*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 25 تیر، 2011 یاران به خدا که بی وفایی مکنید با عاشق دلخسته جدایی مکنید یا آن که وفا می کنید تا آخر یا آنکه از اول آشنایی نکنید 4
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 25 تیر، 2011 چند این شب و خاموشی ؟ وقت است که برخیزم وین آتش خندان را با صبح برانگیزم گر سوختنم باید افروختنم باید ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد تا خود به کجا آخر با خاک در آمیزم چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزم ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم 4
zahra22 19501 ارسال شده در 25 تیر، 2011 پرواز پرنده را قفس گوش نکرد از عشق نوشتم ،هوس گوش نکرد ازآن روزی که عاقبت می آید هر چه گفتیم هیچکس گوش نکرد.. 3
kazem safari 335 ارسال شده در 25 تیر، 2011 من آن رودم که تنها آب دارم ، نگاهی خسته و بی تاب دارم ، من عشق نور دارم در دل اما ، فقط تصویری از مهتاب دارم 6
kazem safari 335 ارسال شده در 25 تیر، 2011 نشنو از نی ، نی حصیری بی نواست بشنو از دل ، دل حریم کبریاست نی بسوزد خاک و خاکستر شود دل بسوزد خانه ی دلبر شود 8
arash86. 4604 ارسال شده در 26 تیر، 2011 حسرت ديده بي تاب تو بيمارم كرد آن نگاه نگرانت دل تب دار مرا خوابم كرد بي جهت نيست كه مست رخ زيباي توام لب گلگون تو در دشت خزان آبم كرد مستي ام جام نگاهي ز افق هاي تو بود آه ان صورت مهتاب تو در خوابم كرد شهر را از تب بيماري من جايي نيست راه گم كرده به دنبال تو آواره و ويرانم كرد اشكم از ديده به گرماي نفس هاي تو بود جام اندوه تو مرا همره و همراهم كرد 6
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 26 تیر، 2011 رفتى بدون ِ خداحافظى اما دلم نشكست! چون میدانستم «دلى از سنگ ببايد به سر ِ راه ِ فراق» رفتى و حسرت ِ آن نيم نگاه ِ آخر بر دلم ماند اما دلم نشكست! چون میدانستم «روى ار به روى ما نكنى حكم از آن تُست» رفتى و سراغم را هم نگرفتى! اما دلم نشكست! چون میدانستم «نه عجب كه خوبرویان بكنند بىوفایی» میدانی از چه دلم شكست؟ از اينكه وقتى ميرفتى باران میبارید! با خودم گفته بودم كه بعد از رفتنت بدون آنكه ببينى بدون ِ آنكه كسى ببيند خاك ِ راهت را سرمهی چشمانم كنم اما اشك ِ آسمان رد ِ پایت را شست و رفت! با خودم گفته بودم كه بعد از رفتنت بوی بودنت را در آغوش ميگيرم باران آن را هم شست و رفت حالا من ماندهام و کاسهی آبى كه آورده بودم پشت ِ پایت بريزم! 8
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 27 تیر، 2011 یخ کرده ام !اما نه از سوزِ زمستان! اما نه از شب پرسه های زیرٍباران یخ کرده ام _ یخ کردنی در تب _ تبی که _ جسمم نه دارد باورم می سوزد از آن یخ کرده ام! اما تو ای دستِ نوازش روحِ یخی را با چنین شولا مپوشان گرمم نخواهی کرد و فرقی هم ندارد یخ بسته ای پوشیده باشد یا که عریان یخ بسته ام چون قطب آری این چنین است وقتی نمی تابی تو ای خورشید پنهان یخ کرده! یخ کرده ام! ها... جان پناهم! مگذار فریادت کنم در کوهساران 6
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 27 تیر، 2011 رمز عشق تو به ارباب هوس نتوان گفت سخن از تاب و تب شعله به خس نتوان گفت تو مرا ذوق بیان دادی و گفتی که بگوی هست در سینه من آنچه به کس نتوان گفت از نهانخانه دل خوش غزلی می خیزد سر شاخی همه گویم به قفس نتوان گفت شوق اگر زنده ی جاوید نباشد عجب است که حدیث تو در این یک دو نفس نتوان گفت 6
shirin.agro 6340 ارسال شده در 27 تیر، 2011 تمـــام تردیـــد من از آهنگ های نابلد تـوست کمی دوســـت داشتن را تمــرین کن 5
shirin.agro 6340 ارسال شده در 27 تیر، 2011 دل من دیر زمانی ست که می پندارد: « دوستی » نیز گلی ست مثل نیلوفر و ناز ، ساقه ترد ظریفی دارد بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد جان این ساقه نازک را -دانسته- بیازارد! 6
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 27 تیر، 2011 نشود فاش کسی، آنچه میان من و توست تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس، مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما، کس نرسید همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت گفت و گوئی و خیالی ز جهان من و توست نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل هرکجا نامه ی عشق است، نشان من و توست سایه زاتشکده ی ماست، فروغ مه و مهر وه از این آتش روشن که به جان من و توست... 6
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 27 تیر، 2011 کاش ميشد عشق را تفسير کرد خوابه چشمان تو را تعبير کرد کاش ميشد همچون گلها ساده بود سادگی را با تو عالمگير کرد کاش ميشد در خراب آباد دل خانه احساس را تعمير کرد کاش ميشد در حريم سينه ها عشق را با وسعتش تکثير کرد 6
kazem safari 335 ارسال شده در 27 تیر، 2011 با مدعی مگویید اصرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی 4
shirin.agro 6340 ارسال شده در 27 تیر، 2011 وقتي دهکده اي مي سوزد همه دودش را ميبينند اما وقتي قلبي مي سوزد کسي حتي شعله اش را نمي بيند 6
arash86. 4604 ارسال شده در 28 تیر، 2011 رفیق روزاهای خوب رفیق روز خوب ها /همیشه ماندگار من همیشه در هر روزها.... - نیامدی و سالها نظر به جاده دوختم / بیا ببین که بی تو من چه عاشقانه سوختم 3
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 28 تیر، 2011 از آینه به تو صبح بخیر می گویم و روز آغاز می شود! و در کوچه سلام عابرانی را پاسخ می دهم که مرا به جای تو می گیرند!؟ رد باد را می گیرم و می روم فقط به اعتبار قبله نمای قلبم و هزار بوسه بر گریبانی می زنم که عطر گریخته ماندگار تو را دارد انگار نه انگار که رفته ای ! 4
نیمه ماه 2908 ارسال شده در 28 تیر، 2011 به تو عادت دارم مثل پروانه به آتش مثل عابد به عبادت و تو هر لحظه که از من دوری من به ویرانگری فاصله می اندیشم . 4
shirin.agro 6340 ارسال شده در 28 تیر، 2011 آن یکی همسفر شعر و شمیم… یک نفر خسته از این دغدغه ها ، آن یکی منتظر بوی نسیم… همه هستیم در این شهر شلوغ، این کفایت که همه یاد همیم 5
ارسال های توصیه شده