رفتن به مطلب

آشفته بازار محبت


*mishi*

ارسال های توصیه شده

بیدارم و با چشمانم رویای تو را می نگرم که عاشقانه با بازوانم آشناست.

بگذارسیراب شوم از نگاهت.

نه !! خیالی بیهودست....

من از آغاز، تشنه ی این سراب بوده ام که خاطره ایست بر پیکریه جانم.

واکنون آرام ، در کسوت سکوت مسیر خوابت را به نظاره نشسته ام .

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 785
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

تنهایی در چشمان‌ات پیداست هرچند پنهان‌ اش‌کنی.

دل تنگی هایت

در لبخندت هویداست،

اگر چه سکوت می‌کنی.

رشک می ورزم به ساده گی ِ دل ات،

چه خردسال می نگرد

چه بی آلایش می خندد

و چه ساده می پوشد.

پناه می برم به دیوار های کاه‌گلی،

که دل ات از تبار ایشان است،

. . . دیوار های

کاه‌گلی.

نترس از سیاهیِ شب،

. . .

سپیده دمید.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

باز امشب نامه هایت خلوتم را آسمان کرد

باز امشب خاطراتت خاطرم را بی گمان کرد

باز امشب هم هوایت برگ سبزم را خزان کرد

باز امشب جمله هایت آتش عشقم کمان کرد

باز امشب غصه هایت زنده ام را نیمه جان کرد

باز امشب گفته هایت گفته ام را جاودان کرد

  • Like 1
لینک به دیدگاه

تو اي همزاد رويايي ز احوالم چه ميداني؟

 

به عشقت بسته ايي پايم مرا سوي فنا خواني

 

زهي پيداي ناپيدا پناهي هردم و هرجا

 

زهي اي دلبر زيبا روانم را تو درماني

 

چو زلف جعد مشكين را پريشان ميكني هردم

 

پريشان ميكني حالم چو مويت . چون بيافشاني

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

نگاه عشق را ديدم ميان چشم جادويت

 

نگاهم را ربود آن دم جمال ماه و روحاني

 

ز زلف تيره و تارت بشد هستي من غارت

 

ميان موج غم جانا مرا تا چند بنشاني

 

الا اي لعبت زيبا چرا از من گريزاني؟

 

چرا بيگانه ايي با من؟چرا مدهوش و حيراني؟

 

چرا دردم نميداني؟چرا پيشم نمي ماني؟

 

تو خواهي اي جفا گستر كه روي از من بگرداني

 

دگر جان نيست در جسمم مرا آن لحظه ها كشتي

 

كه همچون يك حباب پوچ بر مرداب بنشاني

 

طلاق عشق را خواندي مرا از ديده ها راندي

 

شكستي شاخ و برگم را درون كوره سوزاني

 

سر كويت نشستم منتظر گشتم وفا بينم

 

جفا ميداريم يارا رقيبان را بخنداني

 

چو گل از ريشه لرزانم ز باد عشق مفتونت

 

عجب باد صبا هستي تو روحم را نگهباني

 

تو شمع شعله باراني من آن پروانه ي مسكين

 

بسوزان بال پروازم كه يابم روح روحاني

 

تو اي غافل ز عشق من دمي رحمي به حالم كن

 

بيا سرمستم از عشقت كه زيبايي و جاناني

 

نگاهي كن دوباره ساز نو.بنياد اين قلبم

 

وجودم را به اوج آور مكن آماج ويراني

 

تورا ميخوانم اي زيبا كنار بركه ي گلها

 

تو سرشارم كن از شادي كه اوج عشق را ماني

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

رخت همچون ثريا و پرن پروه بود زيبا

 

تو آن زيبا گلي آري تو اي زيباترين كاني

 

فلك با خوشه ي پروين چراغان كرد شبها را

 

كه اي زيباتر از پروين چرا آخر تو پنهاني

 

فلك بگرفته يارم را خدايا ياريم فرما

 

كه من تنهاي شبگردم تو عالم را جهانباني

 

دل من از ره هجران نوائي كن بزن فالي

 

كه تا عمرت به دنيا هست گرياني و گرياني

 

نواي بي نوايي را چنان خواندم كه دل خون شد

 

به كوه و سنگ اثر كرده سكوت افسانه ميخواني؟

 

صراط المستقيم اينك همان راه من و عشقست

 

كه گر طالب نشد هر كس شود گمراه ويلاني

  • Like 1
لینک به دیدگاه

بگذار چشم های همیشه منتظرم

دیگر انتظار را با خود به دوش نکشد

بگذار خالی شوم از تو از یادت

بگذار فاصله ها بماند بینمان

تا این بار همه به عشقمان حسادت نکنند

و من جواب سوالهای بی جواب را

که سالهاست روی هم انباشته شده

بی پاسخ رها نکنم

.

.

.

آه ای تلخی شب آرزوهایم

کجا رفتی؟

من با شب یکرنگ بودم

من با شب عاشق بودم

و تو در شب سیاه زندگی ام مردی

و من تا به حال این همه

با شب یکرنگ نشده بودم

عشقمان تاوان یک عمر فاصله را

چه ارام و ساکت در معرض تماشای همگان گذاشت

و در این بی کسی خاموش

فریادم را تنها تو می شنوی

زیرا من نیز بعد مرگت مردم

و حال از درون موجی از خاک

میتوانم این ادعا را داشته باشم

که هنوز عاشقت هستم...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

چشمان خیس و بارانی ام دوباره

خیره ماند به در

تو نیامدی

اما

به کسی نگو

من جشم به راهت می مانم تا ابد

  • Like 2
لینک به دیدگاه

بغض در گلو شکست

بارانی زد به وسعت طراوت

تمام صفحات زندگی ام خیس شد

تو کجا رفتی؟

قبل باران در اغوشم بودی

و گرمی عشقت به حرارت خورشید شباهت داشت

همه چی رویا بود

دوباره کابوس میدیدم....

آه

دوباره کابوس می دیدم

 

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه

گاهی آنقدر دلتنگ می شوم

که دستانم

برای نوشتن بیتابی می کنند!!!

اما چه کنم

که هر چه می نویسم

بغض خفه شده ای بیش نیست....

  • Like 1
لینک به دیدگاه

خسته ام از حرف های تکراری

میخواهم گوش هایم را بگیرم

تا این کلمات نگفته ی شعرم

در ذهنم فریاد نکنند

اما نمی شود

دستهایم به قلم و کاغذ قفل شده اند

و

این هجوم وحشی تنهایی

راهی جز نوشتن برایم نگذاشته است

  • Like 1
لینک به دیدگاه

او شراب بوسه می خواهد ز من

من چه گویم قلب پر امید را

او به فکر لذت و غافل که من

طالبم آن لذت جاوید را

  • Like 1
لینک به دیدگاه

ای گم شده در رویا جادو کن و پیدا شو

من تشنه ی دیدارم آغوش مهیا شو

جادو کن و پیدا شو تا شب منو نشناسه

این از تو شکستن نیست این اوج یه احساسه

تصمیم نگاه تو یک قصه ی ناگفته ست

تصمیم بگیر حالا رفتی دلم آشفته ست

دلتنگم ازین اما دلگیرم ازین آیا

این کالبدو بشکاف یک لحظه همین حالا

من سمت افق هستم با آینه ای در دست

 

جادو کن و پیدا شو تا مهلت رفتن هست

  • Like 1
لینک به دیدگاه

به تو می اندیشم

به تو و تندی طوفان نگاهت بر من

به خود و عشق عمیقت در تن

به تو و خاطره ها

که چرا هیچ زمانی من و تو ما نشدیم

جام قلبم که به دست تو شکست

من چرا باز تو را می بخشم؟؟؟

به تو می اندیشم

به تو که غرق در افکار خودی

من در اندیشه افکار توام

قانعم بر نگه کوته تو

هر زمان در پی دیدار توام…

  • Like 1
لینک به دیدگاه

من از دو چشم روشن و گريان گريختم

از خنده های وحشی توفان گريختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گريختم

 

 

ای سينه در حرارت سوزان خود بسوز

ديگر سراغ شعله آتش ز من مگير

می خواستم كه شعله شوم سركشی كنم

مرغی شدم به كنج قفس بسته و اسير

 

روحی مشوشم كه شبی بی خبر ز خويش

در دامن سكوت به تلخی گريستم

نالان ز كرده ها و پشيمان ز گفته ها

ديدم كه لايق تو و عشق تو نيستم

لینک به دیدگاه

پشت هر چهره شهري است

كوچه هايش پر رمز پر راز

آسمانش چشم

گاه باران گاه آبي

وزماني پر پرواز كبوترها

باغ اين شهر پراز قاصدك است

همه اينجا منتظرند

چشم به راه

خاك اين شهر پراز خاطره سبز مسافرهاست

نقدي بايد زد

قصه بكر شنيدن دارد

پشت هر چهره شهري است

پرشمع

پر نذر

آرزوها بادبادكهايي رقصان

در هوا سرگردان

فرصتي بايد براي دل بستن

ديدن....

پشت هر چهره شهري است

دروازه لبخند كجاست؟؟؟؟

 

لینک به دیدگاه

تورا صدا کردم

در تاریکی شبها دلم صدایت کردو تو با طنین صدایم به سویم آمدی

با دستهایت برای دستهایم آواز خواندی

برای چشمهایم با چشمهایت

برای لبهایم با لبهایت

برای تنم با تنت آواز خواندی

من با چشمها و لبهایت انس گرفتم

با تنت انس گرفتم

چیزی در من فروکش کرد

چیزی در من شکفت

من دوباره در گهواره کودکی خویش

به خواب رفتم

و لبخند آن زمانم را بازیافتم

لینک به دیدگاه

جانا تو نديدي كه چه محشر كردم

با عشق ٬ تمام ِ كوچه را تر كردم

ديشب كه سكوت ِ خانه ٬ دق مرگم كرد

وابستگيم را به تو باور كردم

 

لینک به دیدگاه

شاه دلم گدا مکش ، من شده ام گداي تو

گر چه ستم کني به من،جان و تنم فداي تو

مهر تو از وجود من ، با غم دل نمي رود

مهر منت به دل نشد ، هر چه کنم براي تو

از همه کس گذر کنم ، از تو گذر نمي شود

مشکل تو وفاي من ، مشکل من جفاي تو

کن نظري که تشنه ام ، بهر وصال عشق تو

من نکنم نظر به کس ، جز رخ دلرباي تو

جان من و جهان من ، روي سپيد تو شدست

عاقبتم چنين شود ، مرگ من و بقاي تو

از تو برآيد از دلم ، هر نفس و تنفسم

من نروم ز کوي تو ، تا که شوم فناي تو

دست ز تو نمي کشم ، تا که وصال من دهي

هر چه کني بکن به من ، راضي ام از رضاي تو

  • Like 1
لینک به دیدگاه

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند...بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز 12.gif

  • Like 1
لینک به دیدگاه

ای کاش از حال دل من خبرت بود ای کاش دمی از سر کویم گذرت بود من مرغی اسیرم که ندارم پر پرواز ای کاش که کاشانه من زیر پرت بود24.gif

  • Like 1
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...