رفتن به مطلب

آشفته بازار محبت


*mishi*

ارسال های توصیه شده

یاران به خدا که بی وفایی مکنید

با عاشق دلخسته جدایی مکنید

یا آن که وفا می کنید تا آخر

یا آنکه از اول آشنایی نکنید

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 785
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

چند این شب و خاموشی ؟ وقت است که برخیزم

وین آتش خندان را با صبح برانگیزم

گر سوختنم باید افروختنم باید

ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم

صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد

تا خود به کجا آخر با خاک در آمیزم

چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان

صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم

برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش

وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم

چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم

چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزم

ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند

زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم

  • Like 4
لینک به دیدگاه

حسرت ديده بي تاب تو بيمارم كرد

آن نگاه نگرانت دل تب دار مرا خوابم كرد

بي جهت نيست كه مست رخ زيباي توام

لب گلگون تو در دشت خزان آبم كرد

مستي ام جام نگاهي ز افق هاي تو بود

آه ان صورت مهتاب تو در خوابم كرد

شهر را از تب بيماري من جايي نيست

راه گم كرده به دنبال تو آواره و ويرانم كرد

اشكم از ديده به گرماي نفس هاي تو بود

جام اندوه تو مرا همره و همراهم كرد

  • Like 6
لینک به دیدگاه

رفتى

بدون ِ خداحافظى

اما دلم نشكست!

چون می‌دانستم

«دلى از سنگ ببايد به سر ِ راه ِ فراق»

رفتى

و حسرت ِ آن نيم نگاه ِ آخر بر دلم ماند

اما دلم نشكست!

چون می‌دانستم

«روى ار به روى ما نكنى حكم از آن تُست»

رفتى

و سراغم را هم نگرفتى!

اما دلم نشكست!

چون می‌دانستم

«نه عجب كه خوبرویان بكنند بى‌وفایی»

می‌دانی از چه دلم شكست؟

از اين‌كه وقتى مي‌رفتى باران می‌بارید!

با خودم گفته بودم كه بعد از رفتنت

بدون آنكه ببينى

بدون ِ آنكه كسى ببيند

خاك ِ راهت را سرمه‌ی چشمانم كنم

اما اشك ِ آسمان رد ِ پایت را شست و رفت!

با خودم گفته بودم كه بعد از رفتنت

بوی بودنت را در آغوش مي‌گيرم

باران آن را هم شست و رفت

حالا من مانده‌ام و

کاسه‌ی آبى كه آورده بودم پشت ِ پایت بريزم!

  • Like 8
لینک به دیدگاه

یخ کرده ام !اما نه از سوزِ زمستان!

اما نه از شب پرسه های زیرٍباران

یخ کرده ام _ یخ کردنی در تب _ تبی که

_ جسمم نه دارد باورم می سوزد از آن

یخ کرده ام! اما تو ای دستِ نوازش

روحِ یخی را با چنین شولا مپوشان

گرمم نخواهی کرد و فرقی هم ندارد

یخ بسته ای پوشیده باشد یا که عریان

یخ بسته ام چون قطب آری این چنین است

وقتی نمی تابی تو ای خورشید پنهان

یخ کرده! یخ کرده ام! ها... جان پناهم!

مگذار فریادت کنم در کوهساران

  • Like 6
لینک به دیدگاه

رمز عشق تو به ارباب هوس نتوان گفت

سخن از تاب و تب شعله به خس نتوان گفت

تو مرا ذوق بیان دادی و گفتی که بگوی

هست در سینه من آنچه به کس نتوان گفت

از نهانخانه دل خوش غزلی می خیزد

سر شاخی همه گویم به قفس نتوان گفت

شوق اگر زنده ی جاوید نباشد عجب است

که حدیث تو در این یک دو نفس نتوان گفت

  • Like 6
لینک به دیدگاه

دل من دیر زمانی ست که می پندارد:

 

« دوستی » نیز گلی ست

 

مثل نیلوفر و ناز ،

 

ساقه ترد ظریفی دارد

 

بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد

 

جان این ساقه نازک را

 

-دانسته-

 

بیازارد!

 

 

 

 

 

  • Like 6
لینک به دیدگاه

نشود فاش کسی، آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست

 

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

 

روزگاری شد و کس، مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

 

گرچه در خلوت راز دل ما، کس نرسید

همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

 

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

 

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت

گفت و گوئی و خیالی ز جهان من و توست

 

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

هرکجا نامه ی عشق است، نشان من و توست

 

سایه زاتشکده ی ماست، فروغ مه و مهر

وه از این آتش روشن که به جان من و توست...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

کاش ميشد عشق را تفسير کرد

خوابه چشمان تو را تعبير کرد

 

کاش ميشد همچون گلها ساده بود

سادگی را با تو عالمگير کرد

 

کاش ميشد در خراب آباد دل خانه احساس را تعمير کرد

کاش ميشد در حريم سينه ها عشق را با وسعتش تکثير کرد

  • Like 6
لینک به دیدگاه

رفیق روزاهای خوب رفیق روز خوب ها /همیشه ماندگار

من همیشه در هر روزها....

- نیامدی و سالها نظر به جاده دوختم / بیا ببین که بی تو

من چه عاشقانه سوختم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

از آینه به تو صبح بخیر می گویم

و روز آغاز می شود!

و در کوچه سلام عابرانی را پاسخ می دهم

که مرا به جای تو می گیرند!؟

رد باد را می گیرم و می روم

فقط به اعتبار قبله نمای قلبم

و هزار بوسه بر گریبانی می زنم

که عطر گریخته ماندگار تو را دارد

انگار نه انگار که رفته ای !

  • Like 4
لینک به دیدگاه

آن یکی همسفر شعر و شمیم…

 

یک نفر خسته از این دغدغه ها ،

 

آن یکی منتظر بوی نسیم…

 

همه هستیم در این شهر شلوغ،

این کفایت که همه یاد همیم

 

 

 

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...