*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 23 بهمن، 2010 بیدارم و با چشمانم رویای تو را می نگرم که عاشقانه با بازوانم آشناست. بگذارسیراب شوم از نگاهت. نه !! خیالی بیهودست.... من از آغاز، تشنه ی این سراب بوده ام که خاطره ایست بر پیکریه جانم. واکنون آرام ، در کسوت سکوت مسیر خوابت را به نظاره نشسته ام . 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 23 بهمن، 2010 تنهایی در چشمانات پیداست هرچند پنهان اشکنی. دل تنگی هایت در لبخندت هویداست، اگر چه سکوت میکنی. رشک می ورزم به ساده گی ِ دل ات، چه خردسال می نگرد چه بی آلایش می خندد و چه ساده می پوشد. پناه می برم به دیوار های کاهگلی، که دل ات از تبار ایشان است، . . . دیوار های کاهگلی. نترس از سیاهیِ شب، . . . سپیده دمید. 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 23 بهمن، 2010 باز امشب نامه هایت خلوتم را آسمان کرد باز امشب خاطراتت خاطرم را بی گمان کرد باز امشب هم هوایت برگ سبزم را خزان کرد باز امشب جمله هایت آتش عشقم کمان کرد باز امشب غصه هایت زنده ام را نیمه جان کرد باز امشب گفته هایت گفته ام را جاودان کرد 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 23 بهمن، 2010 تو اي همزاد رويايي ز احوالم چه ميداني؟ به عشقت بسته ايي پايم مرا سوي فنا خواني زهي پيداي ناپيدا پناهي هردم و هرجا زهي اي دلبر زيبا روانم را تو درماني چو زلف جعد مشكين را پريشان ميكني هردم پريشان ميكني حالم چو مويت . چون بيافشاني برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام نگاه عشق را ديدم ميان چشم جادويت نگاهم را ربود آن دم جمال ماه و روحاني ز زلف تيره و تارت بشد هستي من غارت ميان موج غم جانا مرا تا چند بنشاني الا اي لعبت زيبا چرا از من گريزاني؟ چرا بيگانه ايي با من؟چرا مدهوش و حيراني؟ چرا دردم نميداني؟چرا پيشم نمي ماني؟ تو خواهي اي جفا گستر كه روي از من بگرداني دگر جان نيست در جسمم مرا آن لحظه ها كشتي كه همچون يك حباب پوچ بر مرداب بنشاني طلاق عشق را خواندي مرا از ديده ها راندي شكستي شاخ و برگم را درون كوره سوزاني سر كويت نشستم منتظر گشتم وفا بينم جفا ميداريم يارا رقيبان را بخنداني چو گل از ريشه لرزانم ز باد عشق مفتونت عجب باد صبا هستي تو روحم را نگهباني تو شمع شعله باراني من آن پروانه ي مسكين بسوزان بال پروازم كه يابم روح روحاني تو اي غافل ز عشق من دمي رحمي به حالم كن بيا سرمستم از عشقت كه زيبايي و جاناني نگاهي كن دوباره ساز نو.بنياد اين قلبم وجودم را به اوج آور مكن آماج ويراني تورا ميخوانم اي زيبا كنار بركه ي گلها تو سرشارم كن از شادي كه اوج عشق را ماني برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام رخت همچون ثريا و پرن پروه بود زيبا تو آن زيبا گلي آري تو اي زيباترين كاني فلك با خوشه ي پروين چراغان كرد شبها را كه اي زيباتر از پروين چرا آخر تو پنهاني فلك بگرفته يارم را خدايا ياريم فرما كه من تنهاي شبگردم تو عالم را جهانباني دل من از ره هجران نوائي كن بزن فالي كه تا عمرت به دنيا هست گرياني و گرياني نواي بي نوايي را چنان خواندم كه دل خون شد به كوه و سنگ اثر كرده سكوت افسانه ميخواني؟ صراط المستقيم اينك همان راه من و عشقست كه گر طالب نشد هر كس شود گمراه ويلاني 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 27 بهمن، 2010 بگذار چشم های همیشه منتظرم دیگر انتظار را با خود به دوش نکشد بگذار خالی شوم از تو از یادت بگذار فاصله ها بماند بینمان تا این بار همه به عشقمان حسادت نکنند و من جواب سوالهای بی جواب را که سالهاست روی هم انباشته شده بی پاسخ رها نکنم . . . آه ای تلخی شب آرزوهایم کجا رفتی؟ من با شب یکرنگ بودم من با شب عاشق بودم و تو در شب سیاه زندگی ام مردی و من تا به حال این همه با شب یکرنگ نشده بودم عشقمان تاوان یک عمر فاصله را چه ارام و ساکت در معرض تماشای همگان گذاشت و در این بی کسی خاموش فریادم را تنها تو می شنوی زیرا من نیز بعد مرگت مردم و حال از درون موجی از خاک میتوانم این ادعا را داشته باشم که هنوز عاشقت هستم... 2
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 27 بهمن، 2010 چشمان خیس و بارانی ام دوباره خیره ماند به در تو نیامدی اما به کسی نگو من جشم به راهت می مانم تا ابد 2
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 27 بهمن، 2010 بغض در گلو شکست بارانی زد به وسعت طراوت تمام صفحات زندگی ام خیس شد تو کجا رفتی؟ قبل باران در اغوشم بودی و گرمی عشقت به حرارت خورشید شباهت داشت همه چی رویا بود دوباره کابوس میدیدم.... آه دوباره کابوس می دیدم 2
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 27 بهمن، 2010 گاهی آنقدر دلتنگ می شوم که دستانم برای نوشتن بیتابی می کنند!!! اما چه کنم که هر چه می نویسم بغض خفه شده ای بیش نیست.... 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 27 بهمن، 2010 خسته ام از حرف های تکراری میخواهم گوش هایم را بگیرم تا این کلمات نگفته ی شعرم در ذهنم فریاد نکنند اما نمی شود دستهایم به قلم و کاغذ قفل شده اند و این هجوم وحشی تنهایی راهی جز نوشتن برایم نگذاشته است 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 27 بهمن، 2010 او شراب بوسه می خواهد ز من من چه گویم قلب پر امید را او به فکر لذت و غافل که من طالبم آن لذت جاوید را 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 27 بهمن، 2010 ای گم شده در رویا جادو کن و پیدا شو من تشنه ی دیدارم آغوش مهیا شو جادو کن و پیدا شو تا شب منو نشناسه این از تو شکستن نیست این اوج یه احساسه تصمیم نگاه تو یک قصه ی ناگفته ست تصمیم بگیر حالا رفتی دلم آشفته ست دلتنگم ازین اما دلگیرم ازین آیا این کالبدو بشکاف یک لحظه همین حالا من سمت افق هستم با آینه ای در دست جادو کن و پیدا شو تا مهلت رفتن هست 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 27 بهمن، 2010 به تو می اندیشم به تو و تندی طوفان نگاهت بر من به خود و عشق عمیقت در تن به تو و خاطره ها که چرا هیچ زمانی من و تو ما نشدیم جام قلبم که به دست تو شکست من چرا باز تو را می بخشم؟؟؟ به تو می اندیشم به تو که غرق در افکار خودی من در اندیشه افکار توام قانعم بر نگه کوته تو هر زمان در پی دیدار توام… 1
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 30 بهمن، 2010 من از دو چشم روشن و گريان گريختم از خنده های وحشی توفان گريختم از بستر وصال به آغوش سرد هجر آزرده از ملامت وجدان گريختم ای سينه در حرارت سوزان خود بسوز ديگر سراغ شعله آتش ز من مگير می خواستم كه شعله شوم سركشی كنم مرغی شدم به كنج قفس بسته و اسير روحی مشوشم كه شبی بی خبر ز خويش در دامن سكوت به تلخی گريستم نالان ز كرده ها و پشيمان ز گفته ها ديدم كه لايق تو و عشق تو نيستم
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 30 بهمن، 2010 پشت هر چهره شهري است كوچه هايش پر رمز پر راز آسمانش چشم گاه باران گاه آبي وزماني پر پرواز كبوترها باغ اين شهر پراز قاصدك است همه اينجا منتظرند چشم به راه خاك اين شهر پراز خاطره سبز مسافرهاست نقدي بايد زد قصه بكر شنيدن دارد پشت هر چهره شهري است پرشمع پر نذر آرزوها بادبادكهايي رقصان در هوا سرگردان فرصتي بايد براي دل بستن ديدن.... پشت هر چهره شهري است دروازه لبخند كجاست؟؟؟؟
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 30 بهمن، 2010 تورا صدا کردم در تاریکی شبها دلم صدایت کردو تو با طنین صدایم به سویم آمدی با دستهایت برای دستهایم آواز خواندی برای چشمهایم با چشمهایت برای لبهایم با لبهایت برای تنم با تنت آواز خواندی من با چشمها و لبهایت انس گرفتم با تنت انس گرفتم چیزی در من فروکش کرد چیزی در من شکفت من دوباره در گهواره کودکی خویش به خواب رفتم و لبخند آن زمانم را بازیافتم
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 30 بهمن، 2010 جانا تو نديدي كه چه محشر كردم با عشق ٬ تمام ِ كوچه را تر كردم ديشب كه سكوت ِ خانه ٬ دق مرگم كرد وابستگيم را به تو باور كردم
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 30 بهمن، 2010 شاه دلم گدا مکش ، من شده ام گداي تو گر چه ستم کني به من،جان و تنم فداي تو مهر تو از وجود من ، با غم دل نمي رود مهر منت به دل نشد ، هر چه کنم براي تو از همه کس گذر کنم ، از تو گذر نمي شود مشکل تو وفاي من ، مشکل من جفاي تو کن نظري که تشنه ام ، بهر وصال عشق تو من نکنم نظر به کس ، جز رخ دلرباي تو جان من و جهان من ، روي سپيد تو شدست عاقبتم چنين شود ، مرگ من و بقاي تو از تو برآيد از دلم ، هر نفس و تنفسم من نروم ز کوي تو ، تا که شوم فناي تو دست ز تو نمي کشم ، تا که وصال من دهي هر چه کني بکن به من ، راضي ام از رضاي تو 1
arash86. 4604 ارسال شده در 30 بهمن، 2010 اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند...بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز 1
arash86. 4604 ارسال شده در 30 بهمن، 2010 ای کاش از حال دل من خبرت بود ای کاش دمی از سر کویم گذرت بود من مرغی اسیرم که ندارم پر پرواز ای کاش که کاشانه من زیر پرت بود 1
ارسال های توصیه شده