*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ با خواب هایم قهر کرده ای؟ آخرین بار که دیدمت چمدان خاطرَت را با لبخندی تلخ بستی و رفتی. سهمم را از تو نخواستم، اما یادت باشد، امید های مرا بدون آنکه از من بپرسی، با خود بردی 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ از دلم می پرسم: آیا همچنان در عشق ناچاری؟ من تپش های دلم را می شناسم پاسخش آری ست... 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ بارانی از تو وزیدن گرفته است دلبرکم هر چند شهری را به دنبال تو با درهای بسته رو به رو شده ام اما انتظارت را با گل ها تقسیم می کنم !!! 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ بعضی ها با سکوتهای ممتد انتظارهای ابدی می آفرینند! 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله درخون نشسته باشم چون باد رفته باشد امشب صدای تیشه از بیستون نیامد شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت با صد امیدواری ناشاد رفته باشد شادم که از رقیبان دامنکشان گذشتی گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ وای باران باران شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست اسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ می پرد مرغ نگاهم تا دور وای باران باران پر مرغان نگاهم را شست 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ من از خود دلگيرم و از حرفها و دلتنگي هايم و از بي قراري هاي هميشگي از اين حرفهاي تكراري كه نه من از حرفهاي تازه ، دلگيرم نمي دانم كه ذهن من چرا اينگونه تنها است كه انگار عالمي دارد و ديگر حرفهاي كهنه هم تازه مي گردند و بيزارم نه از دنياي رنگارنگ انسانها كه از دنياي يكرنگ نفسهايم و از ثانيه هاي يكسان گذشتن ها كه دلتنگم زِ هجرت نه من از رسيدن هاي دير هنگام ، دلتنگم لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ برایت سالها می نویسم سالها بعد که چشمانت عاشقم می شوند افسوس که قصه مادر بزرگ درست بود همیشه یکی بود و یکی نبود . 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ سایبانی از جنس اشک و نیاز می خواهم تا سجاده دلم را در آن بگسترانم و با دستان خسته قنوتم از تو بخواهم که بر وجود سردم نور نگاهت را بتابانی و گل های زیبای عشق و ایمان را بار دگر در من تازه گردانی ... لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ تنها یک روز در سراسر حیات کافی است نگاه از گذشته برگیر و بر آن غبطه مخور ، چرا که از دست رفته است . در غم آینده نیز مباش چرا که هنوز فرا نرسیده است . زندگی را در همین لحظه بگذران و آن را چنان زیبا بیافرین که ارزش بیاد ماندن را داشته باشد ... 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ چشمان من به دیده او خیره ماند جوشید یاد عشق کهن در نگاه ما آه ، از آن صفای خدایی زبان دل اشکی از آن نگاه نخستین ، گواه ما ناگاه عشق مرده سر از سینه بر کشید آویخت همچو طفل یتیمی به دامنم آنگاه سر به دامن آن سنگ دل گذاشت آهی کشید از حسرت که این منم باز آن لهیب شوق و همان شور و التهاب باز آن سرود مهر و محبت ولی چه سود ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت من دیگر آن نبودم و او دیگر آن نبود .... 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست. برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست. برای تويی كه احساسم از آن وجود نازنين توست. برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد. برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است. برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی. برای تويی كه وجودم بی ارزشم را محو وجود نازنين خود كردی. برای تويی كه هر لحضه دوری ات برايم مثل يك قرن است. برای تويی كه ســـكـــوتــــت سخت ترين شكنجه من است. برای تويی كه قــــــــــــلـــــــــــ ـــبـــــــــت پـــــــــــــاك است. برای تويی كه در عشق، قـــــــــــلــــــبـــــ ـــت چه بی باك است. برای تويی كه عـــــــــــشــــــــــــ ـقــــــــــــــــت معنای بودنم بود. برای تويی كه غـــــــــــــــمــــــــ ـــــــهـــــــایــت معنای سوختنم بود 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۸۹ من آن غريبه ديروز آشناي امروز و گم شده فردايم در آشنايي امروز مي نويسم تا در فراموشي فردا يادم كني براي سال ها مي نويسم سال ها بعد كه چشمان تو عاشق مي شوند ولي افسوس كه قصه مادربزرگ درست بود هميشه يكي بود و يكي نبود 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۸۹ بازار محبت غم خريدم خريدم غم وليكن كم خريدم همين داغی كه حالا بر دل ماست ندانم از كدام عالم خريدم عسل ميجستم از بازار هستی عدم رخ داد جايش سم خريدم ز عشق و عاشقی آگه نبودم غم و درد ترا مبهم خريدم نبودم واقف از آيينهء دل كه از جمشيد جام جم خريدم برای زخم ناسور دل خويش ز مژگان كسی مرهم خريدم محبت عشقری راحت ندارد ز مجبوری متاع غم خريدم 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۸۹ خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسيد سوار آسمان مکثي کرد رهگذر شاخه نوري که به لب داشت به تاريکي شن ها بخشيد و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت نرسيده به درخت کوچه باغي است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه ي پرهاي صداقت آبي است مي روي تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر مي آرد پس به سمت گل تنهايي مي پيچي دو قدم مانده به گل پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني و ترا ترسي شفاف فرا مي گيرد در صميميت سيال فضا خش خشي مي شنوي کودکي مي بيني رفته از کاج بلندي بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او مي پرسي خانه دوست کجاست؟ 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۸۹ هیچکس اشکی برای ما نریخت ، هر که با ما بود از ما میگریخت ، چند روزیست که حالم دیدنیست ، حال من از این و از آن پرسیدنیست ، گاه بر روی زمین زل میزنم ، گاه بر حافظ تفعل میزنم ، حافظ دیوانه فالم را گرفت ، یک غزل آمد که حالم را گرفت ، ما ز یاران چشم یاری داشتیم ، خود غلط بود آنچه میپنداشتیم . 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۸۹ جز یاد تو دل به هر چه بستم توبه بی ذکر تو هرجای نشستم توبه در حضرت تو توبه شکستم توبه این توبه که صد بار شکستم توبه 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۸۹ دوباره دل دل این دل درمانده تو را میهمان سایه گاه سکوت کتاب و کاغذ کرد ای همیشه همسفر حدود تنهایی بگذار که دفتر دریا هم گزینه ای از گریه های گاه به گاه من باشد این روزها با تمام فانوس داشتنم گم شده ام 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۸۹ به تو دستمیسايم و جهان را درمیيابم، به تو میانديشم و زمان را لمسمیکنم معلق و بیانتها عريان. میوزم، میبارم، میتابم. آسمانام ستارهگان و زمين، و گندم عطر آگینی که دانه می بندد رقصان در جانِ سبزِ خويش. از تو عبورمیکنم چنان که تُندری از شب.ــ می درخشم و فرومیريزم 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۸۹ رفتم مگو، مگو، كه چرا رفت، ننگ بود عشق من و نياز تو و سوز و ساز ما از پرده خموشی و ظلمت، چو نور صبح بيرون فتاده بود به يكباره راز ما رفتم كه گم شوم چو يكی قطره اشك گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی رفتم، كه در سياهی يك گور بی نشان فارغ شوم ز كشمكش و جنگ زندگی 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده