رفتن به مطلب

خاطرات برقی شما.


ارسال های توصیه شده

سلام:ws3:

 

همیشه سر کار که میرفتم و میخواستم تابلو جمع کنم معمولا اگه تابلو برق میداشت،همینجوری به کارم ادامه میدادم و برقو قطع نمیکردم.....خلاصه یجورایی دیگه از برق نمیترسیدیم و پیش خودم حال میکردم....حتی چند باری هم برق گرفت ولی اونجوری نبود که بترسونه...

 

خلاصه یه سری سیم فاز دستم بود و میخواستم به ترمینال ببندم...سیم فازی که دستم بود بر R بود و حواسم نبود و اشتباهی کردم تو ترمینالی که فاز s بهش وصل بود...خلاصه من که صورتم داخل تابلو بود یهو یه انفجاری رخ داد.... بعدش دیگه هیچی ندیدم....آروم بلند شدم و رفتم به یه سممتی و هرکاری میکردم چیزی نمیدیدم.... خیلی ترسیده بودم و پیش خودم میگفت دیگه نابینا شدم و یا فک میکردم صورتم سوخته....:sad0: اما خدارو شکر بعد از یه ربع چشمام کم کم دید و خیال راحت شد.....

 

خدا خیلی بهم رحم کرد....این بود که بعد از اون قضیه دیگه یه ترسی از برق تو وجودمه

 

:ws28:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
نخند خاطره بنویس:vahidrk:

 

آخه خاطرات ما پیش اینا جوجه اس حالا باز میگم شاید جالب بود:ws3:

 

وقتی دوره ابتدایی بودم به لامپ و سرپیچ اینا زیاد گیر میدادم چون کاردستی اون زمان هم همینا بود یه روز گفتم بیام به این لامپ های 3ولتی دوتا سیم وصل کنم بزنم به لامپ داخل زیرتلویزیون نیس سرپیچ و لامپش شبیه اون کاردستی ها بود واس همین گفتم بزنم ببینم چی میشه :ws28: خلاصه شانس آوردم دستم بهش نبود (سیم هاشم لخت بود) تا کلیدو زدم فیوز اتوماتیک کنتور پرید و از اینجا بود که به سمت برق گراییدم :ws3:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
آخه خاطرات ما پیش اینا جوجه اس حالا باز میگم شاید جالب بود:ws3:

 

وقتی دوره ابتدایی بودم به لامپ و سرپیچ اینا زیاد گیر میدادم چون کاردستی اون زمان هم همینا بود یه روز گفتم بیام به این لامپ های 3ولتی دوتا سیم وصل کنم بزنم به لامپ داخل زیرتلویزیون نیس سرپیچ و لامپش شبیه اون کاردستی ها بود واس همین گفتم بزنم ببینم چی میشه خلاصه شانس آوردم دستم بهش نبود (سیم هاشم لخت بود) تا کلیدو زدم فیوز اتوماتیک کنتور پرید و از اینجا بود که به سمت برق گراییدم :ws3:

 

گراییدنت تو حلقم:ws28:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
گراییدنت تو حلقم:ws28:

 

حالا بازم بگم:ws3: از کلافه کردن اداره برقم بگم :ws3: از اینکه نیمه شعبان برق همه ریسه هارو و لامپ 1000هارو مینداختم رو فاز شب :ws28:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

حالا که اینطور شد بزارید یک خاطره از زمان کودکی بگم که هنوز که هنوزه یادم نرفته

سال 64 یا 65 بود اوج زمان جنگ منم شیطون توی خونه یک پوکه از این پوکه های زد هوایی داشتیم یک بار به سرم زد که این پوکه رو مثل این توپ های جنگی پرت کنم تو هوا خلاصه یک کامیون توی اسباب بازی هام داشتم قسمت بار اونو در اوردم پوکه رو جا سازی کردم یک سیم هم اوردم دو سر اونو اخت کردم با نوار چسب یک سر سیم رو به ته اون و سر دیگشم به بدنه پوکه چسبوندم و خودمم از ترس شلیک پوکه عقب رفتم و سر پوکه رو هم به سمت هوا گذاشته بودم که به جایی اسیب نزنه خلاصه اون سر سیم رو زدم توی برق خدا روز بد براتون نیاره نمیدونم چرا یک هو همه جا روشن شد و بعد تاریک شد من اولش فکر کردم که پوکه شلیک شده و من مردم که یک هو مامانم امد با دوتا اردنگی بهوشم اورد بعد فهمیدم که جرقه زده و فیوز هم پریده

این یعنی ابتکار در دوران کودکی

  • Like 9
لینک به دیدگاه
  • 2 سال بعد...

دانشجو بودم ، آز ماشین توو کلاسی افتادم که جمیعن برادران حضور داشتن . از بس دوستان طالب علم بودن بیست نفری میریختن سر میز های آزمایشگاه و جایی واسه من نمیموند منم فنچ بودم خجالت میکشیدم برم وسط جمعیت ذکور :w58:

 

آزمایش اون جلسه موازی کردن دو ترانس بود .

کم و بیش از دور یه چیزایی شنیدم و از اونجائیکه همه ی قطعات و تجهیزات رو در منزل داشتیم گفتم میرم خونه خودم آزمایش میکنم ...

 

اومدم خونه دوتا ترانس برداشتم سیم بندی کردم ..

 

خودم جرات نکردم بزنمش به برق به داداشه گفتم بزنه :icon_redface:

 

طفلی تا زدش به برق گومپ ترکید . فیوز پرید . برق خونه قطع شد .. داداشه سیاه شد:ws52:

 

دو تا دلیل داشت ، ترانسها یکیش 110 و اون یکیش 220 بود:ws3: سیمی که انتخاب کرده بودم هم اتصالی داشت .

سیمه که ترکید روکشش پاشید به صورت داداشه دماغش سیاه شده بود:ws28: حالا نمیدونستم بخندم یا نگران بشم

 

آخیـــی نازی داداشی:biggrin:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

انباری خونه بابای رفیقمو کرده بودیم کارگاه و توش کلی اسید و سیستم تهویه و اینا گذاشته بودیم واسه تولید و اینا

خلاصه کارگاه آماده شد و وقتی میخواستیم شروع کنیم تازه فهمیدیم انباری برق نداره icon_pf%20(34).gif

درست کنار انباری به پارکینگ هم داشتن که کنتور برف تو پارکینگه بود.

مام خیر سرمون دو تا مهندس با مدرک کارشناسی ارشد رفتیم که برق بکشیم به کارگاهمون xbex7jmjnhtbacgrr3xn.gif

کنتورو زدیم تا برق قطع شده و سیمو مستقیم از کنتور کشیدیم و آوردیم بیرون. رفیقم تو کوچه رفت رو چارپایه تا سیمو از سوراخی که تو دیوار زده بودیم رد کنه تو کارگاه. سر سیمه پخش و پلا شده بود داشت اونو با دستش میپیچوند که جمع شه. منم کنارش رو زمین وایساده بودم که دیدم بابای رفیقم اومد سلام علیک کرد و رفت تو پارکینگ. منم کلا حواسم پیش رفیقم بود

 

یهو دیدم رفیقم داد کشید خودشو پرت کرد رو زمین مثل کسی که جن دیده باشه :ws28::ws28::ws28:

بعد باباش روید بیرون گفت چی شد ؟؟؟؟

 

رفیقم با حالت گریه گفت: تو کنتورو زدی بابا ؟؟ w821.gif

 

بدبخت سیم مستقیم از کنتورو گرفته بود دستش. حلاصه یه جریان 15 آمپری رو تحمل کرد و نمرد و منم به جای اینکه کمکش کنم دراز کشیده بودم یه گوشه میخندیدم بهش:ws28:

 

اینم از آینده سازان مملکت :ws3:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...