Eng.KouRosH 9176 ارسال شده در 20 اردیبهشت، 2014 سلام همیشه سر کار که میرفتم و میخواستم تابلو جمع کنم معمولا اگه تابلو برق میداشت،همینجوری به کارم ادامه میدادم و برقو قطع نمیکردم.....خلاصه یجورایی دیگه از برق نمیترسیدیم و پیش خودم حال میکردم....حتی چند باری هم برق گرفت ولی اونجوری نبود که بترسونه... خلاصه یه سری سیم فاز دستم بود و میخواستم به ترمینال ببندم...سیم فازی که دستم بود بر R بود و حواسم نبود و اشتباهی کردم تو ترمینالی که فاز s بهش وصل بود...خلاصه من که صورتم داخل تابلو بود یهو یه انفجاری رخ داد.... بعدش دیگه هیچی ندیدم....آروم بلند شدم و رفتم به یه سممتی و هرکاری میکردم چیزی نمیدیدم.... خیلی ترسیده بودم و پیش خودم میگفت دیگه نابینا شدم و یا فک میکردم صورتم سوخته.... اما خدارو شکر بعد از یه ربع چشمام کم کم دید و خیال راحت شد..... خدا خیلی بهم رحم کرد....این بود که بعد از اون قضیه دیگه یه ترسی از برق تو وجودمه 6
Eng.KouRosH 9176 ارسال شده در 20 اردیبهشت، 2014 نخند خاطره بنویس:vahidrk: آخه خاطرات ما پیش اینا جوجه اس حالا باز میگم شاید جالب بود وقتی دوره ابتدایی بودم به لامپ و سرپیچ اینا زیاد گیر میدادم چون کاردستی اون زمان هم همینا بود یه روز گفتم بیام به این لامپ های 3ولتی دوتا سیم وصل کنم بزنم به لامپ داخل زیرتلویزیون نیس سرپیچ و لامپش شبیه اون کاردستی ها بود واس همین گفتم بزنم ببینم چی میشه خلاصه شانس آوردم دستم بهش نبود (سیم هاشم لخت بود) تا کلیدو زدم فیوز اتوماتیک کنتور پرید و از اینجا بود که به سمت برق گراییدم 6
seyed mehdi hoseyni 27119 ارسال شده در 20 اردیبهشت، 2014 آخه خاطرات ما پیش اینا جوجه اس حالا باز میگم شاید جالب بود وقتی دوره ابتدایی بودم به لامپ و سرپیچ اینا زیاد گیر میدادم چون کاردستی اون زمان هم همینا بود یه روز گفتم بیام به این لامپ های 3ولتی دوتا سیم وصل کنم بزنم به لامپ داخل زیرتلویزیون نیس سرپیچ و لامپش شبیه اون کاردستی ها بود واس همین گفتم بزنم ببینم چی میشه خلاصه شانس آوردم دستم بهش نبود (سیم هاشم لخت بود) تا کلیدو زدم فیوز اتوماتیک کنتور پرید و از اینجا بود که به سمت برق گراییدم گراییدنت تو حلقم 5
Eng.KouRosH 9176 ارسال شده در 20 اردیبهشت، 2014 گراییدنت تو حلقم حالا بازم بگم از کلافه کردن اداره برقم بگم از اینکه نیمه شعبان برق همه ریسه هارو و لامپ 1000هارو مینداختم رو فاز شب 7
مجید بهره مند 43111 ارسال شده در 20 اردیبهشت، 2014 حالا که اینطور شد بزارید یک خاطره از زمان کودکی بگم که هنوز که هنوزه یادم نرفته سال 64 یا 65 بود اوج زمان جنگ منم شیطون توی خونه یک پوکه از این پوکه های زد هوایی داشتیم یک بار به سرم زد که این پوکه رو مثل این توپ های جنگی پرت کنم تو هوا خلاصه یک کامیون توی اسباب بازی هام داشتم قسمت بار اونو در اوردم پوکه رو جا سازی کردم یک سیم هم اوردم دو سر اونو اخت کردم با نوار چسب یک سر سیم رو به ته اون و سر دیگشم به بدنه پوکه چسبوندم و خودمم از ترس شلیک پوکه عقب رفتم و سر پوکه رو هم به سمت هوا گذاشته بودم که به جایی اسیب نزنه خلاصه اون سر سیم رو زدم توی برق خدا روز بد براتون نیاره نمیدونم چرا یک هو همه جا روشن شد و بعد تاریک شد من اولش فکر کردم که پوکه شلیک شده و من مردم که یک هو مامانم امد با دوتا اردنگی بهوشم اورد بعد فهمیدم که جرقه زده و فیوز هم پریده این یعنی ابتکار در دوران کودکی 9
Farzaaneh 3058 ارسال شده در 30 دی، 2016 دانشجو بودم ، آز ماشین توو کلاسی افتادم که جمیعن برادران حضور داشتن . از بس دوستان طالب علم بودن بیست نفری میریختن سر میز های آزمایشگاه و جایی واسه من نمیموند منم فنچ بودم خجالت میکشیدم برم وسط جمعیت ذکور آزمایش اون جلسه موازی کردن دو ترانس بود . کم و بیش از دور یه چیزایی شنیدم و از اونجائیکه همه ی قطعات و تجهیزات رو در منزل داشتیم گفتم میرم خونه خودم آزمایش میکنم ... اومدم خونه دوتا ترانس برداشتم سیم بندی کردم .. خودم جرات نکردم بزنمش به برق به داداشه گفتم بزنه طفلی تا زدش به برق گومپ ترکید . فیوز پرید . برق خونه قطع شد .. داداشه سیاه شد دو تا دلیل داشت ، ترانسها یکیش 110 و اون یکیش 220 بود سیمی که انتخاب کرده بودم هم اتصالی داشت . سیمه که ترکید روکشش پاشید به صورت داداشه دماغش سیاه شده بود حالا نمیدونستم بخندم یا نگران بشم آخیـــی نازی داداشی:biggrin: 3
Abbas.H 15131 ارسال شده در 31 دی، 2016 انباری خونه بابای رفیقمو کرده بودیم کارگاه و توش کلی اسید و سیستم تهویه و اینا گذاشته بودیم واسه تولید و اینا خلاصه کارگاه آماده شد و وقتی میخواستیم شروع کنیم تازه فهمیدیم انباری برق نداره درست کنار انباری به پارکینگ هم داشتن که کنتور برف تو پارکینگه بود. مام خیر سرمون دو تا مهندس با مدرک کارشناسی ارشد رفتیم که برق بکشیم به کارگاهمون کنتورو زدیم تا برق قطع شده و سیمو مستقیم از کنتور کشیدیم و آوردیم بیرون. رفیقم تو کوچه رفت رو چارپایه تا سیمو از سوراخی که تو دیوار زده بودیم رد کنه تو کارگاه. سر سیمه پخش و پلا شده بود داشت اونو با دستش میپیچوند که جمع شه. منم کنارش رو زمین وایساده بودم که دیدم بابای رفیقم اومد سلام علیک کرد و رفت تو پارکینگ. منم کلا حواسم پیش رفیقم بود یهو دیدم رفیقم داد کشید خودشو پرت کرد رو زمین مثل کسی که جن دیده باشه :ws28: بعد باباش روید بیرون گفت چی شد ؟؟؟؟ رفیقم با حالت گریه گفت: تو کنتورو زدی بابا ؟؟ بدبخت سیم مستقیم از کنتورو گرفته بود دستش. حلاصه یه جریان 15 آمپری رو تحمل کرد و نمرد و منم به جای اینکه کمکش کنم دراز کشیده بودم یه گوشه میخندیدم بهش اینم از آینده سازان مملکت 4
ارسال های توصیه شده