shima3 821 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۸۹ من بچه که بودم خدا رو به شکل امام خمینی تصور میکردم !! :w58: نخند :w00: خیلی بچه بودم خُب ااِااِا :w00: اون زمانها هم تلویزییون همش اونو نشون میداد که خیلی مهربون بود با بچه ها بازی میکرد و اینا الان چیز خاصی تصور نمیکنم فقط همیشه وقتی میخوام باهاش حرف بزنم چشمامو میبندم 5 لینک به دیدگاه
sookut 13735 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۸۹ سلام. آخرین تاپیک من با این عنوان تقدیم میشه. اگه دوست داشتین نظر بدین. تصور شما از خدا چیست؟ اگه ممکنه جواب این سئوال رو بدون ذکر دعا و مناجات بفرمائید که چیه؟ خدا=ذات پاک خودم یه سوال: چرا آخرین تاپیکته؟ 5 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۸۹ خدا تو همه چی هست توی من توی همه ی شماها... برای من فقط همینه زیبایی هرچیزی رو که میبینم می دونم خدا اون جا بوده... 5 لینک به دیدگاه
غایب 4790 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۸۹ خدا=ذات پاک خودمیه سوال: چرا آخرین تاپیکته؟ آخرین تاپیک با این عنوانہ ( با عنوان خدا و این جور بحث ها) . نه آخرین تاپیک/ 3 لینک به دیدگاه
sookut 13735 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۸۹ آخرین تاپیک با این عنوانہ ( با عنوان خدا و این جور بحث ها) . نه آخرین تاپیک/ پس من بد فهمیدم ببخشید 4 لینک به دیدگاه
غایب 4790 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۸۹ پس من بد فهمیدمببخشید خواهش میکنم. دختر خوب و نازنین. فرشته روی زمین. 3 لینک به دیدگاه
sookut 13735 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۸۹ خواهش میکنم. دختر خوب و نازنین. فرشته روی زمین. میسیییییییییییییییی 3 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۸۹ من بچه که بودم خدا رو به شکل امام خمینی تصور میکردم !! :w58:نخند :w00: خیلی بچه بودم خُب ااِااِا :w00: اون زمانها هم تلویزییون همش اونو نشون میداد که خیلی مهربون بود با بچه ها بازی میکرد و اینا الان چیز خاصی تصور نمیکنم فقط همیشه وقتی میخوام باهاش حرف بزنم چشمامو میبندم من خیلی خندیدم.... دست خودم نبود....آخی چه تصوری... .. . تصورم یه آدم مهربون که خیلی هم قد بلنده...لباسشم سفیده.... رو یه صندلی هم نشسته...نمیدونم چرا همیشه زیر درخت تصورش میکنم... بعضی وقتا هم دوست دارم سرمو رو پاش بذارمو گریه کنم... 5 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۸۹ چه بگویم؟! من وقتی کارش دارم نگاهم بی اختیار به سمت بالا می ره و نمی دونم کجاست و چه شکلیه و تصوری خاصی هم ندارم فقط فکر می کنم آسمان یه تمثیل یا ... خوب برای خداست، همیشه هست همه جا بالای سرته و بیکرانه و پر از آرامش و ... 4 لینک به دیدگاه
غایب 4790 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۸۹ در زندگي کردن حد و مرزي براي خود قائل نباشيد.با تماميت وجود،شور و شوق و عشق و نهايت احساس زندگي کنيد،چرا که غير از زندگي خدايي وجود ندارد. نيچه مي گويد خدا مرده است.اين حرف اشتباه است براي اينکه خدايي که آنها مي گويند هرگز وجود نداشته که حالا بخواهد بميرد.زندگي هست،هميشه بوده و خواهد بود اين يعني خدا. باز هم تکرار مي کنم،بگذاريد زندگي ذره ذرۀ وجود شما را فرا بگيرد و از آن آکنده شود. تأکيد بعضي از مذاهب بر انکار زندگي و ترک دنيا بوده است،در حالي که من مي گويم با شور و شوق زندگي کنيد.انها زندگي را نفي مي کنند ولي من آنرا تصديق مي کنم.آنها مي گفتند که زندگي چيزي است غير واقعي و واهي،و تصويري انتزاعي از خداوند که انعکاسي از ذهنيت خاص خودشان بود به انسان ارائه مي دادند و به پرستش اين انعکاس ذهني مي پرداختند و ميليونها نفر هم از آنها پيروي مي کردند.ولي اين کار غير عاقلانه و دور از عقل سليم است.آنها چيزي را که وجود داشت در ازاي موجودي انتزاعي که زاييدۀ ذهنشان بود فدا مي کردند.آنها در حقيقت خدا را به صورت يک لغت مي پرستيدند و آنرا واقعي مي پنداشتند. زندگي واقعيت است،آنرا در ضربان قلب و در تپش نبض احساس مي کني.اين واقعيت همه جا هست،در گلها ،در رودخانه ها ،در ستاره ها.ولي آنها مي گويند که اينها همه اش توهم است.براي آنها واقعيات زندگي و رويا از يک جنس هستند.آنگاه خدايي براي خود خلق مي کنند ،البته هر کس خداي منطبق با تصوير ذهني خويش.براي همين است که هزاران جور خدا و رب النوع به وجود آمده است.خداهايي با چهار سر،هزار دست و غيره.اين ديگر به ذوق و سليقه و قوۀ تخيل سازندگان آنها بستگي دارد،انگار که مشغول بازي هستند.سپس به مسموم کردن ذهن ديگران مشغول مي شوند و به ترويج اين مظاهر دروغين مي پردازند. من مي گويم که تنها حقيقت موجود همان زندگي است و زندگي همان خداست چرا که هميشه و همه جا بوده است و خواهد بود.بنابراين بگذار که زندگي با همۀ تنوع اشکال ابعاد و رنگها تو را فرا بگيرد.اگر از عهدۀ اين کار ساده بر بيايي....ساده،براي اينکه تنها کاري که بايد انجام دهي اين است که خودت را در جريان زندگي رها کني.لازم نيست خودت را در رودخانه به جلو هل دهي،بگذار که رودخانه خودش تو را به اقيانوس هدايت کند.رودخانه مسير خودش را مي شناسد.تو بايد آسوده خيال و به دور از هر گونه تنش باشي.ماده و روح را از يکديگر جدا نکن.هستي يکي است،ماده و روح تنها دو روي سکه هستي هستند.آرام و آسوده باش و با جريان رودخانه به پيش برو. در زندگي مانند يک قمارباز اهل ريسک باش،نه همچون يک تاجر حسابگر.آنوقت است که خدا و هستي را بهتر خواهي شناخت.قمارباز ريسک مي کند،حسابگري نمي کند و همۀ دارائی خود را شرط مي بندد.هيجان و دلهرۀ قمارباز را تجسم کنيد وقتي که همه چيز را شرط بسته و انتظار مي کشد و از خود مي پرسد که حالا چه اتفاقي خواهد افتاد؟در اين لحظه پنجرهاي مي تواند گشوده شود.اين لحظه،لحظه دگرگوني جوهر و ذات انسان و رسيدن وي به شناخت است. شراب هستي را بنوش و از زندگي سرمست و شوريده باش.هشياري را به کنار بگذار.انسان هوشيار مرده است.شراب زندگي را بنوش،شرابي که آکنده از شعر ،شعر و عطر است.در آن صورت بهار در اختيار توست و هر گاه اراده کني همراه با خورشيد و باد و باران نزد تو مي آيد و وجودت را از درون دربر مي گيرد. سالکان معنوي تصور مي کنند که این صاحبان این تصورات خدا را انکار مي کنم.آنها خدا را انکار نمي کنند،بلکه به او بعدي واقعي مي بخشند،او را زنده مي کنند،او را به تو نزديکتر مي کنند،حتي از قلبت نزديکتر.خدا هسته وجود توست.او از تو جدا نيست،دور نيست،در آسمان نيست،بلکه همين جاست.من مي خواهم آن تصور را که خداوند جايي ديگر در زماني ديگر است نابود کنید.خداوند اکنون و همين جاست.غير از اينجا مکاني و غير از اکنون زماني وجود ندارد. 5 لینک به دیدگاه
hodaa 5488 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۸۹ من بچه بودم فکر میکردم یه حاکمه که تو آسمونا یه جایی نشسته و من آب بخورم میبینه....و منتظره که اگه من کار بد کنم تو آتیش بسوزونتم....چه تصور قشنگی.... 8 لینک به دیدگاه
shima3 821 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۸۹ من خیلی خندیدم.... دست خودم نبود....آخی چه تصوری... .. . تصورم یه آدم مهربون که خیلی هم قد بلنده...لباسشم سفیده.... رو یه صندلی هم نشسته...نمیدونم چرا همیشه زیر درخت تصورش میکنم... بعضی وقتا هم دوست دارم سرمو رو پاش بذارمو گریه کنم... مگه نگفتم کسی به تصور کودکی من نخندههههههههههه حالا چون دست خودت نبوده میبخشمت :viannen_38: این آدم مهربونه که تصور میکردی مرد بود دیگه ؟ چرا اکثر بچه ها خدا رو مرد تصور میکنن؟ 6 لینک به دیدگاه
sookut 13735 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۸۹ مگه نگفتم کسی به تصور کودکی من نخندههههههههههه حالا چون دست خودت نبوده میبخشمت :viannen_38:این آدم مهربونه که تصور میکردی مرد بود دیگه ؟ چرا اکثر بچه ها خدا رو مرد تصور میکنن؟ مرد ديگه چيه؟؟؟؟؟؟ 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۸۹ مرد ديگه چيه؟؟؟؟؟؟ تو همه ی ادیان دیدی که از ضمیر مذکر برای توصیف خدا استفاده می کنن...دلیلش همینه دیگه... 3 لینک به دیدگاه
پرناز 581 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۸۹ خدا یا خودت خوب میدونی اما نمیدونم چرا ....................................... 2 لینک به دیدگاه
sookut 13735 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۸۹ تو همه ی ادیان دیدی که از ضمیر مذکر برای توصیف خدا استفاده می کنن...دلیلش همینه دیگه... نه من قفول ندارم:w00: 1 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۸۹ تو همه ی ادیان دیدی که از ضمیر مذکر برای توصیف خدا استفاده می کنن...دلیلش همینه دیگه... اگه اشتباه نکنم تو اسلام می گن خدا مونث مجازی است اینکه یعنی چی رو نمی دونم! 4 لینک به دیدگاه
پرناز 581 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۸۹ من فکر میکردم خدا خیلی دوسم داره...........فکر میکردم همیشه باهامه .........اما الان جور دیگه ای فکر میکنم خدا مال یه عده خاصه ................................مهربونه اما من مهربونیش رو تو زندگی مردم میبینم هیچی نگم بهتره به پوچی رسیدم خودم و زندگیم 3 لینک به دیدگاه
danielo 15239 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۸۹ وقتی بچه بودم خدای من شکلش مثل بابا برقی بود که تو تبلیغات برق بود.اون سیبیلو را نمیگم. مثلا خواب خدا را میدیدم .اون میامد به خوابم 5 لینک به دیدگاه
sokut.n 1212 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۸۹ خدا ی من دوتا چشم مهربون بود. هنوزم وقتی میخوام باهاش حرف بزنم دوتا چشم محوه وسط یه نور بزرگ. 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده