soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد ..... یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم ..... آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش ..... همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟ پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمينو گُوشت بده نِنه ..... قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟ پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه! قصاب اشغال گوشتهای اون جوون رو میکند میذاشت برای پیره زن ..... اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی میکرد گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر؟ پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟ جوون گفت اّره ..... سگ من این فیلهها رو هم با ناز میخوره ..... سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟ پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه ..... شیکم گشنه سَنگم مُخُوره ..... جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه ..... اینا رو برا بچههام ميخام اّبگوشت بار بیذارم! جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن ..... پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟ جوون گفت: چرا پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُخُوريم نِنه ..... بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.... قصابه شروع کرد به وراجی که خوبی به این جماعت نیومده آقاو....از این خزعبلات... و من همین جوری مات مونده بودم.... . . . . . 15 لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ سهیل تحت تاثیر قرار گرفتم ....یه لحظه نفسم بند اومد .....خدا بگم چی کارت کنه ....اشکمو در آوردی با این تاپیکت.... 5 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ سهیل تحت تاثیر قرار گرفتم ....یه لحظه نفسم بند اومد .....خدا بگم چی کارت کنه ....اشکمو در آوردی با این تاپیکت.... :w58: 2 لینک به دیدگاه
ملیساا 5015 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ انقدر از این چیزها توی مملکتمون زیاده ، این یک نمونه اش هست . بیایید بریم جایی که شب و روزشون با یک نون و چندتا دونه سیب زمینی میگذره . 3 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ :ws44: ولی چه پیرزنه با عزتی بود....یه لحظه از خودم خجالت کشیدم 5 لینک به دیدگاه
fargol_2408 3453 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ واقعا آدم نمیدونه از تاسف چی بگه ممنون 2 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ زیادن از این دس ادما که با سیلی صورتشون سرخ نگه میدارن اما زیر بار ذلت نمیرن اما میگن ان که شیران را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج . . . .کاش همیشه شیرها شیر میماند و شیر میمردن 2 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ :hanghead: نمی دونم باید چی بگم.... سکوت... لینک به دیدگاه
am in 25041 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ سهیل گولاخ تاپیک تکراری چرا میزنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دوبار اینو قبلا زدن لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ سهیل گولاختاپیک تکراری چرا میزنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دوبار اینو قبلا زدن :w58::w58: من فک کردم این اتفاق واسه خودش افتاده 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ :w58::w58: من فک کردم این اتفاق واسه خودش افتاده لینک به دیدگاه
الهام. 8079 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ اگه نیمد چی؟ تو اومدی...آخی آخی... لینک به دیدگاه
FrnzT 18194 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ سهیل تحت تاثیر قرار گرفتم ....یه لحظه نفسم بند اومد .....خدا بگم چی کارت کنه ....اشکمو در آوردی با این تاپیکت.... لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده