحت

نت و .....

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دوشنبه

صبح زود بیدار میشم میرم سراغ گوگل چون امروز برا اولین بار قرار برم سر کلاس اول دبیرستان

کتابشون رو باز میکنم و میخوام یکم اطلاعات فراتر از کتاب داشته باشم کلی تو گوگل میسرچم

بعد حاضر میشم برم سر جلسه امتحان

ده امتحان داریم یازده شروع میشه وقت دانشجو جمعیت این وسط یعنی کشک و استاد محترم هم برا اینکه بچه رو نگه دار سر جلسه برگه سوم سوالا رو ساعت دوازده میده بمون منم قیدشو میزنم و پا میشم برم دنبال کارام

 

میرم سر کلاس شیمی میخوام اوضاع بیاد دستم به یکیشون میگم کاتیون الوده کننده اب اسمش چیه ؟ میگه آنیون :icon_pf (34):

به بقلیش میگم نماد شیمیایی الومینیم چیه

میگه : ph

و من طبق معمول:jawdrop:

توقعاتم بسیار میاد پایین و میگم اب زودتر تبخیر میشه یا الکل ؟ جوابو خودتون حدس میزنید دیگه

 

خسته و پریشون و گچی میام تو دفتر به مدیر میگم بچه ها امروز سرکلاس نمیشستن چه خبره؟

میگه روضه داریم طبقه بالا

 

و یک لحظه من یاد ساعت 4 صبح میفتم که قید خواب و قید درس و امتحان خودم رو زدم و رفتم واسه اینا مزوسفر سرچ میکنم :ws3:

 

شب برمیگردم خونه صدام در نمیاد که

 

اگه گفتی قسمت تکرار زندگی من چیه؟؟

  • Like 2
لینک به دیدگاه
دوشنبه

صبح زود بیدار میشم میرم سراغ گوگل چون امروز برا اولین بار قرار برم سر کلاس اول دبیرستان

کتابشون رو باز میکنم و میخوام یکم اطلاعات فراتر از کتاب داشته باشم کلی تو گوگل میسرچم

بعد حاضر میشم برم سر جلسه امتحان

ده امتحان داریم یازده شروع میشه وقت دانشجو جمعیت این وسط یعنی کشک و استاد محترم هم برا اینکه بچه رو نگه دار سر جلسه برگه سوم سوالا رو ساعت دوازده میده بمون منم قیدشو میزنم و پا میشم برم دنبال کارام

 

میرم سر کلاس شیمی میخوام اوضاع بیاد دستم به یکیشون میگم کاتیون الوده کننده اب اسمش چیه ؟ میگه آنیون :icon_pf (34):

 

به بقلیش میگم نماد شیمیایی الومینیم چیه

میگه : ph

و من طبق معمول:jawdrop:

توقعاتم بسیار میاد پایین و میگم اب زودتر تبخیر میشه یا الکل ؟ جوابو خودتون حدس میزنید دیگه

 

خسته و پریشون و گچی میام تو دفتر به مدیر میگم بچه ها امروز سرکلاس نمیشستن چه خبره؟

میگه روضه داریم طبقه بالا

 

و یک لحظه من یاد ساعت 4 صبح میفتم که قید خواب و قید درس و امتحان خودم رو زدم و رفتم واسه اینا مزوسفر سرچ میکنم :ws3:

 

شب برمیگردم خونه صدام در نمیاد که

 

اگه گفتی قسمت تکرار زندگی من چیه؟؟

شبا كه ميخواي بخوابي برات تكراريه ...............

  • Like 1
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...