*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 7 اسفند، 2010 به تو عادت دارم مثل پروانه به آتش مثل عابد به عبادت وتو هر لحظه كه از من دوري، من به ويرانگري فاصله مي انديشم در كتاب احساس،واژه ي فاصله يك فاجعه معنا شده است تو توانايي آن را داري كه به اين فاجعه پايان بخشي...
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 7 اسفند، 2010 یاد بگذشته به دل ماند و دریغ،نیست یاری که مرا یاد کند دیده ام خیره به در ماند و نداد،نامه ای تا دل من شاد کند خود ندانم چه خطایی کردم،که زمن ریشه ی الفت بگسست در دلش جایی اگر بود مرا،پس چرا دیده ز دیدارم بست؟
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 7 اسفند، 2010 دلارام دلم ، آرام من کو؟ درین باران غم ، پس بام من کو ؟ دلارام دلم کو ؟ آن نگاه کو ؟ برین کشتی شکسته ، ناخدا کو ؟ پس آن رویای دیروزی کجا رفت ؟ اسیر باد پاییزی چرا رفت ؟ دلارام دلم ، دلتنگم از دل که ای دل ، پای رفتن مانده در گل برای زخم جان ، کو جان پناهی ؟ دلم می سوزد و در سینه آهی دلارام دلم ، آرام من کو ؟ درین باران غم ، پس بام من کو ؟ دلارام ترین آرامش دنیا .. عزیز دوست داشتنی من كه لحظات با تو بودن، شیرین ترین لحظاته دوستانه و صمیمانه دوست دارم ..
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 7 اسفند، 2010 در قطره قطره،اشك هاي باران در تيك و تاك ثانيه هاي بي رحم زمان در نگاه هاي خسته و منتظرم در پس نفس هاي فرو رفته ام در پشت تپش هاي سنگين قلبم در حسرت بي اندازه و انتظارم در ميان لحظه هاي دل كندن دل كندني سخت و جان كاه چگونه رفتنت را باور كنم؟
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 7 اسفند، 2010 همه شب دلم با کسي مي گفت سخت آشفته اي ز ديدارش صبحدم با ستارگان سپيد مي رود مي رود خدا نگهدارش من به بوي تو رفته از دنيا بي خبر از فريب فرداها روي مژگان نازکم مي ريخت چشمهاي تو چون غبار طلا تنم از حس دستهاي تو داغ گيسويم در تنفس تو رها ميشکفتم ز عشق و مي گفتم هرکه دلداده شد به دلدارش ننشيند به قصد آزارش برود چشم من به دنبالش برود عشق من خدا نگهدارش آه اکنون تو رفته اي و غروب سايه مي گسترد به سينه ي راه نرم نرمک خداي تيره ي غم مي نهد پا به معبد نگهم مي نويسد به روي هر ديوار آيه هايي همه سياه سياه
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 7 اسفند، 2010 خداوندا ، خداوندا تو هم یکبار عاشق شو و بر گیر از لب میگون یاری بوس اشک آلود تو هم در انتظار دلبری با ترس و لرز و بیم سر آن کوچه یک ساعت بمان غمناک و اشک آلود که از درد من و راز درون من خبر گردی تو هم چون من به رسوایی میان ده سمر گردی وفا داری کن و جور و جفایش را تحمل کن چنان خو کن به او تا هستی تو جمله او گردد و بعد در آغوش رقیبی مست و بی پروا تماشا کن که تا بهتر بدانی حالت مارا خداوندا تو هرگز نامه معشوقه ای خواندی که بنویسد تویی دینم تویی جسمم تویی جانم ولی فردا همان فردا که آغاز جدایی هاست بگوید کن فراموشم نمیخواهم پشیمانم و تو مانند مرغ نیم بسمل پر زنی بر خاک و شعرت نامه ات ، آتش زند بر پیکر افلاک خداوندا ، تو یک شب تیشه مردانگی بردار و از ریشه بر افکن این درخت عشق و مستی را و خواهی دید با محو کلام دوستت دارم تو خواهی داد بر باد فنا بنیاد هستی را وز آن پس هر دلی را کردی از عشق بتی دل شاد به درس وفا هم در کنار عشق خواهی داد...
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 7 اسفند، 2010 اگر مي دانستي در خلوت شبانه ام به طنين قدمهايت گوش مي سپارم تا آخرين ستاره در دامان سپيده به خواب برود هرگز نمي رفتي ....
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 7 اسفند، 2010 هرگز از یادم نرفت رویای تو گم نشد در قلب من سودای تو سر به دیوار کسی تکیه نکرد چشم به جز در سجده ات گریه نکرد تیر عشقت جز به قلب من نخورد سحر چشمانت به جز روحم نبرد یک نفس بی تو دلم طاقت نداشت جز گل عشقت به قلب من نکاشت در دلم جز اسم تو چیزی نبود گر تو تنهایم گذاری پس چه سود واژه های شعر خاک پای توست مرگ شعرم دیدن غم های توست سال ها مرغ دلم شد بیقرار مجرم عشقم سرم بر روی دار تا افق تا بیکران ها با توام تا غروب عمر دنیا با توام تا ابد جاریست نامت بر لبم نور ماهی و منم همچون شبم در نگاهم جز تمنای تو نیست مومن عشقم خدایم جز تو کیست آمدم سویت،طوافت می کنم همچو (عین)و(شین)و(قاف)ت میکنم رو به تو زانو زدم در سجده ام قبله عشقی و من هم بنده ام من چه ناقابل به درگاه توام مومن گه گاه و بیگاه توام
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 7 اسفند، 2010 خدا حافظ ای ماه دلگیرم خداحافظ که دور از تو آروم نمیگیرم تو رو به دست خدا سپردم تنهایی و جدایی تقدیر ما بود همراه و عاشقانه از هم گذشتیم افسوس که دنیای ما از هم جدا بود افسوس که غربت ما بی انتها بود خداحافظ رویای شیرینم هنوزم تو نگاه تو فردا رو می بینم دلم گرفته فرصت نشد پناه بی کسی تو باشم با بغضی عاشقانه باید ازت جدا شم خداحافظ تنهایی تقدیر ما بود خداحافظ که این جدایی پایان عشق ما نیست
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 8 اسفند، 2010 در غروب لحظه عشق در خزان آخرین حسرت دل خاطرات سفرم به شهر عشق برگهای خیس باران زده ی دفتر عشق که به نعمت بلور اشک چشم ، دل من می فشرد، با یک دنیا حسرت، همه یکباره به رعدی سوختند همه ویران گشتند چه غروبی !!! عصر ظلمانی تر از، آن شب تنهایی محض ، گذر از مرز تهی بود همه ی ، تار سه تارم که به یکباره گسست ! غزل عشق در آغوش خزان دگری در بند شد !!! ساز من ، با تو بگویم ! اولین عشق نگاهی گذرا بود بعد آن ثانیه های زندگی ، همه زیبا بود روز دوم که دلم باز به تمنای نگاهش نگران بود ، توی کوچه باغ عشق ناز و غمزه های چشمش همچو تیری ز کمان آزاد شد ! هدفش نشانه ای بود که به آن دل گوییم وه چه پر قدرت و زیبا دل من نشانه رفت ! زخم آن کاری بود ! آری عاشق گشتم بعد آن عشق به من داد امید خمار ، زیبا چشم، افسون، مرهـــــــــم مرهم این دل زخمی به نگاهی به همان صورت پاک بود ! هیبت و حرارت بوسه عشق چیدن دزدکی از لبان یار.... ولی افسوس ! عصر دیوانه چه مستانه به من زد طعنه ! ساز من با تو بگویم ! ناگه آن غروب ابری و سرد انتظارش سر کوچه بهر دیدن ستاره ای دگر ،پر می زد ! اضطرابش ، انتظاربود انتظارش ، اضطراب ذهن خاموش فرو رفته به دیدار دگر ! با چشمان منتظر بهر دیدار شکار دگری در ره بود ! نه رفیق است و نه یــــار به عبارتی هست دروغ گفتمش باز : خمار، زیبا چشم،افسون،مرهـــــــــم من تنها و تو تنها ! چه بگویم ز غم دوری تو؟ تو نگاهت به نگاهی نگران است ؟ شاید آن هاله ابهام است ! او به من گفت ....تو برو !!! ساز من با تو نگویم هرگز! واسه یک دیدار واهی واسه ی ، یک رویا او چه مستانه به انتظار نشست ! ساز من خدا نگهدار ! مرهم این دل زخمی در سرای دگر است من که به مزه تلخ می و ساقی ارادت دارم سوی میخانه روان گشتم و ساقی ، به نگاه نگرانم ، به پیاله ای به من تسکین داد گفتمش : پیر میخانه مدد کن به من در به در عشق پیر پرسید : که چه شد نغمه مستانه و آن همسفر عشق ؟ گفتمش هیچ مپرس جام می ام را پر کن سوخته از عشق شدم و خزان در بندم کرد خاموشم و لیکن دل من در آشوب اشک چشمم گشته بیابان و سراب نور چشمم که به نگاهش نگران ماند، لیک کنون به جفایش شده ام نابینا من تنها و تو تنها چه بگویم ز غم هجر جام در دست و دلم در یادش من به این جام تهی گشته چه گویم ؟ تو نگفتی که من از بطن وجودم ، به تو عشق می ورزم ؟ تو نگفتی که بر این کعبه دل ، جهتم سوی تو بود ؟ تو گریختی، تو گسستی ، تو شکستی پیمان !! تو نگفتی کین دل بیچاره من، بهر تو می تپد ؟ تو نگفتی که همه ی عشق و وجودم ، با تو بود ؟ تو همه شب به من از درد سفر می گفتی سرو طناز قشنگم چرا اینگونه شکستی پیمان ؟ من دگر بار از آن، می و میخانه گریختم تا بیابم مرهمی بهر این دل شکسته من که با مزه خاک و خرقه درویشی آشنایم پس چرا این دل زخم خورده عشق را به او وا مگذارم ؟ در نهایت به سرای پیر عشاق روان گردیدم.... پیر عشاق سببی کن به دل زخمی شده ! من شکستم تو عصایی ده از آن لطف و کرم او به من گفت: که در این وادیه بسیار بودند ! تو نگاهی به رخ ماه فکن در کنارش به ستاره ها نگر همه از عشق سرشار هستند، ماه به کدامین ستاره ای نظر کند ؟ ای که انوار تو در مسلخ عشق گم گشته ! غیرت عاطفه هایت پیش یار خار گشته ! پس نگاه نگرانت را از مهتاب گیر ! با طلوع دگری به شهر زندگی برو درفضایی که همه اش آفتاب است تا هویدا شود آن نور درون و تو جلوه ای شوی از انوار عشق واقعی در آنجا باشد
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 8 اسفند، 2010 ما با هم بودیم خیلی پیش از این ها در جهانی دیگر از این دنیا از خیلی پیش ما با هم بودیم .... آغاز و پایان ِ هر تقویمی با بهار است و شب ها و روزهای پی در پی ِ دیگر بین ِ دو بهار محصورند بهاران در آغوش ِ هم اند و جدایی میان کاغذهاست از خیلی پیش ما با هم هستیم در دفتر ناپیدایی که ورق های جدا از هم را در میان ِ بازوان سبز ِ دو بهار جمع کرده است تسلیم شوید ! راه ِ فراری نیست عشق سرنوشت ِ محتوم است گردبادی ست که توفان هایش خارهای زهرآگین را از ریشه برخواهد کند پاشنه ها را از روی گلوها بردارید فریاد ِ تنهایی ام آسمان را خواهد لرزاند پاشنه ها را از روی گلوها بردارید با هم هستیم 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 8 اسفند، 2010 I wanna make you understandIf the world crashes down over meIknow that my life is complete 'Cause I've held youIn my arms allnight 'Cause I can't imagineLife without you by my sideYou whisper inmy ear the wordsJust hold me close tonightAnd when the pain is holdingmeYour touch just sets me free ميخوام کاري کنم تا بدوني اگه دنيا روي سرم خراب شه ميدونم که زندگي من کامله چون من تو رو تمام شب ها در آغوشم دارم چون نميتونم زندگي بدون تو رو حتي تصور کنم تو حرفهايي رو درگوشم زمزمه مي کني فقط من رو محکم در آغوش بگير و هنگامي که دردها من رو در بر گرفتند فقط لمس تو من رو نجات مي ده 1
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 8 اسفند، 2010 چقدر ثانیه ها نامردند! گفته بودند که بر می گردند برنگشتند و پس از رفتنشان بی جهت عقربه ها می گردند 2
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2010 تنها شاهد اشک های شبانه ام همین صفحه سفید و جوهر سیاه است هرگز نخواستم چشم نامحرم این لحظه های ناآشنا وفروریختن اشک را بر گونه هایم ببیند همیشه بالش سکوت را زیر سر هق هق تنهایی ام گذاشتم تا کسی صدایم را نشنود اما تو ٬ تو که از گریه های پنهانی من باخبری چه کنم گاهی همین گریه های گهگاه جای خالی تو را در غربت لحظه هایم پر می کند باور کن
arash86. 4604 ارسال شده در 9 اسفند، 2010 دیریست که دلدارپیامی نفرستاد ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد صدنامه فرستادم و آن شاه سواران پیکی ندوانیدوپیامی نفرستاد فریاد که آن ساقی شکرلب سرمست دانست که مخمورم و جامی نفرستاد 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2010 دیریست که دلدارپیامی نفرستادننوشت کلامی و سلامی نفرستاد صدنامه فرستادم و آن شاه سواران پیکی ندوانیدوپیامی نفرستاد فریاد که آن ساقی شکرلب سرمست دانست که مخمورم و جامی نفرستاد تنها شعري بود كه ميتونستم حفظ كنم....فكر كنم وقتي كلاس سوم بودم تو دفتر خاطراتم نوشتم. 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2010 مرا عمری به دنبالت کشاندی سرانجامم به خاکستر نشاندی . ربودی دفتر دل را و افسوس که سطری هم از اين دفتر نخواندی . گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت پس از مرگ سرشکی هم فشاندی . گذشت از من ولی آخر نگفتی که بعد از من به اميد که ماندی ؟ 1
arash86. 4604 ارسال شده در 9 اسفند، 2010 تنها شعري بود كه ميتونستم حفظ كنم....فكر كنم وقتي كلاس سوم بودم تو دفتر خاطراتم نوشتم. خب علت رو نگفتی . . .واسه چی برات جالب بوده این شعر 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2010 خب علت رو نگفتی . . .واسه چی برات جالب بوده این شعر بعضي شعرا جذابن.وقتي ميخوني يه حسي تو وجودت شكل ميگيره شايد اونموقع علتشو نفهمي ولي چند سال بعد متوجه ميشي 1
ارسال های توصیه شده