غایب 4790 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ چون ما را با درد بدنياميآورد و بلافاصله با لبخند ميپذيرند چون شيرشيشه را قبل از اينكه توي حلق ما بريزند ، پشت دستشان ميريزند چون وقتي توي اتاق پي پي ميكنيم زياد با ما بداخلاقي نميكنند و وقتي بعدها توي تشكمان جي جي ميكنيم آبروي ما را نميبرند و وقتي بعدها به زندگيشان گند ميزنيم فقط ميگويند: خب جوونه ديگه، پيش مياد! چون وقتي تب ميكنيم، آنها هم عرق ميريزند چون وقتي توي ميهماني خجالت ميكشيم و توي گوششان ميگوييم سيب مي خوام، با صداي بلند ميگويند منيرخانوم بي زحمت يه سيب به اين بچه بدهيد و ما را عصباني ميكند و وقتي پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر كتك ميزند، با پدر دعوا ميكنند چون وقتي در قابلمه غذا را برمي دارند، يك بخاري بلند مي شود كه آدم دلش مي خواهد غذا را با قابلمه اش بخورد چون وقتي تازه ساعت يازده شب يادمان مي افتد كه فلان كار را كه بايد فردا در مدرسه تحويل دهيم يادمان رفته،بعد از يك تشر خودش هم پابه پايمان زحمت ميكشد كه همان نصف شبي تمامش كنيم چون وسط سريالهاي ملودرام گريه ميكنند چون بعد از گرفتن هديه روز مادر، تمام فكر و ذكرش اين است كه مبادا فروشندگان بي انصاف سر طفل معصومش را كلاه گذاشته باشند چون شبهاي امتحان و كنكور پابه پاي ما كم ميخوابد اما كسي نيست كه برايش قهوه بياورد و ميوه پوست بكند به خاطر اينكه موقع سربازي رفتن ما، گريه ميكند و نذر مي كندو پوتينهايمان را در هر مرخصي واكس ميزند چون وقتي شب عروسي ما داماد ازش خداحافظي ميكند با چشماني پر از اشك سفارشمان را ميكند ما را به داماد ميسپارد چون وقتي كه موقع مريضيش يك ليوان آب به دستش مي دهيم يك طوري تشكر مي كند كه واقعا باور ميكنيم شاخ قول شكاندهايم چون موقع مطالعه عينك ميزند و پنج دقيقۀ بعد در حاليكه عينكش به چشمش است ميپرسد:اين عينك منو نديدين؟ چون هيچوقت يادشان نميرود كه از كدام غذا بدمان ميآيد و عاشق كدام غذاييم ،حتي وقتي كه روي تخت بيمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوريم چون همانجا هم تمام فكر و ذكرشان اين است كه واي بچم خسته شد بسكه مريض داري كرد و چون هروقت باهاش بد حرف ميزنيم و دلش رو براي هزارمين بار ميشكنيم،چند روز بعد همه رو از دلش ميريزه بيرون وخودش رو گول ميزنه كه :بخشش از بزرگانه چون مادر مادره. 10 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ چه قد مامانا خوبن مادر دریایی است که سیل دردهای ما را تا قطره ی آخر می پذیرد و طغیان نمی کند،قاضی عادلیست که حیله سازی و کینه ورزی طبیعت را همه جا می بیند و همیشه به بی گناهی ما فتوا می دهد... 2 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ دلم برای مامانم تنگ شده آخیییییییی عزیزم 2 لینک به دیدگاه
maryam_alien 9904 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ طفلک اون بچه های کوچولویی که مامان ندارن 1 لینک به دیدگاه
mina_srk 1982 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ این متنو خیلی خیلی وقت پیش تو دوچرخه(ضمیمه همشهری) خوندم!!! خیلی خوشم اومد! شاید شمام دوست داشته باشین!!! دوتا گيس بافته جوگندمي،دوتا چشم درشت مهربون بايه نگاه مهربون تر،يعني يه مادر اينو من ميگم. يه چادرگلگلي كه وقتي سيل مي ياد تو بجنورد،براي نجات دو دخترش ميپره توآب،يعني يه مادر،اينو اون دخترهايي كه زنده موندن ميگن. يه صورت مهتابي.دو تا چشم براق،با يه صداي پروانه اي،كه همش داد ميزنه :اينقدر چت نكن پسر پاشو از پاي اون دستگاه،يعني يه مادر،اينو ديگه… ميگه. يه صندلي چرخ دار،يه صورت گردودوتا چشم كه تا آخر دنيا مواظبته: مراقب باش تو چاه نيفتي،يعني يه مادر. يه تصوير مه آلود يا شايدم خاك آلود،يه صدا كه اززير هزا خروار خاك مي ياد:يادت باشه چه سفارش هايي كردم،مواظب باش بچه،من هميشه هستم چه بلوري چه خاكي،چه زير خاك چه روي خاك،يعني يه مادر،اينويه دختر نوجوون توي بم بهم گفت. يه صورت آفتاب خورده ،يه صدا كه تا اونور دنياشنيده ميشه ويه فرياد:ذليل شده باز زدي شيشه همسايه رو شكستي،اگه دستم بهت برسه!؟يعني يه مادر. 3 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ دلم واسه مامانم تنگ شده نمیدونم چرا اما وقتی مادر نیست ادم حس میکنه هیچی نیس 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده